.

.

به وبلاگ من خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» آذر 1393


» ردیابی ماشین
» حمل هوایی ماینر از چین
» لیزر دوچرخه
» هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه
» جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان politeness Equal character و آدرس needlife.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:







RSS
فعل مجهول در زبان فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:37

شماره‌ی نوشته: ١٢/  ۵

دکتر تقی وحیدیان کامکار

فعل مجهولدر زبانفارسی

 برخی از دستورنویسان بر این باورند که در زبان فارسی فعل مجهول وجود دارد, اما برخی دیگر معتقدند که چنین نیست. این هر دو نظر از جهتی درست اما دلیل آن‌ها ناشناخته بوده است. در این گفتار بررسی می‌شود که ساخت فعل مجهول در زبان فارسی در چه‌صورت مجهول است و در چه‌صورت نیست.پیش از پرداختن به این مسأله که آیا در زبان فارسی فعل مجهول وجود دارد یا نه، لازم است که ببینیم فعل مجهول چیست؟

درباره‌ی فعل مجهول گفته‌اند که فعل مجهول را به نهادی که قبلن در جمله‌ی معلوم، مفعول بوده است، نسبت می‌دهند. برای روشن شدن مطلب مثالی می‌زنیم: فرزانه کتاب را آورد.

فعل این جمله (آورد) معلوم است، زیرا آن را به نهاد (فرزانه) نسبت داده‌ایم. صورت مجهول این جمله چنین است:
کتاب آورده شد. فعل این جمله (آورده شد) مجهول است زیرا آن را به نهاد جدید (کتاب) نسبت داده‌ایم که در جمله‌ی معلوم، مفعول بود. پس در فارسی فعل مجهول دارای ساخت است و فرمول تبدیل فعل معلوم به مجهول چنین است:
صفت مفعولی فعل مجهول + صرف‌شدن فعل در زمان فعل معلوم

مثال: «من نامه را خواهم فرستاد» که صفت مفعولی فعل جمله می‌شود "فرستاده" و صورت مجهول جمله چنین است: «نامه فرستاده خواهد شد.»

برای تبدیل جمله‌ی معلوم به مجهول، نخست باید نهاد جمله‌ی معلوم را حذف کنیم، سپس مفعول جمله‌ی معلوم را نهاد جمله مجهول قرار دهیم و اگر «را» یعنی نقش‌نمای مفعول داشته باشد، آن را حذف کنیم. سپس شناسه‌ی فعل مجهول را با نهاد جدید منطبق سازیم: همان‌گونه که مثال «خواهم فرستاد» به صورت:«فرستاده خواهد شد» درآمد.

به این ترتیب در فارسی فعل مجهول دارای ساخت ویژه‌ای است و به همین دلیل دستور نویسان سنت‌گرا و بیش‌تر زبان‌شناسان بر این باورند که در زبان فارسی، فعل مجهول وجود دارد. اما یکی از زبان‌شناسان (از MOYNE.1974.PP249.267) معتقد است که در فارسی فعل مجهول وجود ندارد و آن‌چه که ما فعل مجهول می‌نامیم، در واقع (مسند + صرف فعل اسنادی «شدن») است، مثلن جمله‌ی «علی در را بست» معلوم است، که صورت مجهول آن را «در بسته شد» در واقع « نهاد+مسند+ شد» است.

دبیر مقدم در مقاله‌ی «مجهول در زبان فارسی» (١٣٦٤، صص ٤٦- ٣١) می‌نویسد: در خصوص مسأله‌ی مجهول در فارسی، دستورنویسان دو دیدگاه متمایز اتخاذ کرده‌اند: (مرعشی، ١٩٧٠، ص ١٨) و (پالمر ١٩٧١، ص ١٧). وجود قاعده‌ی مجهول در فارسی را مسلم فرض نموده‌اند. به عنوان مثال سهیلی خوانساری فرایند های زیر را در گذر از مقوله‌ی تبدیل جمله‌ی معلوم به مجهول پیشنهاد می‌کند:
مفعول مستقیم به جایگاه فاعل ارتقا می‌یابد و فاعل عمومن در فارسی حذف می‌شود. به عنوان مثال به این جمله‌ی معلوم و معادل مجهول آن توجه کنید:
ایرانیان فردوسی را بزرگ‌ترین شاعر حماسی می‌شمارند.
فردوسی بزرگ‌ترین شاعر حماسی شمرده می‌شود.

دومین دیدگاه در باره‌ی مجهول در فارسی در مقاله‌ی .ج معین (١٩۷۴) ابراز شده است.
او در این مقاله اعلام می‌کند که ساخت مجهول در فارسی نوین وجود ندارد و موردهایی که مجهول نامیده شده است در واقع ساخت ناگذرا (فعل لازم) است.
باید گفت این ادعای جان معین بی‌پایه نیست، زیرا جمله‌ی «در بسته شد» از نظر ساخت فرقی با جمله‌ی «در مسدود شد» ندارد. پس آیا فعل‌هایی که دستورنویسان تاکنون مجهول می‌دانسته‌اند، مجهول نیست؟ یعنی در فارسی فعل مجهول وجود ندارد؟

اکنون آیا در جمله‌ای مانند «هلال ماه دیده شده است» "دیده" مسند است؟ خیر مسند نیست و فعل "دیده شده است" مجهول است.

 می‌بینیم که مساله پیچیده است. در مثال اول ساخت مجهول، مجهول نیست و در مثال دوم ساخت مجهول، مجهول است، زیرا «دیده» نمی‌تواند مسند باشد.
به هر حال این معمایی است که تاکنون کسی آن را نگشوده است. ما در این گفتار بر آنیم که پرده از این راز برداریم. پیش از بررسی این مسأله لازم است که صفت مفعولی را در فارسی بررسی کنیم:

آن‌چه همه‌ی دستورنویسان صفت مفعولی می‌نامند، ساخته می‌شود از بن ماضی + ه (e=) اما در بیش‌تر فعل‌ها این به‌اصطلاح صفت مفعولی، صفت نیست و حتا واژه‌ی مستقل هم نیست. مثلن دستورشناسان «زده» را صفت مفعولی از فعل «زدن» می‌دانند، حال آن‌که صفت «زده» نه صفت مفعولی است و نه کلمه‌ای مستقل است و نمی‌توان آن را صفت قرار داد. مثلن نمی‌توان گفت: "بچه‌ی زده" یا آن را جانشین اسم قرار داده و گفت: «زده‌ها کجا رفتند؟». حال آن‌که صفت مفعولی از فعل شستن می‌شود: "شسته" و می‌توان گفت: "لباس شسته". و همچنین: «شسته‌ها را بیاور.»

نگارنده چند سال پیش صفت مفعولی را درمقاله‌ای بررسی کرد. (وحیدیان کامیار، صص ٢٩٢-٢٦٩، ١٣٧٦). طبق این بررسی آن‌چه صفت مفعولی نامیده می‌شود، چندگونه است:
١- صفت مفعولی بسیاری از فعل‌ها (فعل گذرا به مفعول) نه تنها صفت نیست، بلکه حتا واژه‌ی مستقل هم نیست و فقط در ساخت ماضی نقلی، ماضی بعید و ماضی التزامی ‌و فعل مجهول کاربرد دارد. مانند زده، دیده، گذاشته، برداشته، پسندیده و غیره که نمی‌توان گفت مرد زده، کالای دیده، میز گذاشته و غیره.
٢- صفت مفعولی برخی از فعل‌ها، صفت مفعولی است مانند فرسوده، گداخته، بسته، گسترده، شسته و غیره که می‌توان گفت فرش فرسوده، آهن گداخته، در بسته، سفره گسترده، لباس شسته. این گونه صفت‌های مفعولی، اسم نیز قرار می‌گیرند (جانشین اسم می‌شوند) و نقش‌های اسمی، به‌ویژه مسند را می‌توانند بگیرند مانند فرسوده را بیاور (نقش مفعولی). لباس فرسوده شد. (نقش مسندی) فرسوده‌ها کجاست.(نقش نهادی).

(صفت مفعولی برخی از فعل‌ها در یک معنی ممکن است صفت باشد و در معنای دیگر نباشد. مانند "گرفته"، کالای گرفته کاربرد ندارد، اما در قیافه‌ی گرفته صفت است. یا "دیده" که گرچه از نظر ساخت صفت مفعولی است اما اسم است، به معنای چشم.

برخی از فعل‌های لازم نیز از نظر ساخت، صفت مفعولی است. مانند آسوده، خمیده، برآشفته، حال آنکه این‌ها، صفت مفعولی نیستند.
اکنون با توجه به ویژگی‌های صفت مفعولی (یعنی آن‌چه صفت مفعولی نامیده شده است) معمای فعل مجهول در زبان فارسی گشوده می‌شود. به این صورت که فعل‌هایی که صفت مفعولی آن‌ها صفت مفعولی است و می‌تواند صفت برای اسم قرار بگیرد و جانشین اسم نیز بشود ساخت مجهول آن‌ها در حقیقت فعل مجهول نیست، بلکه مسند+شدن است. مانند: «آهنگر آهن را گداخت» که صورت مجهول آن می‌شود: «آهن گداخته شد». این ساخت گرچه از نظر ظاهری مجهول است، اما "گداخته" مسند است (زیرا مانند بسیاری از صفت‌ها می‌تواند در جمله نقش مسندی بگیرد) مثل «آهن سرد شد». «آهن گرم شد» و غیره، همچنین می‌توان گفت «آهن گداخته‌تر شد». حال آن‌که اگر فعل مجهول می‌بود، صفت مفعولی آن نمی‌توانست پسوند «تر» بگیرد، زیرا یک کلمه نبود. مثلن در جمله‌ی با فعل مجهول «علی دیده شد»، نمی‌شود گفت: «علی دیده‌تر شد». به عبارت دیگر این‌گونه صفت‌های مفعولی می‌توانند جانشین اسم شوند و نقش‌های اسم از جمله نقش مسندی را در جمله بگیرند.

مثال دیگر: «پروانه سفره را می‌گسترد» که ساخت مجهول آن چنین است: «سفره گسترده می‌شود» در این مثال نیز صفت مفعولی یعنی "گسترده" مسند است، زیرا "گسترده" صفت است مانند "پهن" در جمله‌ی «سفره پهن می‌شود» که می‌توان گفت: «سفره گسترده‌تر می‌شود».

پس اگر صفت مفعولی فعل گذرا به مفعول، صفت باشد، تنها در این صورت، ساخت مجهول این گونه فعل، فعل مجهول نیست. اما فعل‌هایی که صفت مفعولی آن‌ها صفت نباشد، صورت مجهولشان، فعل مجهول است. زیرا صفت مفعولی آن‌ها واژه نیست، لذا نمی‌تواند مسند قرار بگیرد. مثلن در جمله‌ی: «کتاب قبلن برده شد» "برده شد" فعل مجهول است، زیرا "برده" صفت و واژه نیست که بتواند مسند قرار بگیرد. مثلن نمی‌توان گفت «کتاب برده کجاست؟» پس فقط از فعل‌هایی که صفت مفعولی آن‌ها، صفت نیست، فعل مجهول وجود دارد، به عبارت دیگر ساخت مجهول آن‌ها فعل مجهول است.

دلیل دیگر برای اثبات این‌که هر ساخت فعلی که از نظر ظاهری با مجهول یکی باشد، الزامن مجهول نیست، این است که صفت مفعولی برخی از فعل‌های ناگذرا به مفعول، کاربرد صفتی دارد. مانند "آسوده" در "آدم آسوده" یا "آشفته" در "قیافه‌ی آشفته"؛ لذا گرچه فعل در جمله‌هایی مانند «پدر آسوده می‌شود»، «قیافه‌ها آشفته شده» به نظر می‌رسد که فعل مجهول است، اما واقعن مجهول نیست زیرا:
اولن: تنها فعل‌های گذرا به مفعول (متعدی) صورت مجهول دارند و فعل ناگذرا (لازم) مجهول نمی‌شود.
ثانین: در این دو مثال صفت مفعولی، مسند واقع شده، لذا می‌توان به آن‌ها پسوند "تر" افزود. مانند: «آسوده‌تر شدی»، «با شنیدن این خبر آشفته ترشد». صفت مفعولی در فعل مجهول پسوند «تر» نمی‌گیرد، زیرا فعل مجهول یک کلمه است. مثلن در «کوه دیده شد». "دیده شد" فعل مجهول است و نمی‌توان گفت دیده‌تر شد.

ممکن است که پرسیده شود: چرا در فعل‌هایی که صفت مفعولی آن‌ها صفت است، ساخت مجهول را نمی‌توان مجهول دانست؟.  مثلن در جمله‌ی «در گشوده شده است» که گرچه "گشوده" مسند است، اما چه اشکال دارد که آن را فعل مجهول بگیریم؟

واقعیت این است که چنان‌که گفتیم، اگر صفت مفعولی، فعل صفت باشد، یعنی کاربرد صفتی داشته باشد، واژه‌ای مستقل است و در فعل مجهول در نقش مسند است. بر خلاف مورد اول که صفت مفعولی گروه مستقلی نیست بلکه با فعل "شدن" یک گروه فعلی تشکیل می‌دهد. برای مثال جمله‌ی «فرهاد مجلس را آراست» را با ساخت مجهولی می‌آوریم که می‌شود: «مجلس آراسته شد». "آراسته" صفت مشترک با اسم است و در این‌جا نقش مسندی بر عهده دارد و جدا از "شد" است، زیرا می‌توان گفت: «مجلس آراسته‌تر شد» یعنی "آراسته" گروه مستقلی است و می‌تواند وابسته بگیرد. همچنین چون "آراسته" گروه مستقلی است، می‌توان گفت: «مجلس آراسته‌ی آراسته شد» (یعنی کاملن آراسته شد). همچنین فعل جمله‌ی «پروین سفره را خواهد گسترد» را اگر با ساخت مجهول بیاوریم می‌شود: «سفره گسترده‌تر خواهد شد». در این جمله نیز "گسترده" گروهی مستقل است و می‌توان گفت: «سفره گسترده‌تر خواهد شد». اما صورت مجهول جمله‌ی: «رضا خانه خریده است» می‌شود: «خانه خریده شده است». "خریده شده است" یک فعل است، لذا نمی‌توان گفت: «خانه خریده‌تر شده است».

البته بیش‌تر صفت‌های مفعولی‌یی که صفت هستند با پسوند"تر" به عنوان وابسته‌ی پسین نمی‌آیند. مانند بسته، گشوده، دوخته، ساخته و غیره. زیرا معمولن دارای درجاتی نیستند. مثل "بسته" که صفت تفضیلی "بسته‌تر" ندارد، زیرا درجاتی ندارد، "در" یا باز است یا بسته، همان‌گونه که واژه‌ی "جاوید" گرچه صفت است، با پسوند "تر" گسترش پیدا نمی‌کند.
به هر حال اگر ضابطه‌ی وابسته پذیری با پسوند "تر" در تشخیص صفت مفعولی‌ای که صفت قرار می‌گیرد، معمولن کارایی ندارد، اما آمدن صفت مفعولی با موصوف، ضابطه‌ی دقیقی است برای تشخیص صفت‌بودن یا نبودن آن است.

اکنون برخی از صفت‌های مفعولی را که صفت واقع می‌شوند، می‌آوریم:

آراسته، آزرده، آزموده، آسوده، آشفته، افروخته، آلوده، آویخته، پیوسته، پسندیده، چیده، ساخته، سنجیده، سپرده، سروده، فرستاده، فریفته، شمرده، آمیخته، فشرده، کوفته، گداخته، یافته و ...
برخی از صفت های مفعولی که صفت قرار نمی‌گیرند:
آورده، آموخته، انگیخته، برده، ربوده، پنداشته، توانسته، داشته، دیده، ستوده، کاسته، گرفته (به معنی اخذ شده)، نواخته، نامیده، نگریسته، زده، زاییده و ...(وحیدیان ١٣٧٦صص ٢٦٩-٢٨٢) 

در پایان گفتنی است که در زبان فارسی، فعل مجهول زیاد کاربرد ندارد زیرا:
اولن به‌جای فعل مجهول به‌ویژه اگر نهاد نامشخص باشد، از تک واژه‌ی «-اَند» با فعل معلوم استفاده می‌شود. مثلن به‌جای «از قدیم گفته شده است» می‌گویند «از قدیم گفته‌اند». هم چنین به‌جای «جیبش زده شده است» می‌گویند: «جیبش را زده‌اند».

استفاده از تکواژ «-اَند» در آخر فعل معلوم برای مجهول ساختن، همیشه در فارسی معمول بوده است. در کلیله بهرامشاهی فعل مجهول حُکی عربی به صورت "آورده‌اند" ترجمه شده نه "آورده شده است" یا "حکایت شده است".
تکواژ «-اَند» را که کار فعل مجهول را انجام می‌دهد، می‌توان "تکواژ مبهم" نامید. اما در موردی هم که نهاد کاملن مشخص باشد، کاربرد دارد. مثلن به‌جای «زمین و آسمان آفریده شد»، می‌گویند: «زمین و آسمان را آفریدند».
دوم این که  در صورتی به کار می‌رود که نهاد مشخص نباشد یا کاملن مشخص باشد. اما نخواهیم نهاد را مشخص کنیم و یا گفتن آن ضرورتی نداشته باشد یا از گفتن نام فاعل اکراه داشته باشیم. مثلن: «نامه فرستاده شده است»، «زمین و آسمان آفریده شد»، «به‌زودی کتابی در زمینه‌ی آمار نوشته خواهد شد»، «نسخه‌ی دیگری هم از این کتاب در آن زمان نوشته شده است».

در زبان فارسی اگر نهاد مشخص باشد، بر خلاف زبان انگلیسی، فعل را به صورت مجهول به کار نمی‌بریم. مثلن ترجمه‌ی درست جمله‌ی: This man was killed by a murderer
 این است: «جنایتکاری این مرد را کشت» و ترجمه‌ی تحت الفظی آن: این مرد به وسیله‌ی جنایتکاری کشته شده است، که با روال زبان فارسی مطابقت ندارد.
ضمنن برخی از فعل‌ها مثل "داشتن" گرچه گذرا به مفعول (متعدی) هستند، اما مجهول نمی‌شوند. فعل "کردن" نیز معمولن مجهول نمی‌شود.
همچنین اگر مفعول واژه‌ی خود یا خودم، خودت... باشد، فعل گذرا مجهول نمی‌شود. مانند: «من خود را در آینه دیدم» که ساخت مجهول آن «خود در آینه دیده شد» یا «خودم در آینه دیده شد» کاربرد ندارد. علت آن است که مفعول در حقیقت همان نهاد است.

منابع و مأخذ:
١-دبیر مقدم، محمد، مجهول در زبان فارسی، مجله زبان‌شناسی، سال دوم، شماره‌ی اول، ١٣٦٤.
٢.
Moyne john. 1974 .(so called passivein Persian). Foundations of language 12.
٣. وحیدیان کامیار، تقی، بررسی صفت مفعولی و اهمیت آن در زبان فارسی، مجله زبان‌شناسی، سال نهم شماره‌ی دوم، ١٣٧٠.
همچنین در مجموعه مقاله‌ی "در قلمرو زبان و ادبیان فارسی"، وحیدیان ١٣٧٦، ٢٨٢- ٢٦٩.

پایگاه نور- شماره ١٨

از: نور پورتال

.:: ::.
وند در زبان فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:32


شماره‌ی نوشته:  ١٣/۵
 
دكتر تقی وحیدیان كامیار
استاد زبان‌شناس، مشهد

وندها در زبان فارسی

 
"وند" چیست؟ وند تكواژیست كه معنی مستقل ندارد و در ساخت واژه یا صرف آن به كار می‌رود (وند صرفی واژه نمی‌سازد بلكه شكل صرفی واژه را تغییر می‌دهد. مانند نشانه‌های جمع در "مردان" و "درخت‌ها" یا "ی" نكره در "كتابی خرید؟"  یا تكواژ تفضیل در "خوب‌تر".).
وندی را كه در ساخت واژه به كار می‌رود وند اشتقاقی و وندی را كه شكل صرفی واژه را تغییر می‌دهد، وند صرفی می‌نامند.
وند اشتقاقی به آغاز یا پایان یا میان پایه افزوده می‌شود. (پایه جزء اصلی واژه‌ی‌ مشتق است كه وند به آن افزوده می‌شود).
ساخت واژه در زبان‌های مختلف یكسان نیست. در بعضی زبان‌ها مثل چینی هر واژه از یك تكواژ درست می‌شود. در بعضی از زبان‌ها مثل فارسی از "وند" و تركیب استفاده می‌شود و در زبان‌های گروه سامی "وند" وجود ندارد.
ساخت واژه در زبان فارسی سه گونه است:
١- واژه‌ی ساده كه معمولن بچه‌ها و بی‌سوادان می‌سازند. مانند لوس، خیت، لیغ، مفت، خل، ملوس، افه. همچنین واژه‌های دخیل مانند رادیو، تلفن، آسفالت، بنزین.
٢- واژه‌ی مركب كه از تركیب دو و به‌ندرت سه واژه، كه هر یک معنی مستقل دارند، ساخته می‌شود. مانند داروخانه، اجاق‌گاز، چراغ‌برق، چارشاخ، چراغ‌سبز، خیمه‌شب‌بازی، شترگاوپلنگ (زرافه)
(ممكن است جزئی از واژه‌ی مركب كاربرد مستقل نداشته باشد گرچه معنی مستقل دارد، مانند  "بین" در "دوربین")
٣- واژه‌ی مشتق كه از افزودن وند به پایه ساخته می‌شود. پایه می‌تواند ساده باشد یا مركب یا مشتق. بنابراین واژه‌ی مشتق بر سه گونه است:
یك: وند با پایه‌ی ساده. مانند همدل، بی‌كار، كارگر، رنجور
دو: وند با پایه‌ی مركب. مانند درستكاری (درستكار + ی)، ناشادكام، رودخانه‌ای
سه: وند با پایه‌ی ‌مشتق. مانند ناسازگار (نا +سازگار)، همدلی، شكیبایی، سرتاپا
به هر حال هر واژه‌ای كه وند داشته باشد؛ مشتق است، پایه‌ی این واژه‌ی مشتق می‌تواند فعل باشد مانند شنونده، شنوا، رها، گیره یا صفت مانند خوبی، راستین، سفیده یا اسم مانند پایه، دماغه، ماهواره، هوایی، آهنین، پشمینه یا ضمیر مانند خودی، تویی.
 
انواع وند
وند از نظر جای آن نسبت به پایه بر سه گونه است:
پیشوند، پسوند، میانوند.
پیشوند آنست كه در آغاز پایه می‌آید: هم‌سفر، نادرست، بی‌هوش.
پسوند آنست كه در پایان پایه می‌آید :گلزار، دردمند.
میانوند آنست كه به درون پایه افزوده می‌گردد: سرتاپا، رنگ‌وارنگ
 
وند مختص (خاص) و وند مشترك
وندها نیز مانند بعضی از كلمات از نظر نوع می‌توانند مختص باشند یا مشترك.
كلمه‌ی مختص مانند "هرگز" كه فقط قید است. كلمه‌ی مشترك مانند "این" كه در جمله‌ی "این كتاب را بردار" صفت است و در جمله‌ی "این را بردار" ضمیر  یا "چه" كه می‌تواند صفت باشد مثل "چه راهی را انتخاب كرد؟ " یا ضمیر مثل "چه را انتخاب كرد؟".
"وند" نیز می‌تواند مختص باشد، یعنی فقط "وند" باشد. مانند پیشوند "فرا" در واژه‌ی "فراگیر "یا "مند" در "کارمند "و می‌تواند هم مشترك باشد. مانند "بر"  كه در "ابری از كوه برآمد " پیشوند است و در "فرهاد بر اسب نشست" حرف‌اضافه.
مساله‌ی اشتراك یك لفظ امری بدیهی است و در دستورهای زبان به آن اشاره گردیده است. مثلن واژه‌ی "بعضی" در "بعضی مردم" صفت است و در "بعضی رفته بودند" اسم مبهم.  واژه‌ی "پیش"  در  "هفته‌ی پیش" صفت است، در "پیش رفتم"  قید است، در "پیش علی رفتم" حرف‌اضافه است و در "پیش‌لباس را دوخته" اسم.
با این مقدمات به بررسی مشروح انواع وند می‌پردازیم:
 
الف. پیشوند(Prefix)
پیشوند همانند دیگر وندها بر سه گونه است:
١- پیشوند با پایه‌ی ساده. مانند: هم‌كار، نادرست، بی‌هوش، دریافت، بی‌كار، باسواد.
٢- پیشوند با پایه‌ی مركب. مانند: ناشادكام (نا+شادكام) (شادكام مركب است)، نادلپذیر.
٣- پیشوند با پایه‌ی ‌مشتق. مانند: بیدادگر ("دادگر" مشتق است)، ناهماهنگ، ناسازگار.
از طرفی پیشوندها نیز مانند پسوند و میانوند به مختص و مشترك تقسیم می‌شوند:
 
پیشوندهای مختص عبارتند از:
١-  فر، در: فرسودن
٢-  فرا، در: فراگیر ، فراخور.  "فرا" پیشوند مختص است گرچه واژه‌ی "فراتر "در فارسی صفت تفضیلی مشترك با قید تفضیلی است (كار فراتر رفت) اما "فرا" به عنوان صفت كاربرد ندارد).
٣-  نا، در: ناشناس، ناامید، ناهماهنگ، ناسپاس.
باید دانست كه آن واژه‌ها یا تكواژهایی "مشترك" هستند كه از نظر معنی نیز یكسان باشند. مثلن پیشوند "به" در واژه‌های "بساز" (سازگار) و "برو" (رونده) كه معنی صفت فاعلی را به واژه می‌افزاید، با "به" حرف‌اضافه مشترك نیست، زیرا هم‌معنی نیستند.
با توجه به سخن فوق پسوند "نا" در "فراخنا" كه پسوند
اسم‌ساز از صفت است، با "نا" به معنی توان و طاقت و "نا" به معنی بوی غذای كهنه در جای مرطوب كه اسم هستند، مشترك نیست، زیرا معنایشان متفاوت است.
٤-  وا، در: واداشتن، واخوردن، واریز، واكنش .
(ناگفته نماند كه "وا" از نظر ساخت، میانوند هم هست. مثلن در جورواجور . اما از نظر معنی این "وا" با "وا"ی میانوند فرق دارد، لذا وند مشترك نیست).
۵-  ور، در: ورشكست، ورانداز.
٦- در، در: دریافت، درخواست، درماند.
 
پیشوندهای مشترك
١- بر، که بحث شد.
٢- بی، كه مشترك با حرف‌اضافه است: پیشوند در واژه‌ی  "بی‌كار"، حرف‌اضافه در جمله‌ی "بی شما صفا ندارد".
٣- با، كه مشترك با حرف‌اضافه است: پیشوند در واژه‌ی  "باسواد"، حرف‌اضافه در جمله‌ی "با علی به مسافرت رفتم".
دستوریان همه "بی "را در واژه‌هایی مانند "بی‌سواد"، "بی‌كار" و "با" را در واژه‌هایی مانند "باسواد" و "باشعور"، پیشوند دانسته‌اند.
اما بعضی به مساله‌ی اشتراك كه در بعضی از تكواژها هست، توجه نكرده و "بی "و "با "را فقط حرف‌اضافه می‌شمارند و پیشوند به حساب نیاورده‌اند. (رك. ساخت اشتقاقی واژه ، صص ٦٣-٦١)
حال آن‌كه چنین نیست. این‌ها حرف‌اضافه‌ی مشترك با پیشوند هستند.
"بی" در واژه‌هایی مانند "بی‌كار" واژه‌ساز است، زیرا از واژه‌ی "كار" كه اسم است، صفت منفی "بی‌كار" ساخته است و می‌توان گفت "بی‌كارتر". همچنین "با" در "باسواد"، كه می‌توان گفت باسوادتر و این دقیقن مطابقت دارد با تعریف "وند"، لذا "بی" و "با" نمی‌تواند حرف‌اضافه باشد، بلكه حرف‌اضافه‌ی مشترك با پیشوند هستند. از طرفی "بی" و "با"ی حرف‌اضافه پیش از اسم می‌آیند و آن را متمم می‌سازند؛ یعنی نقش‌نمای متمم هستند، نه پیشوند. مثلن در جمله‌ی "من بی او به سفر نمی‌روم". به‌علاوه "بی" و "با"ی پیشوند واژه نیستند، حال آن‌كه "بی "و "با"ی حرف‌اضافه، واژه هستند. به عبارت دیگر "بی او" دو واژه است نه یك صفت، حال آن‌كه "بی‌كار" صفت است. یعنی نمی‌توان گفت "بی اوتر".
٤ . نه، كه مشترك است با قید و حرف ربط. پیشوند مثل "نفهم" یا "نترس"، قید مثل "پرسیدم میآیی؟ گفت "نه" و حرف ربط مثل "علی آمد نه رضا".
۵ . هم، كه مشترك است با ضمیر .پیشوند در "همدل" و ضمیر در جمله‌ی "با هم صحبت كردیم".
 
ب. پسوند(Suffix)
پسوند، وندی است كه در آخر پایه می‌آید .پسوند نیز مانند پیشوند بر سه گونه است:
١- پسوند با پایه‌ی ساده، مانند"زار" در "گلزار" و "مند" در  "كارمند".
٢- پسوند با پایه‌ی مركب، مانند "خوش‌اخلاقی" (خوش‌اخلاق +ی)، گل‌فروشی.
٣- پسوند با پایه‌ی مشتق، مانند "گرفتاری، فرآورده، بی‌قراری، ناهنجاری، ناسازگاری.
 
پسوند مختص و مشترك
پسوندها معمولن مختص هستند، مانند "زار"در "چمنزار". ولی پسوند مشترك نیز هست، مانند "گاه" كه در واژه‌های "شامگاه "و "سحرگاه "پسوند است، اما در مثال "گاه به دیدن من می‌آید" قید است.
 
پ. میانوند(Infix)
میانوند همانند پیشوند و پسوند تكواژ غیرمستقلی است كه در ساخت واژه كاربرد دارد منتها در درون پایه هم قرار می‌گیرد. میانوند همانند پیشوند و پسوند بر دو گونه است: مختص (خاص) و
مشترك.
 
یكم. میانوند مختص (خاص) آنست كه فقط میانوند قرار بگیرد. مانند "ا"، "اندر" و "وا".
الف. میانوند"ا" كه مختص است. این میانوند، هم میان پایه‌ای می‌آید كه از تكرار یك تكواژ درست شده، مانند: سراسر، پیاپی، لبالب، دورادور، پیشاپیش، بینابین، گیراگیر، پایاپای و هم میان دو واژه‌ی متفاوت مانند سراپا، سراشیب، سرازیر، رستاخیز، بناگوش، كمابیش.
ب. میانوند "وا" كه میان پایه‌هایی قرار می‌گیرد كه از تكرار یك تكواژ درست شده است. مانند رنگ‌وارنگ، جورواجور، كش‌واكش.
(چنان‌كه گفتیم "وا" از نظر ساخت پیشوند هم هست اما چون از
نظر معنی "وا"ی میانوند با "وا"ی پیشوند فرق دارد، پس مشترك نیستند).
پ. میانوند "اندر"، مانند نسل‌اندرنسل ، خم‌اندرخم، خراب‌اندرخراب، پیچ‌اندرپیچ ، پشت‌اندرپشت.
("اندر" در گذشته حرف‌اضافه بوده است اما در فارسی امروز كاربرد ندارد و به‌جای آن "در" به كار می‌رود).
 
دوم. میانوند مشترک: آنست كه با حرف‌اضافه یا حرف ربط مشترک باشد. میانوندهای مشترك عبارتند از:
الف. میانوند "به"، كه مشترك با حرف‌اضافه است، حرف‌اضافه مانند "به خانه رفتم"، میانوند مانند سربه‌سر ، لب‌به‌لب ، روبه‌رو ، رنگ‌به‌رنگ ، دربه‌در، لنگه‌به‌لنگه، لا‌به‌لا، شاخ‌به‌شاخ.
ب. میانوند "تا"، كه هم میان دو تكواژ تكراری می‌آید هم غیرتكراری. تكراری مانند: سرتاسر. غیرتكراری مانند: سرتاپا، سرتاته. "تا" مشترك با حرف‌اضافه است. حرف‌اضافه مانند "تا اصفهان رفت "
("تا"ی حرف ربط معنیش متفاوت است: رفتم تا او را ببینم).
پ. میانوند "تو"، در واژه‌های خرتوخر ، شاخ‌تو‌شاخ. "تو" نیز مشترك با حرف‌اضافه است. مانند: "توی خانه كسی نبود"، "تو"  اسم هم هست؛ مانند "تو" در "توی دیگ را شست".
ت. میانوند "در"، در واژه‌های پیچ‌در‌پیچ، خم‌درخم، تو‌درتو.
ث.  میانوند "و" (o) كه مشترك با حرف ربط است. مانند: زدوخورد، دیدوبازدید، گفت‌وگو، پیچ‌وتاب، چون‌وچرا، سردوگرم، گیرودار، تاخت‌وتاز، داروندار، آمدوشد، رفت‌وآمد.
"و" (o) در صورت حروف ربط بودن: رفتم و (o) او را دیدم. سیب و (o) زردآلو چیدم.
تکواژ (o) در صورتی كه میانوند باشد، فقط به‌صورت "o" تلفظ می‌شود. اما در صورت حرف ربط بودن، گونه‌ی آزاد "va" دارد، مانند: رفتم و  (va)او را دیدم.
ج. میانوند كسره كه مشترك با تكواژ اضافه است در تركیب‌های اضافی مانند كتاب جغرافی و تركیب‎های وصفی مانند كتاب خوب. كسره میانوند مانند: دست‌کم، تخم‌مرغ، دم‌بخت، ضدانقلاب، دست‌خالی، سرحال. پیداست در صورتی كه این واژه‌ها دارای كسره باشند ولی با دو تكیه تلفظ شوند، دیگر كسره‌ی میانوند نیستند و كسره مضاف و اضافه هستند؛ مثلن "تخم‌ مرغ" مضاف و مضاف‌الیه و کسره‌ی (e) تکواژ اضافه است. اما در تحم‌مرغ كسره‌ی میانوند است، زیرا واژه‌ای ساخته است. به عبارت دیگر كسره‌ی میان دو واژه در صورتی میانوند است كه واژه‌ای بسازد و در این صورت فقط هجای پایانی تكیه خواهد داشت.
چ. میانوند"یا"، كه ظاهرن فقط در واژه‌ی "شیر یا خط"  هست.
 
میانوند با پایه‌ی ساده و مركب
میانوند نیز مانند پیشوند و پسوند می‌تواند با پایه‌ی ساده یا مركب یا مشتق مركب بیاید. به عبارت دیگر میانوند می‌تواند در درون واژه‌ی ساده، درون واژه‌ی مركب یا درون واژه‌ی مشتق مركب قرار بگیرد.
 
١- میانوند با پایه‌ی ساده
این نوع میانوند در زبان‌هایی مثل فارسی، انگلیسی و فرانسوی نیست. اما در زبان كامبوجی در آسیای شرقی هست. مثلن dek یعنی خوابیدن، اما اگر میان واج‌های d و e میانوند mn قرار بگیرد، demnk به معنی"خواب" به كار می‌رود (Robins, 1989)
 
٢- میانوند با پایه‌ی مركب
واژه‌ی مركب"یك‌یك "در فرهنگ معین به معنی یكی پس از دیگری، فردآفرد آمده است. اگر میان آن میانوند"ا" قرار بگیرد، می‌شود یكایك.
واژه‌ی مركب "پیش‌پیش "در فرهنگ معین آمده به معنی جلوجلو:
زان‌كه هر مرغی به‌سوی جنس خویش
می‌پرد، او در پس و جان پیش‌پیش (مثنوی)
اگر در میان این واژه‌ی مركب، میانوند "ا" افزوده شود، می‌شود: پیشاپیش.
پس تكواژ "ا" میانوندی است كه درون واژ‌ه‌ی مركب قرار می‌گیرد. واژه‌ی مركب "رنگ‌رنگ" بنابر آن‌چه در فرهنگ معین آمده، صفت مركب است .اگر میان این واژه‌ی مركب میانوند "وا" قرار بگیرد، می‌شود "رنگ‌وارنگ".
اگر میانوند "ا" میان واژه‌ی مركب "رنگ‌رنگ" قرار بگیرد، می‌شود رنگارنگ و اگر میانوند آن "به" باشد، می‌شود رنگ‌به‌رنگ.
واژه‌ی مركب "سرپا" طبق فرهنگ معین، مركب است به معنی ایستاده، برپا، منتصب. اگر میانوند "ا" در میان آن بیاید، می‌شود "سراپا "و اگر پسوند "ی" در آخر آن بیاید، می‌شود "سرپایی "
(كفش راحتی، كسی كه ایستاده كار می‌كند). به عبارت دیگر همچنان كه از واژه‌ی "سرپا" با پسوند "ی" واژه‌ی "سرپایی" ساخته شده، از همین واژه با میانوند "ا" واژه‌ی "سراپا" ساخته شده است.
واژه‌ی "رستاخیز" که از واژه‌ی مركب "رستخیز" با میانوند "ا" درست شده است، به معنی مرده‌خیز است (ریسته در زبان پهلوی به معنی مرده است).
با این ترتیب در زبان فارسی میانوندهایی وجود دارد كه میان واژه‌ی مركب قرار می‌گیرند.
٣- در بعضی مثال‌ها، میانوند میان دو واژه‌ی مشتق مركب قرار می‌گیرد، مثل واژه‌ی مركب "بزن‌بكوب" كه از دو واژه‌ی مشتق "بزن" و "بكوب "تركیب شده است. در میان این واژه‌ی مشتق مركب می‌تواند میانوند "و" (o) بیاید، یعنی "بزن‌وبکوب".
واژ‌ه‌های "بخورنمیر "و "بشوربپوش" نیز با میانوند  "و"  (o) می‌آیند: بخورونمیر، بشوروبپوش.
واژه‌ی پیچ‌پیچ مركب است:
این شكم بی‌هنر پیچ‌پیچ   صبر ندارد كه بسازد به هیچ (سعدی) این واژه با میانوند "در" می‌شود پیچ‌در‌پیچ
به راه این امید پیچ‌درپیچ
مرا لطف تو می‌باید دگر هیچ
این واژه‌ی مركب با میانوند "ا" می‌شود پیچاپیچ.
واژه‌ی مركب "خواه‌ناخواه "نیز با میانوند "و" می‌شود"خواه‌وناخواه".
پس همان‌گونه كه پیشوند و پسوند، هم به واژه‌ی ساده افزوده می‌شوند و هم به واژه‌ی مركب، میانوند نیز، هم میان واژه‌ی ساده می‌تواند بیاید (در زبان‌هایی مثل سنسكریت و كامبوجی) و هم میان واژه‌های مركب یا مركب مشتق، همچنان‌كه در فارسی.
بنابراین نظر زبان‌شناسان غربی و به تبع آن‌ها زبان‌شناسان ایرانی در مورد این‌كه میانوند خاص واژه‌ی ساده است و در فارسی وجود ندارد، بی‌اعتبار است.
میانوندها میان دو واژه قرار می‌گیرند. مانند واژه‌های سرازیر، سرتاسر، لب‌به‌لب، جورواجور و غیره.
پسوند هم در آخر واژه‌ی مركب می‌آید، مانند ستم‌كاری (ستم‌كار + ی) و هم در آخر دو واژه‌ی ساده. مانند دستكاری (دست + كار + ی). اگر میان همین دو واژه‌ی ‌ساده، میانوند "اندر" بیاید، مركب مشتق "دست‌اندركار" ساخته می‌شود.
اكثر زبان‌شناسان، بدون ذكر دلیل، میانوند را خاص پایه‌ی ساده می‌دانند و بر این باورند كه در زبان انگلیسی، میانوند وجود
ندارد، اما همه‌ی زبان‌شناسان چنین نظری ندارند. مثلن در كتاب فرهنگ زبان و زبان‌شناسی نوشته‌ی هارتمن می‌خوانیم كه میانوند، وندی است كه در درون واژه می‌آید [گفته نشده كه پایه‌ی میانوند باید ساده باشد ].
ناگفته نماند بعضی حتا ابدال a به e را در واژه‌ی  manكه جمع آن می‌شود  menو ابدال oo را به ee در واژه‌ی foot كه جمع آن  feet است، نوعی میانوند گرفته‌اند (Robins 1989). حال آن‌كه راست است كه men از نظر معنا دو تكواژ است. اما تكواژ جمع در آن ساخت ندارد، بلكه تنها مصوت a به e بدل شده است و این‌كه ساختگرایان این ابدال را تكواژ می‌گیرند، فقط جنبه‌ی توجیهی دارد.
اگر این نوع ابدال را بشود میانوند گرفت، در زبان فارسی نیز وجود دارد. مانند فعل "برگاشت" كه از نظر معنی متعدی "برگشت " است. اما از نظر ساخت فقط a به â بدل شده است. همچنین در فعل‌های دعایی "ماند" (mânad) که شکل دعایی آن می‌شود "ماناد" (mânâd) یا "بیند" و "دهد" كه صورت دعایی آن‌ها "بیناد" و "دهاد" است و غیره. همچنین بن مضارع "دادن" یعنی "ده" (dah) مثل "می‌دهم" با بن امر این فعل "ده"  (deh) و غیره.
با توجه به نظرات فوق می‌بینیم كه زبان‌شناسان در مورد میانوند و حتا  "وند" با هم اختلا‌ف‌نظر دارند و از جمله، بعضی از مثال‌ها
حاكی از این است كه در زبان انگلیسی هم در درون واژه‌ی مركب میانوند می‌تواند باشد.
به هر حال میانوند نیز همانند پیشوند و پسوند می‌تواند هم به پایه‌ی ساده افزوده شود هم به پایه‌ی مركب یا مشتق، منتها در زبان فارسی میانوند با پایه‌ی ساده وجود ندارد، اما دو نوع دیگر هست. وجود میانوند در فارسی واقعیتی است انكارناپذیر، اما چنین می‌نماید كه زبان‌شناسان غربی از وجود میانوند در درون واژه‌ی مركب در زبان فارسی آگاه نبوده‌اند و متأسفانه بعضی از زبان‌شناسان ما و حتا دستورنویسان (ر.ك. دستور مفصل امروز، ١٣٨٢، صص ١٧۵-١٧۴) نظر این زبان‌شناسان غربی را كه نسنجیده میانوند را فقط وندی در واژه با پایه‌ی ساده پنداشته‌اند، وحی منزل دانسته و به استناد نظر نادرست آنان نوشته‌اند كه در زبان فارسی میانوند وجود ندارد، حال آن‌كه وندها چه پیشوند و چه پسوند و چه میانوند می‌توانند پایه‌ی ساده داشته باشند یا مركب یا مشتق، همانگونه كه در زبان انگلیسی هست.  مثلن اگر به واژه‌ی ساده‌ی luck پسوند "y" افزوده شود، می‌شود lucky و با پیشوند "un" می‌شود unlucky . پیشوند "re" را به واژه‌ی مشتق Development می‌افزایند، می‌شود redevelopment . پسوند "ing" را به واژه‌ی مرکب heartbreak (اندوه) می‌افزایند، می‌شود heartbreaking (دردناک). پسوند ship را به salesman می‎افزایند، می‌شود salesmanship.
(در مورد میانوند در زبان انگلیسی نظر بعضی از زبان‌شناسان را دیدیم).
 
خلاصه‌ی مطلب: وجود سه میانوند خاص ("ا"، "وا" و "اندر" در فارسی امروز ) به تنهایی حاكی است كه در فارسی میانوند وجود دارد و میانوند خاص واژه‌ی ساده نیست. این مساله در مورد میانوندهای دیگر كه زبان‌شناسان آن‌ها را حرف ربط می‌گیرند، مانند "و" در واژه‌های "گفت‌وگو" و "ز‌دوخورد "و یا حرف‌اضافه مانند "تا" و "به" در واژه‌‌های "سرتاپا" و "سربه‌سر" درست نمی نماید، ولی چنان‌كه گفتیم این امری عادی است كه یك واژه یا تكواژ در یك كاربرد یك نوع باشد و در كاربرد دیگر نوعی دیگر، مثلن "هم" معنی مشاركت دارد، اما بسته به كاربرد، نوع آن فرق می‌كند. "هم" در مثال "من هم او را دید‌ه‌ام" قید است، در جمله‌ی "با هم صحبت كردیم" ضمیر است و در واژه‌ی "هم‌كار" پیشوند.
آخر، "و" در واژه‌ی "جست‌وجو"  چه‌گونه ممكن است حرف ربط باشد؟ مگر تعریف حرف ربط این نیست كه دو جمله را پیوند می‌دهد و بعضی از آن‌ها دو كلمه را به هم معطوف می‌سازند؟ "جست‌وجو"  واژه‌ای است كه با میانوند "و" ساخته شده و یك تكیه دارد، همچنین واژه‌ی "رفت‌وآمد"، حال آن‌كه در "علی رفت و آمد "دو جمله است و دو تكیه دارد.
از طرفی "و" حرف ربط را می‌شود"va"  تلفظ كرد، حال آن‌كه میانوند "و" فقط به صورت "o" است. "و" در "رفت و برگشت" و "كتاب و دفتر "حرف ربط است، اما در واژه‌ی "جست‌وجو" میانوند است و نمی توان آن را "va" تلفظ كرد.
راست است كه در تعداد محدودی واژه حرف‌اضافه به كار رفته است. مانند "ازخودراضی"، "ازمابهتران"، "ازجان‌گذشته "و غیره، ولی باید دانست كه این‌گونه واژه‌ها از حرف‌اضافه به‌علاوه‌ی واژه یا واژه‌های دیگر ساخته نشده‌اند، بلكه از واژه‌هایی كه نیاز به متمم دارند، به‌علاوه‌ی متمم برای آن واژه درست شده‌اند. برای توضیح باید گفت كه بعضی از واژه‌ها اعم از فعل، صفت، اسم، قید تفضیلی، و صوت نیاز به متمم دارند. مانند "نازیدن" در مثال "او به ثروتش می نازد" (متمم فعل)، "افراد علاقه‌مند به ورزش" (متمم صفت)، "علی به موسیقی علاقه بسیار دارد" (متمم اسم)، "از من زودتر آمد" (متمم قید تفضیلی)، "حیف از شما" (متمم صوت).) وحیدیان  كامیار، ١٣٨٢ ، ص ٢٩).
با توجه به مسأله‌ی فوق در واژه‌ی "ازخودراضی"، "راضی" واژه‌ای است كه همیشه نیاز به متمم دارد. بنابراین در واژه‌ی "ازخودراضی"، "راضی" واژه‌ای است که همیشه نیاز به متمم دارد. بنابراین واژه‌ی "ازخودراضی" برابر است با "ازخود" (متمم) +  واژه‌ی "راضی"، و در واژه‌ی "ازخدابی‌خبر"، "ازخدا" متمم "بی‌خبر" است. در واژه‌ی  "ازمابهتران"، "بهتر" نیاز به متمم دارد، بنابراین "ازما" متمم آن است.
پس بعضی از واژ‌ه‌ها با متمم، مركب می‌شوند، همچنان‌كه بعضی با مفعول. مانند "درس‌خوان "كه ژرف‌ساخت آن یعنی كسی كه درس را می‌خواند یا "نكته‌یاب "یعنی كسی كه نكته را می‌یابد. بعضی از واژه‌های مركب نیز با نهاد تركیب شده‌اند. مانند واژه‌ی "بادآورده".
از طرفی واژه‌های اندكی هستند كه با حرف‌اضافه ساخته شده اند. اما این‌ها كلیشه هستند و ساخت آن‌ها زایا نیست. مانند ازاصل، ازقضا، به‌وسیله، درباره. این گونه واژه‌ها نیز در آغاز
متمم بوده‌اند نه واژه‌ی مركب، اما به مرور زمان، اسم بعد از آن‌ها كه متمم بوده است، معنی خود را از دست داده و مركب شده‌اند. مثلن جمله‌ی "فرهاد به‌وسیله‌ی كالسكه آمد"، به این معنی بوده
كه وسیله‌ی آمدن كالسكه بوده است. اما امروز در واژه‌ی "به‌وسیله" معنی وسیله از میان رفته و كل "به‌وسیله" یعنی "با"؛ حال آن‌كه تكواژهای "با "و "بی" زایا هستند و نه تنها تعداد واژه‌هایی كه به‌وسیله‌ی این‌ها ساخته شده، زیاد است (رك. فرهنگ‌های فارسی)، بلكه زایا هستند و حتا با واژه‌های دخیل واژه‌ی مشتق می‌سازند. مانند: بااتیكت، بی‌پرستیژ، باكلاس، بی‌كلاس. پس تكواژهای "با" و "بی" در ساخت واژه، پیشوند زایا هستند و همانند دیگر وندها تابع قاعده.
با توجه به نكات فوق می‌بینیم كه میانوند خاص واژه‌ی ساده نیست و در زبان فارسی میانوند وجود دارد.
در پایان گفتنی است كه گرچه غربیان از نظر علمی و متدولوژی پیشرفته و معمولن دقیق هستن، بااین‌همه نباید پنداشت كه خطا نمی‌كنند و هرچه می‌گویند حكم وحی منزل را دارد.  مثلن در مورد همین میانوند و وند چنان‌كه دیدیم نه تنها اختلاف نظر دارند، بلكه در مطالب ایشان خطا و تناقض نیز هست. از جمله این‌كه:
١ توصیف وند نشان می‌دهد كه "وند"، چه پیشوند چه پسوند و چه میانوند، هم به پایه‌ی ساده می‌پیوندد و هم به پایه‌ی مركب و مشتق، پس چرا میانوند را خاص واژه‌ی ساده بدانند !
(چنان‌كه گفتیم، مثال‌های بعضی از زبان‌شناسان نشان می‌دهد كه میانوند در واژه‌ی مركب هم هست، اما این نكته به‌صراحت مطرح نشده است).
٢ بعضی میانوند را تكواژ وابسته گرفته‌اند. اما بعضی آن ‌را واژه دانسته‌اند(! مانند جرج یول
٣ بعضی آن‌ را صوت دانسته‌اند! (ریچارد و دیگران)، ترجمه ١٣٧٢، ص ١٣
٤ حتا آن را حرف هم دانسته‌اند، حال آن‌كه حرف صورت مكتوب است. (همان)
٥ بعضی ابدال مصوتی به مصوت دیگر را به‌صرف این‌كه در معنی موجب به‌وجودآمدن تكواژی می‌شود، میانوند دانسته‌اند.
با توجه به نظرات فوق و اثبات این‌كه در فارسی تكواژهایی هست كه جز میانوند نمی‌تواند باشد، آیا درست است به‌صرف نظر بعضی از زبان‌شناسان غربی كه میانوند را خاص واژه دانسته‌اند، بگوییم در فارسی میانوند نیست؟!
 
منابع و مآخذ:
1- Hartman / R.R.K /and stork.F.C Dictionary of language and linguistics Britain- 1973
2- Robins R.H.R.General linguistics- 1989-U.S.A
٣- ریچارد، جك و دیگران، مترجم حسین وثوقی، سید اكبر میر حسینی، فرهنگ توضیحی زبان‌شناسی كاربردی لانگمن، ص ١٣
۴- فرشیدورد، خسرو. دستور مفصل امروز، ١٣٨٢ ، تهران.
۵- كلباسی، ایران. ساخت اشتقاقی واژه در فارسی امروز، ١٣٨٠، پژوهشگاه علوم انسانی.
۶- هاجری، ضیاء الدین. فرهنگ وندهای فارسی، ١٣٧۵ تهران. ،١٣٨٢،
٧- وحیدیان كامیار ، تقی. دستور زبان فارسی «١» انتشارات سمت.
٨- یول ، جورج ، (مترجمان اسماعیل جاوید، حسین وثوقی)، ١٣٧٠.

.:: ::.
انواع فعل از نظر ساختمان
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:31

شماره‌ی نوشته: ١۴ 

 

 

دکتر تقی وحیدیان کامکار

انواع فعل از نظر ساختمان

 

فعل از نظر ساختمان سه نوع است: ساده، پیشوندی و مرکب

 استاد خیام پور از جهت معنی‌گرایی و توصیفی، فعل مركب را تفسیر نموده است و فعل پیشوندی را نیز شاخه­‌ای از آن می­‌داند.  وی فعل مركب را فعلی می­‌داند متشكّل از فعل ساده با یك پیشوند یا یك اسم. به عبارت دیگر فعلی است متشكّل از دو لفظ ولی دارای یك مفهوم.  

مثال برای نوع اوّل: در رفت، باز رفت، فرو رفت، برخاست و …

مثال برای نوع دوم: طلب كرد، جنگ كرد، درنگ كرد، بو كرد، قهر كرد، زمین خورد  و  …

چنان‌كه دیده می­‌شود، هر یك از مثال­‌های نوع دوم دارای دو لفظ است كه اولی ‌از آن‌ها به منزله­‌ی پیشوند است برای ساختن فعل، ولی ‌این دو لفظ یك مفهوم بیش ندارد زیرا مفهوم هر لفظ جداگانه منظور نیست و به همین جهت است كه معانی ‌این گونه افعال اغلب در بعضی از زبان‌ها با فعل­‌های بسیط افاده می‌­شود:

 

فارسی

عربی  

فرانسه

نگاه كردن

نظر

regarder

گریه كردن(گریستن)

بكاء            

pleurer

 گمان كردن (پنداشتن)

   ظنّ              

croire

گوش دادن

   اصغاء          

ecouter[1]

 

 دكتر باطنی در مورد فعل مركب در كتاب خود چنین آورده است: «افعال تركیبی از نظر معنی یك واحد ولی از نظر ساختمان دستوری دو جزء و دارای دو نوع رفتار متفاوت هستند.  

مثلن «فریفتن» از نظر معنی معادل «فریب دادن» است ولی «فریب دادن» از نظر دستوری قابل‌تجزیه به دو جزء است.  جزء اوّل آن «فریب»، می­‌تواند مركز یك گروه اسمی ‌قرار گیرد و وابسته­‌ای در پی آن بیاید، چون جزء اوّل ‌این افعال تركیبی به صورت گروه اسمی ‌قابل بسط است.  

بنابراین از نظر طبقه­‌بندی دستوری، جزء اوّل و دوم متعلّق به ‌یك طبقه نیستند‌: «تو او را فریب دادی» كه قسمت غیرفعلی، «متمم» نامیده می‌شود. ‌این استدلال در باره­‌ی كلیه­‌ی فعل­‌های تركیبی فارسی صادق است» [٢]

امّا صرف‌نظر از دیدگاه‌های ارزنده‌ای که ذکر شد و با توجه به دیدگاه حاکم بر تالیف کتب درسی متوسطه، اساسن نوع فعل از نظر ساختمان با توجّه به «بن مضارع» آن مشخص می‌گردد. بنابراین اگر بن مضارع فعلی، ساده (یک تکواژ) باشد، آن فعل را ساده، اگر بن مضارع آن، دارای پیشوند باشد، آن را فعل پیشوندی و چنان‌چه بن مضارع آن، مرکب باشد، آن را فعل مرکب می‌گویند. مثال:

شنیده شده باشد = شنو (بن فعل، یک تکواژ است) = فعل ساده

بازخواهندگشت = بازگرد (بن فعل، پیشوند دارد) = فعل پیشوندی

اعدام کرده بودند = اعدام کن (بن فعل، مرکب است) = فعل مرکب

نکته ١: فعل‌های پیشوندی از ترکیب یک پیشوند (فرا، فرو، باز، بر و . . . ) با فعل ساده حاصل می‌شوند. البته گاهی ‌این ترکیب، معنای تازه‌ای به فعل جدید می‌دهد و گاهی معنای فعل ساده، بدون تغییر می‌ماند امّا در هرحال، فعل پیشوندی است.  مانند:

انداخت (پرت کرد) = برانداخت (نابود کرد)

گشت (شد، چرخید، تغییرکرد) = بازگشت (مراجعت نمود)

خواند (مطالعه کرد = فراخواند ( به حضور خواست)

شمرد = برشمرد

افراشت = برافراشت

 نکته ٢: همان طور که در بخش‌های پیش گفته شد، قضاوت در باره‌ی فعل باید در جمله صورت گیرد، زیرا فعلی ممکن است در چند جمله، شرایط گوناگون داشته باشد.

 نکته ٣: پیشوندهای فعل، وند اشتقاقی هستند. همان طور که پیش از‌ این گفته شد، وند‌ها دو نوعند:

یک دسته، وندهای صرفی، که پس از ترکیب با یک تکواژ، مقوله‌ی دستوری آن را عوض می‌کنند (مقوله‌ساز) و دسته‌ی دیگر، وندهای اشتقاقی‌ هستند که پس از ترکیب با یک تکواژ، نوع دستوری آن را تغییر نمی‌دهند (واژه‌ساز). بنابراین، پیشوندهای فعل، وند اشتقاقی هستند.

 نکته ۴: مشکل‌ترین بخش مربوط به ساختمان فعل، تشخیص فعل مرکب است زیرا همواره در تشخیص ‌این نکته که واژه‌ی کنار فعل، جزء آن است یا نه، تردید حاصل می‌شود.  در ‌این خصوص در کتاب‌های درسی دوره‌ی متوسّطه پیشنهاد شده است که معیار‌های زیر مدّ نظر قرارگیرد: [٣]

١ – گسترش‌پذیری واژه‌ی همراه فعل (قابلیت‌پذیرش وابسته‌ی پسین به‌ویژه نشانه‌ی جمع، نشانه‌ی نکره ‌یا علامت صفت تفضیلی را داشته باشد)

 ٢- نقش‌پذیری (پذیرش یکی از نقش‌های: نهاد، مفعول، متمم، مسند، قید، بدل و  منادا).

   به عبارت دیگر اگر در جمله‌ای درخصوص ‌این که واژه‌ی قبل از فعل، جزء فعل است یا نه (مرکب است یا ساده)، تردیدی حاصل شد، امتحان کنید که واژه‌ی قبل از فعل، در همان جمله گسترش‌پذیر  و  نقش‌پذیر هست یا نه؟

اگر پاسخ مثبت بود، نشانه‌ی آن است که آن واژه، جزء فعل نیست و  فعل را باید ساده دانست در غیر‌این صورت، مرکب خواهد بود.  

مثال١: او حرف می‌زند = «حرف» هم گسترش‌پذیر است (او حرف خوبی می‌زند یا او حرف‌ها می‌زند) هم نقش دستوری دارد (مفعول).

   نتیجه ‌این که فعل جمله، «حرف می‌زند» نیست بلکه«می‌زند» فعل جمله است و چون بن مضارع آن، یک تکواژاست (زن)، پس «می‌زند» ساده است نه مرکب.

مثال ٢: آمریکاییان صدام را اعدام کردند = «اعدام» نه گسترش‌پذیر است و نه هیچ یک از نقش‌های دستوری را دارد.

نتیجه ‌این که«اعدام» جزء فعل است و چون بن مضارع فعل، مرکب است (اعدام کن) فعل را مرکب می‌دانیم.

 نکته: آزمایش ‌این که عنصر غیرفعلی، گسترش‌پذیر است یا خیر، باید در همان جمله‌ای که مورد نظر است، صورت گیرد نه در جمله‌ای دیگر یا خارج از جمله.  مثال: الف) صدام افراد بسیاری را اعدام کرد (صدام افراد بسیاری را اعدام‌ها کرد: نادرست: فعل: اعدام کرد = مرکب)

ب) صدام در عراق اعدام کرد (صدام در عراق اعدام‌ها کرد: درست: فعل: کرد: ساده )

 البته به نظر می‌رسد معیار «گسترش‌پذیری» نمی‌تواند شمول و جامعیت داشته باشد زیرا بسیار پیش می‌آید که فعلی در عین آن که مرکب است، واژه‌ی همراه آن، قابلیت گسترش‌پذیری دارد. مانند:

بچه گریه می‌کرد.

فعل‌این جمله، مرکب است در حالی که «گریه» گسترش‌پذیر است (بچه گریه‌ی شدیدی کرد).

  شایان ذکر است که نمی‌توان مقوله‌ی «معنا» را در این‌جا دخالت داد زیرا وقتی که نوع فعل از نظر «ساختار» بررسی می‌شود، معناگرایی جایی ندارد.  بنابراین صحیح نیست که با استناد به ‌این که: «در جمله‌ای فعل و واژه‌ی همراهش یک معنی دارند» آن را مرکب دانست.

نکته ۵: فعل‌های متشکل از «حرف اضافه + اسم» یا «صفت + فعل» یعنی فعل‌های گروهی، مرکب هستند.  مانند:

و در ساختمان، آهن زیادی  به کار برد.

 نکته ٦: عبارت‌های کنایه‌ای از لحاظ ساختمان فعلی، یک فعل مرکب هستند. مانند:

او مردم را دست به سر می‌کند.

 نکته ۷: افعال مرکب، از نظر ساختمان فعلی، یک واحدند امّا از نظر ساختمان دستوری بیش از یک واحد. مثال:

«کار می‌کند» از نظر ساختمان فعلی، یک واحد (فعل مرکب) است امّا از نظر ساختمان دستوری (واحدهای زبان) دو واژه محسـوب می‌شود:  کار + می‌کند

 نکته ٨: فعل مرکب چهار نوع است:

الف) عنصر غیرفعلی + عنصر فعلی: گریه کرد

ب) عبارت‌های کنایی: دست به سر می‌کند

پ) عبارت فعلی: حرف اضافه + اسم + عنصرفعلی: از رونق افتاد

ت) حرف اضافه + اسم + فعل پیشوندی: از پا درآورد

 چند راه تشخیص فعل مركب از ساده:

برای تشخیص فعل مركب از ساده، چند راه وجود دارد كه هر یك در جای خود مفید و كارگشاست، امّا هیچ یک نمی‌تواند جامع و مانع باشد.  قبل از ذكر ‌ایـن شیوه‌­ها، نكته‌ی مهمی ‌یادآوری می­‌شود و آن، توجّه به فعل در زنجیره­‌ی جمله است. اصولا نباید فعل را خارج از جمله بررسی کرد؛ ممکن است فعلی در یك جمله ساده باشد امّا در جمله­‌ی دیگری در نتیجه‌ی هم‌نشینی با اجزای متفاوت، مركب به شمار آید.  مانند «کرد» در دو جمله‌ی زیر:

بیماری او را ضعیف کرد ( فعل ساده)

او موضوع را به دوستش یادآوری کرد (فعل مرکب)

«گرفت» در جمله­‌ی «دلم گرفت» با جمله‌­ی «احمد حقش را گرفت» یا «پلیس دزد را گرفت» تفاوت دارد، در جمله‌ی اول « گرفت» یعنی «غمگین شد»، در جمله‌­ی دوم «گرفت» یعنی «به دست آورد» در جمله‌ی سوم «گرفت» یعنی «دستگیر کرد».  

 می‌بینید که فعل­‌ها تفاوت­‌های معنایی دارند و یک فعل به حساب نمی­‌آیند. «گرفت» در جمله‌­ی اول ناگذر (لازم) و در جمله­‌ی بعدی گذرا به مفعول (متعدی) است. در دستور مبتنی بر ساخت­گرایی، تعیین نقش و معنای یک واژه به هم‌نشینی آن با دیگر واژه‌ها بستگی دارد که به آن ارتباط افقی یا ساختاری می‌گویند.  مثال:

الف: سرم به سنگ خورد.

ب: لباسش به من خورد.

پ: کودک شیر خورد.

در جمله­‌ی الف «سرم به سنگ خورد» هم­نشینی فعل «خورد» با سر و سنگ، فعل مرکب کنایی ساخته است.  در جمله­‌ی «ب»، هم­نشینی «خورد» با لباس، فعل ساده­‌ی گذرا به متمم پدید آورده است.  پس«خورد» فعل ساده است؛ یعنی اندازه شد. در جمله‌ی «پ»، هم‌نشینی «خورد» با شیر و کودک، فعل را ساده و گذرا به مفعول نموده است.  «خورد» یعنی «نوشید» و ‌این معنا از هم­نشینی آن با «کودک و  شیر» ‌ایجاد می­‌شود.  

راه­‌های پیشنهادی برای تشخیص فعل ساده و مرکب:

١.  در جمله­‌های چهار­جزیی مفعولی- متممی، اگر پیش از فعل، اسم یا صفتی باشد كه نه مفعول است نه متمم، قطعن با جزء فعلی، یك فعل مركب به شمار ­می‌­آید؛ مثال:

احمد پول را از من قرض گرفت.

 نهاد مفعول  متمم  فعل مركب

تهمینه نام سهراب را برای پسرش انتخاب كرد.

نهاد       مفعول               متمم   فعل مركب

سارق پول‌ها را از بانك سرقت نمود.

                             فعل مركب

 ٢- در جمله­‌های چهار جزیی متممی‌– مسندی یا مفعولی – مسندی نیز اگر جزء غیرصرفی (پایه) نقش متمم یا مسند نداشته­ باشد، حتمن جزیی از فعل مركب است؛ مانند:

مردم از پوریای­ولی به عنـــــوان  پهلوان  نام می­بردند.

نهاد   متمم       گروه حرف اضافه  مسند    فعل مركب

مــن او را  عاقــل  گمان كرده‌ ­بودم.

نهاد  مفعول  مسند   فعل مركب

 ٣- عبارت‌­های كنایی دارای فعل كه اجزای آن‌ها تك‌تك معنای خاصی دارند كه با معنای كل عبارت كاملن متفاوت است، همیشه فعل مركب هستند.

او به من فخر می­‌فروشد.  (= ناز می­كند یا غرور دارد)

نهاد  متمم     فعل مركب

 ۴- مفعول‌­پذیری: اگر در جمله­‌ای مفعول همراه با نشانه­‌ی خود بیاید، فعل دارای جزء اسمی‌ حتمن مركب است:

احمد ‌این كتاب را مطالعه كرد.                         

دزد پول­ها را سرقت نمود.                   

او سیب را گاز زد.

حسین (ع) آزادگی را فریاد زد.

مکانیک اتومبیل را تعمیرکرد.

او دوستش را فریب داد.

امّا دراین گونه جمله‌ها، فعل دارای جزء صفتی ساده و جزء پیش از فعل «مسند»است.  مانند:

احمد‌این كتاب را آراسته كرد.                         

دزد پول­‌ها را پاره نمود.                   

مکانیک اتومبیل را تندرو کرد.

۵- هم‌معنایی با «گرداند»

اگر بتوانیم فعل یك جمله را با «گرداند» عوض كنیم به‌طوری كه معنای جمله تغییر نكند، فعل حتمن ساده و جزء پیش از آن «مسند» است؛ مثال:

شاعر، مجلس را گرم نمود.  (گرداند)     

طوفان خانه‌­ها را خراب كرد. (=گرداند) 

                           مسند                                                          

دشمن نقشه­‌های ما را نقش برآب  ساخت.  (گرداند)                                                                                     

نهاد       مفعول             مسند         فعل

 ٦- منفی‌ساختن فعل و افزودن «هیچ» و «ی» پیش و پس از جزء غیر صرفی (پایه):

اگر باز هم در ساده ‌یا مركب‌بودن فعل تردید داشتیم، باید آن را منفی كنیم و پیش و پس از پایه «هیچ» و «ی» بیفزاییم، اگر جمله معنا داشت، فعل حتمن ساده است درغیر‌ این صورت، مركب خواهد بود؛  مثال:

احمد برای پیروزی خود تلاش  كـــــرد.        مفعول   فعل ساده

جمله­‌ی بالا را منفی می­‌كنیم:

احمد برای پیروزی خود هیچ تلاشی  نكرد.    مفعول   فعل ساده

می­‌بینیم كه ملاك گسترش‌پذیری (وابسته‌پذیری) در‌ این‌جا دیده می­‌شود و بعد از «تلاش» وابسته­‌ی «ی» آمده است و جمله هم‌ معنای كاملن درست و رایجی دارد.  

درباره­‌ی جمله­‌ی: «من درس را یاد گرفتم» نمی‌­توانیم بگوییم: من درس را هیچ یادی نگرفتم

پس «یادگرفتم» فعل مرکب است.

شایان توجه است که نباید از ملاك وابسته‌­پذیری فقط در ساخت­‌های مثبت استفاده كنیم.  اگر فعلی در شكل مثبت خود مركب باشد، باید در شكل منفی و دیگر ساخت­‌ها هم مركب بماند. فراموش نكنیم فعل مركب، آن است كه مصدر مركب داشته­ و بن مضارع آن نیز به صورت مركب رایج باشد.

 ۷- جانشین‌­پذیری

در برخی موارد می­‌توانیم قسمت فعلی را با فعل هم‌معنای آن عوض كنیم؛ مثال:

الف: احمد حرف جالبی زد.

ب: احمد حرف جالبی گفت.

پ: احمد حرف جالبی بر زبان آورد.

می‌بینیم فعل­‌های «گفت» و «بر زبان آورد» معادل و هم­معنای فعل «زد» هستند. پس فعل «زد» در جمله‌ی الف ساده است (هرچند به نوعی وارد مقوله‌ی معنایی شده‌ایم). مثال دیگر:

الف: او با من مصاحبه كرد.

ب: او با من مصاحبه انجام داد.

فعل «كرد» در جمله­‌ی الف به معنای «انجام داد» است و ساده به شمار می­‌رود. همان­‌گونه كه اگر فعلی به معنای «گرداند» یا «گشت» (= شد) باشد، فعل ربطی و اسنادی (مسندخواه) محسوب می‌شود، فعل «كرد» نیز اگر به معنای «انجام داد» باشد، همیشه ساده و گذرا به مفعول است و جزء پیش از آن (اسم یا صفت) مفعول جمله به شمار می‌­آید.

مثال دیگر:

الف: احمد سوگند خورد.

ب: احمد سوگند یاد كرد.

پ: احمد سوگند به جای آورد.

فعل «خورد» در معنای «به جای آورد» و «یاد كرد» آمده و ساده است و «سوگند» مفعول آن شمرده می‌شود.

اغلب، نقش مفعول به علاوه‌ی فعل همراه آن، با فعل مركب اشتباه می­‌شود. یعنی مفعول جمله را جزء اسمی ‌یا صفتی (پایه) فعل می­پندارند و خطا در همین جاست.  اگر نتوانستیم با قاعده­‌ی جانشینی و معادل معنایی، جزء پیشین فعل را مفعول به حساب آوریم، فعل ما مركب خواهد بود. گاهی نیز -  به‌ندرت – جزء پیشین، متمم اسم است؛ مانند: کودک زمین خورد = کودک به زمین خورد = کودک به زمین افتاد.

فعل «خورد» ساده است و «زمین» نقش متممی ‌دارد که نقش­نمای آن به قرینه­‌ی معنوی حذف شده است.  

به‌طور خلاصه: برای تشخیص فعل ساده از مرکب باید سه نکته را مهم دانست:

١- توجه به معیار صرفی یعنی استفاده از قاعده‌­ی جانشین‌پذیری. به تعبیر دیگر هم بتوانیم به‌جای فعل مورد نظر، فعل­‌های مناسب دیگر قرار دهیم هم به‌جای جزء غیرصرفی یا پایه (اسم/ صفت) نمونه­‌های دیگر بیاوریم.

مثال: او مرا خسته کرد

                بیچاره

                خفه

                ناتوان

                مقروض . . . .

اگر عوض‌کردن محتوای مسند و آوردن نمونه­‌های دیگر، جمله را بی­‌معنا نمی­‌سازد، پس فعل ما ساده اســت. اگر مرکــب بـود، نمی­‌توانستیم جزء پیشین آن را تغییر دهیم. در فعل مرکب دو جزء اسمی ‌و فعلی تجزیه­‌پذیر و قابل‌جداسازی و جانشین­‌سازی نیستند، مثال:حادثه‌­ی تلخی روی داد.  

به جای «روی» هیچ واژه­‌ی دیگری نمی­‌توان آورد که معناداری جمله را حفظ کند؛ جز در یک مورد که آن هم «رخ» است و ‌این واژه با «روی» در ‌این جمله کاربرد یکسان دارد.  پس فعل ما مرکب است.

٢- توجه به معیار نحوی (نقش‌پذیری و وابسته‌پذیری جزء پیشین فعل)

٣- توجه به معیار آوایی، یعنی استفاده از عوامل زبر­زنجیری و درنگ در تشخیص ساده ‌یا مرکب بودن فعل.  

اگر بتوانیم پس از جزء پیشین فعل مکث یا درنگ کنیم، حتمن فعل ساده خواهد بود.  برای ‌این که بدانیم مکث یا درنگ چه‌گونه در تشخیص ساده ‌یا مرکب‌بودن فعل دخالت دارد از یک شیوه­‌ی ساده و علمی ‌استفاده می­‌کنیم یعنی استفاده از نقش تبعی «تکرار»:

او مرا بیچاره کرد بیچاره: (کرد = فعل ساده)

من همه چیز را خراب کردم خراب: (کردم = فعل ساده)

اگر فعل مرکب می‌بود، هرگز نمی‌­توانستیم قسمتی از آن را بعد از فعل تکرار کنیم.  اصولن در نقش تبعی، مسندی که بعد از فعل تکرار می‌شود به جمله پایان می­‌دهد و بعد از آن باید کاملن درنگ نمود و ساکت شد.  اما در فعل مرکب ‌این کار ممکن نیست؛ مانند:

حادثه‌­ی بدی روی داد. روی: (روی داد = فعل مرکب)

او مرا درک نمی­‌کند. درک: (درک نمی‌کند = فعل مرکب)

حرف آخر ‌این که: اسم و صفت‌های دارای حرف اضافه‌ی اختصاصی که متمم دارند، هرگز در ساختمان فعل مرکب به کار نمی‌روند. بنابراین اگر واژه‌ی پیشین فعل، اسم یا صفت متمم‌پذیر باشد، فعل حتما ساده است. مانند: او مصاحبه کرد

مصاحبه که دارای حرف اضافه و متمم اسمی ‌است، جزء فعل نیست پس فعل ساده است.

 [١]  دستور زبان فارسی، دكتر عبدالرسول خیام­پور، انتشارات ستوده، ١٣٨٢

[٢]  توصیف ساختمان دستور زبان فارسی، دكتر محمدرضا باطنی، انتشارات امیركبیر

[٣] :  همان، ص ۴٨

.:: ::.
قید جمله و قید فعل در زبان فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:29

شماره‌ی نوشته: ١۵ / ۵

دکتر محمد راسخ مهند

عضو هیات علمی دانشگاه بوعلی سینا، همدان

 

"قید جمله" و "قید فعل" در زبان فارسی

­­­قید یکی از قدیمی‌ترین اجزای کلام در تقسیم‌بندی کلمه‌ها است. بسیاری از دستورنویسان آن را کلمه‌ای تعریف کرده‌اند که «مفهوم فعل یا صفت یا کلمه‌ای دیگر را به چیزی مانند زمان، مکان، حالت و چه‌گونگی مقید می‌سازد.» (قریب و دیگران ۱۸۹:۱۳۶۸). در این مقاله کوشیده‌ایم تقسیم‌بندی جدیدی از مقوله‌ی قید، بر حسب این که آیا فعل یا جمله را مقید می‌سازد، به دست دهیم. برای این منظور، نخست به دیدگاه متیوز Mathews (۱۹۸۱) درباره‌ی تقسیم‌بندی عنصرهای درون جمله اشاره خواهیم کرد و با استفاده از الگوی وی برای تمایز قید فعل و قید جمله در فارسی برخی ملاک‌های معنایی و نحوی را معرفی خواهیم کرد.

۱- الگوی متیوز از عنصرهای درون جمله
اگر جمله را به‌طور سنتی به نهاد و گزاره تقسیم کنیم، گزاره می‌تواند علاوه بر فعل، عنصرهای دیگری نیز در خود داشته باشد. از میان این عنصرها، برخی "اسم“ یا "گروه اسمی“ هستند که فعل، بود و نبود آن‌ها را تعیین می‌کند و در شمار موضوع‌های فعل (arguments) هستند (مانند مفعول صریح و مفعول غیرصریح)، اما برخی عنصرهای دیگر نیز هستند که اسم یا گروه اسمی نیستند و فعل نیز وجود آن‌ها را تعیین نمی‌کند.این عنصرهای فعل یا کل جمله را مقید می‌سازد و "قید“ یا "گروه قیدی“ هستند (متیوز ۱۲۱:۱۹۸۱). متیوز، با بررسی جمله‌های گوناگون، الگوی (۱) را برای تقسیم‌بندی عنصرهای درون گزاره پیشنهاد می‌کند (همان: ۱۴۰).
­بنا بر این این تقسیم‌بندی، عنصرهای غیرحاشیه‌ای که وجود آن‌ها در جمله لازم است، شامل متمم‌ها و غیرمتمم‌ها هستند، در حالی که برخی دیگر عنصرهای حاشیه‌ای هستند، یعنی نبود آن‌ها جمله را غیردستوری نمی‌سازد و یا تاثیر قابل‌ملاحظه‌ای در معنای جمله ندارد.

برای ملموس‌ترشدن این الگو، جمله‌ی (۲) را در نظر بگیرید:

) دیروز احمد کتاب را یواشکی برداشت.در این جمله "کتاب“ مفعول صریح است که بنا به تقسیم‌بندی گفته‌شده در طبقه‌ی (۱)، یعنی در طبقه‌ی متمم‌ها قرار می‌گیرد. قید "یواشکی" نیز از عنصرهای غیرحاشیه‌ای است. زیرا نبود آن در جمله باعث ایجاد تمایز معنایی قابل‌ملاحظه‌ای می‌شود. یعنی بین "کتاب را برداشت" و "کتاب را یواشکی برداشت" تفاوت معنایی مشخصی وجود دارد. "یواشکی برداشتن" می تواند در معنی "دزدیدن" به کار رود. پس باید "یواشکی" را در طبقه‌ی (۲) قرار داد، که گرچه متمم نیست، عنصری حاشیه‌ای نیز نیست. و قید "دیروز" را باید در ردیف عنصرهای حاشیه‌ای آورد که رابطه‌ی (۳) را با بقیه‌ی عنصرهای جمله دارد.
بنا بر این الگو می‌توان "یواشکی"را قید فعل دانست، چون مستقیمن در معنای فعل دخالت می‌کند. اما "دیروز" را باید قید جمله به شمار آورد، چون به کل جمله مربوط می‌شود. پس با این تعریف‌ها، هر گاه قید دارای رابطه ی (۲) باشد قید فعل و هر گاه دارای رابطه ی (۳) باشد قید جمله است.

در دو بخش بعد برای تمایز این دو نوع قید به بررسی "ملاک‌های معنایی" و "ملاک‌های نحوی" می‌پردازیم.

۲- ملاک‌های معنایی
جمله‌های زیر را در نظر بگیرید:
(٣)  خوشبختانه همه‌ی کتاب را خواندم.
(٤) سنگ‌پشت آهسته راه می‌رود.
(۵) دیروز نامه‌ات را کلمه‌به‌کلمه خواندم.در جمله‌های بالا "خوشبختانه"، "آهسته"، "دیروز" و "کلمه‌به‌‎کلمه" قید هستند. باید توجه داشت که رابطه‌ی این کلمه‌ها با فعل از نوع رابطه‌ی (۱)، یعنی رابطه‌ی متممی نیست. برای مثال "خوشبختانه" قید است و متمم نیست، چون:

(الف) فعل "خواندن" نیاز به دو موضوع دارد که یکی فاعل (شناسه) و دیگری مفعول صریح (کتاب) است؛

(ب) میان فعل و متمم در این جمله محدودیت هم‌آیی وجود دارد (به همین علت مثلن "گل را خواندم" جمله‌ای عجیب است)، اما میان قید «خوشبختانه» و فعل محدودیت هم‌آیی دیده نمی‌شود (خوشبختانه/دیروز/به سختی همه‌ی کتاب را خواندم)؛

(ج) حذف مفعول در این جمله فقط در بافت امکان‌پذیر است و مفعول حذف‌شده باید از بافت جمله قابل‌درک باشد، ولی قید «خوشبختانه» را به‌سادگی می‌توان حذف کرد و از بافت جمله قابل حدس نیست؛

(د) می‌توان به این جمله قیدهای دیگری افزود و جمله باز هم دستوری باقی خواهد ماند، اما اضافه‌کردن هر مفعول صریح دیگری باعث غیردستوری شدن جمله می‌شود.

مجموعه‌ی استدلال‌های بالا ما را به این نکته می‌رساند که «خوشبختانه» در جمله‌ی (۳) قید است و متمم نیست.از همین استدلال می‌توان بهره گرفت و نشان داد که در جمله‌های ۴ و ۵ نیز "آهسته"، "دیروز" و "کلمه‌به‌کلمه" قید هستند.
اما نکته‌ی مورد نظر بحث ما به تمایز میان دو نوع قید، یعنی "قید جمله" که کل جمله را مقید می‌کند و "قید فعل" که فعل را مقید می‌کند، بر می‌گردد. قیدهای "خوشبختانه" و "دیروز" قید جمله به‌شمار می‌آیند، درحالی‌که "آهسته" و "کلمه‌به‌کلمه" قید فعل هستند. برخی ملاک‌های معنایی که می‌تواند این تمایز را نشان دهد از این قرارند:
نخست این که دو گزاره‌ی "خواندن" و "کلمه‌به‌کلمه خواندن" به لحاظ معنایی با هم متفاوت هستند، گزاره‌ی دوم نوعی خواندن است. همین‌طور میان "رفتن" و "آهسته رفتن" نیز می‌توان تمایز معنایی نهاد و "آهسته رفتن"را نوعی رفتن دانست، اما نمی‌توان گفت که "خوشبختانه خواندن" و "دیروز خواندن" نیز نوعی خواندن هستند. پس قیدهای گروه دوم گزاره‌ای با معنای متفاوت ایجاد نمی‌کنند.
معیار دوم این است که "آهسته رفتن" و "کلمه‌به‌کلمه خواندن" دارای مصداقی در جهان خارج نیستند. به همین دلیل برای گزاره‌های گروه اول می توان گزاره‌های متضادی مانند "تند رفتن" یا "بی‌دقت خواندن" را در نظر گرفت، اما برای گزاره‌های گروه دوم نمی‌توان "متاسفانه خواندن" یا "فردا خواندن" را به عنوان گزاره‌های متضاد نقل کرد.در واقع "خوشبختانه خواندن" و "دیروز خواندن" اصلن ترکیب‌های قابل‌پذیرشی نیستند، زیرا قیدهای به کار رفته افعال را مقید نمی‌کنند، اما "آهسته رفتن" و "کلمه‌به‌کلمه خواندن" را قابل‌پذیرش می‌دانیم و می‌توانیم به کار ببریم، چون قیدهای به کار رفته افعال را مقید می‌کنند.
ملاک دیگر معنایی این است که قیدهای جمله (خوشبختانه و دیروز) می‌توانند در بیش‌تر جمله‌ها و با فعل‌های گوناگون ظاهر شوند، یعنی میان آن‌ها و فعل‌ها رابطه‌ی یک‌به‌یک وجود ندارد تا محدودتی در کاربرد آن‌ها ایجاد کند (جملات ۶)، در حالی که قیدهای فعل (آهسته و کلمه‌به‌کلمه) را نمی‌توان مانند قیدهای جمله در هر جمله‌ای به کار برد و با هر فعلی همراه آورد. به عبارت دیگر میان معنای آن‌ها و معنای فعل جمله رابطه‌ای وجود دارد که باعث محدودیت در کاربرد این قیدها می‌شود. (جمله‌های ۷)

(٦)الف: خوشبختانه دیروز آریا آرش را زد.
  
  ب:  خوشبختانه آریا دیروز قصه را گفت.
  
  ج:  خوشبختانه آریا دیروز آرش را دید.

(٧)الف: آریا دیروز آرش را آهسته/کلمه‌به‌کلمه زد.
  
  ب:  آریا دیروز قصه را آهسته/کلمه‌به‌کلمه گفت.
  
   ج:  آریا آرش را آهسته/کلمه‌به‌کلمه ملاقات کرد.

مجموعه‌ی استدلال‌های معنایی بالا نشان می‌دهد که می‌توان میان "قید فعل" که گروه فعلی را مقید می‌کند و "قید جمله" که جمله را مقید می‌کند تفاوت نهاد.

برخی استدلال‌های نحوی نیز این موضوع را تایید می‌کند که در پایین‌تر به آن‌ها اشاره می‌شود.

۳- ملاک‌های نحوی
برای تمایز "قید فعل" از "قید جمله" ملاک‌های نحوی نیز وجود دارد. ملاک اول را می‌توان در ساخت همپایه جست‌وجو کرد. به این ترتیب که می‌توان دو قید فعل را در ساخت همپایه قرار داد (۸ الف)، اما نمی‌توان قید فعل را با قید جمله در این ساخت قرار داد (۸ ب). این معیار نشان می‌دهد که این دو نوع قید دارای ویژگی‌های متفاوتی هستند و به همین دلیل نمی‌توان آن‌ها را در ساختی همپایه قرار داد.

(٨)الف: من کتاب را آهسته و کلمه‌به‌کلمه خواندم.
 
    ب:  من کتاب را خوشبختانه و کلمه‌به‌کلمه خواندم.

ملاک نحوی دیگر مربوط به استفاده از ترکیب قید+مصدر به‌جای اسم می‌شود. می‌دانیم که اگر "تصادف کردن" را مصدر فعل مرکب در نظر بگیریم، می‌توانیم آن را به‌صورت اسم به کار ببریم (جمله‌ی ۹) (البته در مورد فعل‌های ساده نیز چنین است). به همین ترتیب می‌توان ترکیب "قید فعل + مصدر" را به‌جای اسم به کار ببریم. مثلن "آهسته رفتن" و "کلمه‌به‌کلمه خواندن" را در (۱۰) به‌جای اسم به کار برده‌ایم. اما نمی‌توان ترکیب "قید جمله+مصدر" را به‌جای اسم به کار برد (١١)

(٩)  تصادف‌کردن احمد ما را ناراحت کرد.

(١٠)الف:  آهسته‌رفتن در بزرگراه خوب نیست.
        ب:  کلمه‌به‌کلمه‌خواندن این نامه را توصیه می‌کنم.

(١١)الف: خوشبختانه خواندن‌کتاب خوب است.
   
    ب: دیروز رفتن در بزرگراه خوب نیست.

معیار آخر مربوط به آزادی جابه‌جایی قید در جمله است. به این ترتیب که "قید جمله" می‌تواند در جایگاه‌های مختلف درون جمله ظاهر شود (۱٢) و محدودیت چندانی برای محل حضور آن وجود ندارد.

(١٢)الف: همه‌ی کتاب را خوشبختانه خواندم.
   
   ب:  همه‌ی کتاب را خواندم خوشبختانه.
   
   ج:  خوشبختانه همه‌ی کتاب را خواندم.

اما در مورد جایگاه "قید فعل" محدودیت بیش‌تری وجود دارد. در واقع این‌گونه قیدها نسبت به قید جمله از امکان جابه‌جایی کم‌تری برخوردار هستند. برای مثال به ‌جایگاه قید فعل "مردانه" در جمله‌های (۱٣) توجه کنید.

(١٣)الف: در طی جنگ رزمندگان مردانه جنگیدند.
   
   ب:  در طی جنگ مردانه رزمندگان جنگیدند.
   
   ج:   مردانه در طی جنگ رزمندگان جنگیدند.

جملات (۱٣) نشان می‌دهد که هر اندازه قید فعل به فعل نزدیک‌تر باشد، جمله‌ی پذیرفته‌شدنی‌تری حاصل می‌شود، ولی هر اندازه فاصله‌ی آن‌ها دورتر باشد باعث پذیرفته‌نشدنی‌ترشدن جمله می‌شود. البته این گفتار نیازمند پژوهش بیش‌تر است، اما به نظر می‌رسد می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که قیدهای جمله را می‌توان به سادگی در جمله جابه‌جا کرد، اما این آزادی عمل برای قیدهای فعل وجود ندارد و جایگاه بی‌نشان آن‌ها نزدیک فعل است.

۴- نتیجه‌گیری
با جمع‌بندی نکات مطرح شده می‌توان این‌گونه نتیجه گرفت که بنا بر الگوی متیوز از عنصرهای درون جمله (۱)، قیدهای فعل در جمله‌های فارسی در گروه دوم این تقسیم بندی قرار می‌گیرد، یعنی آن‌ها بخشی از عنصرهای غیرحاشیه‌ای هستند که وجود آن‌ها در جمله لازم است و با فعل رابطه دارند، هر چند رابطه‌ی آن‌ها از نوع رابطه‌ی متممی نیست، اما قیدهای جمله را باید در گروه سوم این تقسیم‌بندی قرار داد که به عنصرهای حاشیه‌ای اختصاص دارند که با فعل رابطه‌ای ندارند و با کل جمله در ارتباط هستند.

کتاب‌نامه:
خیام پور، عبدالرسول، ۱۳۷۵، دستور زبان فارسی، چاپ دهم، تبریز، انتشارات کتاب‌فروش تهران.
قریب، عبدالعظیم و دیگران، ۱۳۶۸، دستور زبان فارسی، تهران، انتشارات اشراقی.
ناتل خانلری، پرویز، ۱۳۶۶، دستور زبان فارسی، چاپ هشتم، تهران، توس.

Haliday, M. A. K., 1994. An introduction to functional grammar. Second edition.

Edward Arnold Methews, P. H. , 1981. Syntax. Cambridge, Cambridge University Press

- - -

برگرفته از: مجله‌ی زبان‌شناسی، سال هجدهم، شماره‌ی اول، بهار و تابستان ١٣٨٢

.:: ::.
درست بگوییم درست بنویسیم
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:27

شماره‌ی نوشته: ١٦ / ۵

دکتر پرویز رجبی

درست بگوییم، درست بنویسیم!

 

درست است که زبان هر ملت و قومی ‌متعلق به همه‌ی افراد آن ملت و قوم است و کسی نمی‌تواند خود را متولی زبان مردم بخواند. اما درست به نظر نمی‌رسد که تحصیل‌کرده‌ها و روشنفکران هنجارهای نادرست مردم عامی‌ و ناآشنا با ساختار و دستور زبان را الگوی خود قرار بدهند، که متاسفانه اغلب دیده می‌شود که چنین است. من گاهی در روزنوشت خود به چند نمونه اشاره خواهم کرد و داوری را بر عهده‌ی خوانندگان خواهم گذاشت. البته چاره‌ی دیگری هم ندارم.

«ه» ملفوظ و غیر ملفوظ در آوانگاری به لاتينی

معمولن هنگامی ‌که ناگزیر از نوشتن واژه‌ها و ‌به‌ویژه نام‌های فارسی به لاتینی هستیم، «ه» غیرملفوظ آخر کلمه را به اشتباه با «h» می‌نویسیم. Haleh, nameh, khameh درصورتی‌که باید بنویسم: Hale, name, khame «h» را هنگامی ‌از یاد نبریم که می‌نویسم: مِه، مَه، شه، ره، گَه gah, rah, shah, mah, meh

سؤال پرسیدن غلط است

به‌گونه‌ای فزاینده، ‌به‌ویژه در رادیو و تلویزیون شنیده می‌شود که «می‌خواهم یک سؤال (پرسش) بپرسم» به‌جای «یک سؤال دارم».

نام ویتامین‌ها
نام ویتامین‌ها را یا با الفبای فرانسه بیاوریم و یا انگیسی. اغلب ‌حتا در رسانه‌ها از پزشکان هم شنیده می‌شود که مثلن می‌گویند: «مصرف ویتامین آ و بی و ث خیلی ضروری است»!
دستشویی و توالت دستشویی و توالت (مستراح) را نمی‌شود داشت، اما به دستشویی و توالت می‌توان رفت و حتما هم باید رفت!
 
شیر پرچربی، نه پرچرب
یکی از اصطلاح‌های نادرستی که در سال‌های اخیر، ‌حتا بسیاری از تحصیل‌کرده‌ها در به کار بردن آن تردیدی به خود را نمی‌دهند، همین اصطلاح نادرست «شیر پرچرب» است. برای اثبات نادرست بودن «شیر پرچرب» نیازی به اشاره‌ی به قاعده‌های دستور زبان فارسی نیست. اما به اشاره‌ی به مهم ندانستن زبان چرا!
سیاه، نارنجی، زرد .... چند سالی است که به‌جای اشاره‌ی به نام نوشابه‌ها، استفاده‌ی از رنگ همه‌گیر می‌شود. حتمن دیری نخواهد گذشت که خوراک‌ها و میوه‌ها هم گرفتار چنین تساهلی از سوی ما بشوند و با رنگ و اندازه و مزه خوانده شوند. هندوانه را بزرگ بخوانیم و نارنج را ترش... آن‌هم در روزگاری که هرروز به زیرمجموعه‌های بیش‌تری نیاز داریم... به کودکانمان بیندیشیم و به عادت‌دادن آن‌ها به درست‌دیدن، درست‌برداشت‌کردن و به درست‌سنجیدن. به‌کار‌بردن «جوجو» برای هر جنبنده‌ی کوچک، به ذخیره‌ی واژگانی کودکان آسیب بسیاری زده است... و خودمان هم جانوران کوچک را اغلب نمی‌شناسیم...
 
واگیر، نه واگیردار
گاهی از برخی و ‌حتا از تلویزیون اصطلاح غلط «واگیردار» را می‌شنویم.
درحالی‌که بیماری می‌تواند «واگیر» باشد و نه «واگیردار».
همچنان که آدمی‌ می‌تواند «باسواد» باشد و نه «باسواددار»!
و همچنان که نمی‌گویم: بانمک‌دار!
 
مثل این می‌ماند!
یا بگوییم: «مثل این است» و یا «به این می‌ماند».
و هرگز نگوییم: «مثل این می‌ماند»!
 
خریدنی، نه قابل‎خریدن و گفتنی، نه قابل‌گفتن!
به‌تر است به جای «قابل‌خریدن» و «قابل‌گفتن» بگوییم: «خریدنی» و «گفتنی».
و همین‌گونه در ترکیب‌های دیگری از این دست...
 
سانتی‌گراد، نه درجه‌ی سانتی‌گراد
بدون توجه به این که «گراد» همان «درجه» است، نگوییم، دمای هوا به ٢۵ درجه‌ی سانتی‌گراد خواهد رسید. بگوییم، به ٢۵ سانتی‌گراد خواهد رسید.  
این اشتباه یادآور «سنگ حجرالاسود» است.
و پیشنهاد می‌شود که نگوییم، مثلن «چهل درجه تب»، بگوییم «سه درجه تب»!...
 
مایع ظرف‌شویی و پودر رخت‌شویی
به مایع ظرف‎شویی نگوییم «ریکا». «ریکا» نامی ‌است که کارخانه‌ای بر روی محصول خود گذاشته است.
همچنین است استفاده‌ی از نام یکی از پودرها، برای نمونه «فاب» یا «تاید»، برای پودرهای رخت‌شویی...
همچنین است «تافت» برای هرنوع   افشانه‌ی مو... و «پیف پاف» به‌جای حشره کش...
همچنیبن است «علاءالدین» برای هر وسیله‌ی گرمازای دستی...  
   
گرمایش، سرمایش، آمایش
معمول‌ترین شیوه‌ی ساختن اسم مصدر، استفاده از دوم شخص امر (زمان حال) است.
در چند سال گذشته «گرمایش» و «سرمایش» به‌جای «گرماساز» و «سرماساز» و «آمایش» برای آماده کردن معمول شده است!...
 
کردن، انجام‌دادن، بنیادنهادن، بازکردن و ....، اما نه «زدن»
متاسفانه به‌گونه‌ای چشمگیر، فعل «زدن» جای برخی از فعل‌های فارسی را می‌گیرد و احساس می‌کنی که کار دارد به‌جایی می‌رسد که اگر نگویی: «فلانی یک کبابی و یا یک مدرسه زده است»، مخاطبت را با اشکال روبه‌رو می‌کنی!
این هنجار نادرست، ‌به‌ویژه برای پیشه‌های گوناگون کاربردی گسترده یافته است. اما در موردهای دیگری نیز این ناروا به زبان فارسی تحمیل می‌شود. دریغ که چند روز پیش دوستی ادیب می‌گفت: «بیا یک شب شعر بزنیم مانند شاهنامه‌پژوهی خانم گیتی مهدوی و استاد جلیل دوستخواه»!
 
استادها، ده‌ها، کردها، ....، اما نه «اساتید»، «دهات»، «اکراد»...
 درحالی‌که عرب‌ها از واژه‌ی «چنگ» فارسی، به کمک دستور زبان خود، واژه‌ی «تشنج» را می‌سازند و از «روزیک»، «رزق» را...، ما نکوشیم واژه‌های فارسی را به قاعده‌ی عرب‌ها جمع ببندیم. بگذریم از این که گاهی «دهات‌ها» هم شنیده می‌شود...
دزدان دریایی سیسیلی هم به‌هنگام پذیرفتن و گرفتن «رزق» (روزیک) از عرب‌ها، از آن بنابر قاعده‌ی زبان خود و نیاز خود «ریزیکو» را ساختند و اروپایی‌ها از همین «ریزیکو»، «ریسک» را که امروز از زبان ما نمی‌افتد!...
 
انستیتو،  نه «انیستیتو»
اغلب از همه و ‌حتا از دانش‌آموختگان شنیده می‌شود که واژه‌ای را که خود «انستیتو» نوشته‌اند، «انیستیتو» می‌خوانند. این گروه بزرگ ‌حتا در نام‌های خاص خارجی نیز دچار همین نادرستی می‌شود. برای نمونه، نام «گیرشمن»، باستان‌شناس نامی ‌فرانسوی را که در ایران به خاطر کاوش‌ها و دستاوردهای ارجمندش در شوش و سیلک کاشان آوازه‌ای بلند دارد، «گیریشمن» به تلفظ در می‌آورند.
 
پروفسور، نه «پُرفُسور»
عنوان و یا واژه‌ی «پروفسور» اغلب به ناروا «پُرفُسور» خوانده می‌شود. ‌حتا از سوی دانش‌آموختگان.
 
ترافیک
«ترافیک» (رفت‌وآمد) همیشه سودمند است. اغلب شنیده می‌شود که «ترافیک» را چیزی آزاردهنده می‌دانند. زیرا برداشتشان از «ترافیک» این است که خیابانی به سبب سنگینی رفت و آمد، سخت‌گذر و یا ‌حتا بسته است. در حالی که خیابان آکنده از ماشین این نگرانی را فراهم می‌آورد که فاقد «ترافیک» باشد!  
 
گزارش‌ها، نه «گزارشات»، سفارش‌ها، نه «سفارشات» و دستورها و نه «دستورات»...
پیش از این هم گفته بودم که واژه‌های فارسی را با قاعده‌ی جمع مکسر عربی جمع نبنديم.
همچنین به‌جای «سبزی‌ها» نگويیم «سبزیجات» و به‌جای «کارخانه‌ها» نگويیم «کارخانجات»!
 
«گاهی» و نه «گاها»
بکوشیم به‌هنگام به‌کارگرفتن واژه‌های عربی تا جایی که می‌توانیم از تنوین استفاده نکنیم. اما از واژه‌ی فارسی «گاه» به جای «گاهی» هرگز «گاها» درست نکنیم.
همچنین است واژه‌های غیرعربی لاتینی که گاهی با تنوین می‌آیند. مانند «تلفنا»!
 
بِلُک و نه بلوک
امروز انتظار می‌رود که دست‌کم   تحصیل‌کرده‌های آشنا به زبان‌های اروپایی واژه‌ی «بلُک» (Block) را «بلوک» (blook) تلفظ نکنند. «بلُک» در بیش‌تر زبان‌های اروپایی به معنی «قطعه» است: یک بلُک سیمانی، یک بلُک ساختمان... و  در فارسی «بلوک» به  ناحیه‌ای متشکل از چند روستا گفته می‌شود.
 
ساختن
ناگفته پیداست که ساختن به معنی «درست کردن»، «آبادکردن»، «سامان دادن» و... است. پس شایسته است که به‌جای «ویران ساختن»، «نابودساختن»، «پایمال ساختن» و... بگوییم «ویران کردن» و «نابودکردن» و «پایمال کردن» و...
 
چالش
چندی است که بیش‌تر در گفت‌وگوهای سیاسی، برای رساندن مفهوم «برخورد ناخواسته»، به‌گونه‌ای روزافزون،  واژه‌ی ترکی «چالش» به معنی «زدوخورد»  و «جنگ» به کار می‌رود. پیداست که در این‌جا پای واژه‌ی ظاهرن فارسی «چالش» به معنی «همبستری» و «سیری ناپذیر در همبستری»  و یا «چالش، چالیدن» به معنی «خرامیدن» و «راه رفتن با ناز و خودبزرگ‌بینی» در میان نیست.
 
در، نه درب  
یادآوری:
رخنه‌ی واژه‌های عربی به زبان فارسی پیشینه‌ای دور و دراز دارد. پیداست که همگان نمی‌دانند که آغاز رخنه به دوره‌ی هخامنشیان، ٢۵٠٠ سال پیش، برمی‌گردد. در این دوره که کارمندان دیوانی بیش‌تر ایلامی‌و بابلی و آرامی‌بودند، به سبب دشواربودن خط میخی برای نوشتارهای روزانه‌ی دیوانی و نامه‌های درباری و بخشنامه‌ها، خط آرامی ‌(خط یکی از زبان‌های سامی‌) خط پیشتاز بود. در دوره‌های اشکانی و ساسانی نیز، با این که با تکیه بر خط آرامی‌، خط‌های پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی درست شده بودند، از بسیاری از واژه‌های زبان آرامی ‌به‌جای واژه‌های زبان فارسی سود جسته می‌شد. به‌گونه‌ای که واژه‌ای فارسی به زبان آرامی ‌نوشته می‌شد و به زبان فارسی خوانده می‌شد!
برآیند این شیوه، که پرداختن به آن نیاز به نوشته‌ای جداگانه دارد، رخنه‌ی پیوسته‌ی واژه‌های سامی‌ به زبان فارسی بود. چنین بود که با آمدن اسلام به ایران و حضور گسترده‌ی عرب‌ها در آغاز کار، تاخت واژه‌های عربی در راه و میدانی هموار و آماده انجام پذیرفت.
پیداست که با این پیشینه کسی نمی‌تواند یکشبه خواستار زدودن واژه‌های عربی از زبان فارسی شود. ‌حتا برداشتن چنین گامی‌، در سرزمینی که ادب نوشتاری هنوز جایگاه استوار خود را نیافته است، می‌تواند آسیب‌های فراوانی به تفهیم و تفاهم بزند و ما ایرانیان را از این هم بیش‌تر از خواندن و نوشتن رویگردان کند. اما ما می‌توانیم دست‌کم هرجا که پای زیانی بی‌درنگ در کار نیست، از به‌کارگیری واژه‌های عربی پرهیز کنیم. برنامه‌ی من هم با این نوشتارها همین است و نه بیش‌تر!
 
یکی از واژه‌هایی که می‌توان به‌آسانی کنارش نهاد، واژه‌ی «درب» عربی (دروازه‌ی فراخ، دروازه‌ی دژ و شهر) است که اغلب به‌جای «در» فارسی از آن استفاده می‌شود. ‌به‌ویژه در جاهای همگانی. دیدم که بر در شیشه‌ای پژوهشکده‌ی ادبی با بی‌سلیقگی آشکاری کاغذی چسبانده‌اند که بر روی آن با خطی بسیار بد و خام نوشته‌اند: «لطفا درب را پشت سر خود ببندید».
بی‌درنگ اندیشیدم که کار کار نگهبان پشت در است و نگران نشدم، اما اندوهگین شدم که رییس پژوهشکده‌ی ادبی روزی چند بار با این نوشته سینه به سینه می‌شود و به یاد نگهبانی خود نمی‌افتد...
 
شُکُلات، نه شوکولات. به شرط این که پای شکلات در میان باشد و نه آب‌نبات!
این بار تنها نادرستی تلفظ «شکلات» به صورت «شوکولات» مطرح نیست. تقریبن از همه، ‌حتا از تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی می‌شنویم که به انواع آب‌نبات پیچیده، با خاطری آسوده شکلات می‌گویند.
شاید این نادرستی شناخت چندان آزاردهنده نمی‌بود، اگر برای کودکانمان هر جنبده‌ی کوچک را کرم و هر روینده‌ی کوچک را علف نمی‌نامیدیم و نمی‌خواندیم و تصور نمی‌کردیم که دندانمان را کرم خورده است!
جالب است که آذربایجانی‌هایمان جنبنده‌های کوچک را گرگ  می‌نامند و مثلن می‌گویند که دندانشان را گرگ خورده است!
در این‌جا نگرانی تنها برای زبان نیست، نگرانی برای صدها پدیده‌ی نو است که ما در اشاره‌ی به آن‌ها به نام گروه بسنده می‌کنیم. بی‌آن‌که بیندیشیم که در جهانی که هر روز رویکرد بیش‌تر و دقیق‌تری به جزییات دارد، کار آموزش کودکانمان در نوجوانی و بزرگسالی دشوارتر می‌شود.
 
پُستِر، نه پوستِر
کم نیستند تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی که با واژه‌ی بیگانه‌ی «پست» آشنا هستند، اما به «پُستِر» به‌نادرست «پوستر» می‌گویند. متاسفانه ‌حتا گاهی گویندگان و مجریان رادیو تلویزیون.
 
بی‌بندوباری دامنگیر نوشتن
یکی از از بداخلاقی‌های آشکار نوشته‌های فارسی مساله‌ی جدانویسی و یا سرهم نویسی است. واقعیت این است که هنوز هم با همه‌ی کوشش‌هایی که شده است، شیوه‌ای درست و پذیرفتنی برای همگان پیدا نشده است. گروه‌های گوناگونی هر یک برای خود، درست و نادرست، برداشت و نظری دارند. باید گفت که معیاری هم برای سنجیدن و تقلیدکردن وجود ندارد.
در این میان نوشته‌های فارسی از هنجاری شگفت‌انگیز رنج می‌برند که در پیوند با برداشت هیچ گروهی نیست و تنها ناشی از بی‌بندوباری یک‌یک ما در نوشتن است! کم نیستند نوشته‌هایی که در آن‌ها نویسنده‌ای دست‌کم در شیوه‌ی نگارش پی‌رو خودش باشد! به این ترتیب افزون بر دشواری ناتوان‌بودن در گزیدن مرجع تقلید، بار دیگری بر دوش نوشته‌ها سنگینی می‌کند. گویا خط فارسی نیاز به هیچ نوع احترامی ‌ندارد.
یکی از آشکارترین نمونه‌های این نوع بداخلاقی و بی‌اعتنایی در به‌کار‌بردن «می‌« برای استمرار و «ها» برای جمع‌بستن است. برخی هنوز باور ندارند که اگر مقلد گروهی نیستند، دست‌کم مقلد خود باشند! چنین و از این روی است که می‌بینیم، در محدوده‌ی تنها یک سطر گاهی «می‌« و «ها» جدا نوشته شده‌اند و گاهی سرهم. مثلن: «پرویز هنگامی ‌که می ‌نویسد هم می‌خندد و هم می‌گرید» و یا «پرویز نگاهی ویژه به خرسها و به مارمولک‌ها دارد»!
پیداست که این بی‌بندوباری می‌تواند از نگاه خواننده دور نماند و او می‌تواند برداشت‌ها و نگاه‌های نویسنده را هم دستخوش تلون ببیند.
سرانجام باید باور کنیم که دقت تنها در انحصار دانش ریاضی نیست و شامل حال نوشتن هم می‌شود.
در شگفت ماندم که در پشت پنجره‌ی داروخانه‌ای خواندم:
«به یک بانوی دیپلمه مورد نیاز است»!
مگر داروسازها می‌توانند در ساخت دارو بی‌بندوبار باشند و به‌هنگام ساخت دارو مواد را با سرتاس بسنجند؟!
 
مانده، خسته، مرده!
دیریست که دیگر ایرانی نمی‌تواند به   «مانده‌شدن» بسنده کند و به‌جای آن  «خسته‌شدن» (= آزردن، زخمی‌شدن، بیمارشدن) را به کار می‌برد. مثلن با برداشتن یک هندوانه‌ی بزرگ خسته می‌شود. یعنی زخمی ‌و بیمار می‌شود! پشت خط تلفن هم زخمی‌ و بیمار می‌شود. و از گفتن «دوستت دارم» هم!...
اما جالب است که اغلب زخمی‌شدن هم طبع حساس ایرانی را کفایت نمی‌کند. ناگزیر گاهی از «مردن» کمک می‌گیرد و کشت و کشتار:
از راه می‌رسد، هندوانه‌ی سنگین را می‌دهد به دست کسی که در را به رویش باز کرده است و با شتابی که ‌حتا زبانش را بند می‌آورد، می‌گوید: «بگیر که مردم»!
ایرانی از عشق می‌میرد، از بی‌پولی می‌میرد، از انتظار او نیمه‌جان می‌شود و بعد می‌میرد...
و جالب این که «از خنده می‌میرد»!
اما فاجعه این‌جاست که کسی این «مردن»‌ها را جدی نمی‌گیرد و برای «مرحوم» تره هم خرد نمی‌کند!
البته در ایران رسم نگاه با تساهل و تسامح به مرده‌ها و بخشیدن عمر آن‌ها و بذل و بخشش از نوع شگفت‌انگیزی هم معمول است. به کسی برای درگذشت عزیزی تسلیت می‌گویی، می‌گوید: «عمرش را بخشید به شما»! او ‌حتا یک لحظه از این تعارف خجالت نمی‌کشد و یا یک لحظه فکر نمی‌کند که اگر برای مرحوم عمری باقی مانده بود خودش مصرفش می‌کرد. ‌حتا به‌هنگام بخشیدن عمر، یک لحظه فکر نمی‌کند که چند لحظه پیش تعریف کرده است که چه‌گونه برای زنده ماندن آن مرحوم تلاش کرده اند و بیچاره دیگر توان زنده‌ماندن را نداشته است!...
 
انجام‌دادن یا رسیدگی‌کردن، اما نه ترتیب‌دادن!
پیداست که در کنار زبان ادبی و فاخر هر ملتی زبان کوچه و بازار هم حضور دارد. اشکالی هم ندارد.
این هم پیداست که واژه‌هایی از زبان کوچه و بازار به مرور به زبان ادبی و فاخر رخنه می‌کنند و جامی‌افتند و سبب بارورشدن زبان می‌شوند. بسیاری از اصطلاح‌ها و واژه‌های ضروری زبان امروزی ما را مردم عامی‌ ساخته‌اند و کار فرهنگستان کُند ما را آسان کرده‌اند. برای نمونه تنها در پیوند با ماشین: «جعبه‌دنده»، «فرمان»، «سپر»، «سگدست»، «یاتاقان»، «بستنی‌خوری»، «میل لنگ»، «پروانه» و...
و از روزی که فرهنگستان اول در خردادماه ١٣١۴ تاسیس شد تا کنون، دستاورد کوچه بیش‌تر از فرهنگستان بوده است... و سپاس زبان کوچه را...
و پیداست که در این میدان، میدان‌سالاری کوچه همیشه نمی‌تواند سودمند باشد.
دوست نازنینم پانویس، که خود دبیر زبان است، گفت: «اگر چنین باشد چه می‌شود»؟...
برداشت ساده‌ی من این است که زبان نان شب است. یعنی برآورنده‌ی نیازی ناگزیر. البته اگر سیر باشیم، گوهری هم هست برای آویختن از گردن و نشاندن بر سینه...
پخت نان قاعده و قانون دارد. نه نان سوخته گوارا است و نه نان خمیر. نانی که سوخته و خمیر نیست، بیات هم که باشد می‌توان خوردش...
ما با زبان خودمان را تفهیم می‌کنیم و با زبان اندیشه‌ای خردمندانه را برای رستگاری هم‌زبانانمان به آن‌ها منتقل می‌کنیم. پیداست که هرچه قدرت انتقال بیش‌تر باشد، امکان فراهم‌آوردن تفاهم نیز بیش‌تر است...
و زبان خام ما را از هم دور می‌کند و ناخواسته از باروریمان می‌کاهد. بلاتکلیف می‌مانیم که کسی مانده است، خسته است و یا مرده است...
و نمی‌دانیم که سخنی را به‌شوخی می‌شنویم و یا به‌جد.
آن هم در روزگاری که تفهیم و تفاهم، با انفجار پرسش‌ها و پاسخ‌های مادی و عاطفی، روزبه‌روز دشوارتر می‌شود.
همین است که گاهی سخن از زبانی جهانی، مثلن اسپرانتو، می‌رود. ما امروز نیاز به درک بی‌درنگ داریم، تا ارسال مثل و استعاره.  شعر نو هم برآیند همین نیاز بود...
در این میان جای تاسف بسیار است که گاهی – نه، روز‌افزون – می‌بینیم که واژه‌ها و اصطلاح‌های ناهنجار کوچه، کاربردی گسترده پیدا می‌کنند و رویارویی دانش‌آموختگان نیز انفعالی است.
برای نمونه فعل مرکب «ترتیب‌دادن» ... که معنایی رکیک نیز دارد...
چند سالی است که این فعل کاربرد پیدا کرده است. این فعل صرف‌نظر از ساختار بی‌قاعده و قانون، دارد کم‌کم قائم‌مقام چند فعل می‌شود...
نخست فکر می‌کردم می‌توان به آن ایرادی نداشت، چون از زبان کوچه برآمده بود و به حرمت زبان کوچه، می‌توانست وجاهت . جایگاهی داشته باشد...
اما امروز به‌گونه‌ای روزافزون می‌بینم که دارد در زبان تحصیل‌کرده‌ها و مسوؤلان بلندپایه جاخوش می‌کند...
همه در حال ترتیب‌دادن هستند!
ای امان!
یاد یزدی‌های شیرین‌سخن می‌افتم با انجام‌دادنشان!
 
هر از گاهی یا گهگاهی؟
در سال ١٣۴٢ سازمان کتاب‌های جیبی کتابی منتشر کرد به نام «لبه‌ی تیغ» از سامرست موآم که مهرداد نبیلی آن را ترجمه کرده بود و در زمان خود از ترجمه‌ی فاخری برخوردار بود. من باخواندن این کتاب چنان شیفته‌ی آن شدم که بلافاصله به تقلید از راهی که «لاری» شخصیت اصلی داستان پیموده بود پرداختم و شاید هنوز هم مقلد این راهم...
در این کتاب مهرداد نبیلی همواره از اصطلاح «هر از چندی» و «هر از گاهی» استفاده کرده بود که مرا به دل نشست. من از آن روزگار به‌گونه‌ای ناخودآگاه و بدون توجه به درستی و نادرستی ساختار دستوری آن از آن سود جسته‌ام و همچنان می‌جویم.
امروز نامه‌ای داشتم از استاد نامدار سخن دکتر جلیل دوستخواه که آن را در این‌جا می‌آورم:
«شما در رونوشت‌ها نکته‌های زبانی چشمگیری را مطرح و درباره‌ی آن‌ها روشنگری می‌کنید. از سوی دیگر دیدم در «سیمرغ [i][i]» ترکیب به باور من بدترکیب «هر از گاهی» را به کار برده‌اید. کاربرد این ترکیب پیشینه‌ی درازی ندارد و من نمی‌دانم نخستین بار چه کسی و بر چه پایه‌ای آن را به کار برد که بسیار زود هم رواج یافت و همگانی شد. اما هنوز که هنوز است، ساختار این ترکیب بر من روشن نیست و من هیچ‌گاه آن را به کار نبرده‌ام و به‌جای آن «گاهی» یا «گاه‌گاه» یا «گاه‌گاهی» یا «گه‌گاه» یا «گه‌گاهی» یا «هر چندگاه یک بار» می‌نویسم».
«خواهشمندم اگر توجیه ساختاری برای کاربرد «هر از گاهی» دارید، مرا هم از آن آگاه فرمایید».
اعتراف می‌کنم که با خواندن یادداشت استاد یکه خوردم. بیش از شش ساعت از درهای بسیاری درآمدم و توجیحی نیافتم جز همان برداشتی که از نخست داشته ام:
«هر از گاهی» می‌تواند قید استمراری باشد. برای نمونه:
در برلین گاهی زمین می‌لرزد. نه همیشه. گاهی. و ممکن است مدت‌ها و دهه‌ها زلزله‌ای پیش نیاید. اما در بم هر از گاهی (به‌طور مستمر) زلزله می‌آید. یعنی بم زلزله‌خیز است.
ظاهرن این اصطلاح همان است که ابوالفضل بیهقی به‌صورت «گاه ‌از گاه» می‌آورد: منوچهر بن قابوس «مردی که وی را حسن محدث گفتندی نزدیک امیرمسعود فرستاده بود، تا هم خدمت محدثی کردی و هم گاه از گاه نامه و پیغام آوردی و می‌بردی».
 
خواهشن هم مانند گاهن نادرست است
متاسفانه مانند «گاهن» کاربرد ‌«خواهشن» هم روزافزون شده است. تنوین عربی را نمی‌توان برای واژه‌های فارسی به کار برد.
 
تیرانداختن، نه تیراندازی‌کردن
شایسته است که به‌جای «تیرانداختن» تا می‌توانم از ترکیب نه‌چندان درست «تیراندازی» استفاده نکنیم. پیداست که می‌دانم که «تیراندازی» در زبان فارسی برای خود جایی بازکرده است. 
بگذریم از این که مرحوم ناصرالدین شاه معمولن در شکار تفنگ می‌ا‌نداخت.
 
بِتُن، نه بوتون
از کارگران ساده‌ی ساختمانی که نمی‌دانند که بِتُن واژه‌ای فارسی نیست، انتظار نمی‌رود که به این واژه به‌نادرست «بوتون» نگویند. تحصیل‌کرده‌ها و مهندسان و معماران چرا؟...
 
ساندویچ می‌کِر
شگفت‌انگیز است که فارسی را شیرین می‌خوانیم و قندش را به بنگاله می‌فرستیم و خود با تسامح بنیادش برمی‌اندازیم.
چندی پیش از دخترکی چهارده‌ساله پرسیدم که شام چه خورده است. در پاسخ بی‌درنگ گفت: «ساندویچ می‌کِر»!
یک لحظه گیج شدم، تا دریافتم که او ساندویچی خورده است که با «ساندویچ می‌کِر» درست شده است!
لابد که او از مامانش پرسیده است که شام چه دارند و او نیز پاسخ داده است: «ساندویچ می‌کِر»!
 
مشما (مشمع)
«مشمع» پارچه‌ای است موم‌اندود که در گذشته مصرفی بهداشتی داشت و همراه دارو بر روی پوست چسبانده می‌شد. امروز این هنجار به‌کلی منسوخ شده است. در همین روزگار گذشته از پارچه‌ای با اندود پلاستیک در قنداق بچه استفاده می‌شد تا رطوبت به بیرون قنداق رخنه نکند و پدر و مادر چند ساعتی، به‌جای کودک، نفسی راحت بکشند! بعدها با پیدایش پوشک و همانندهای آن، این هنجار نیز منسوخ شد و این نوع پارچه‌ی به‌اصطلاح «مشمع» بیش‌تر برای سفره و رومیزی معمول شد، تا تاب چرک را بیاورد و از بار گران بانوی خانه دار بکاهد!
اما، اینک این «مشمع» که لابد نامش را از پارچه‌های شمع‌اندود روزگاران بسیار دور دارد، با تلفظ تازه‌ی «مشما» کاربرد تازه‌ای پیدا کرده است که ‌حتا تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی حاضر به صرف‌نظرکردن از آن نیستند! «مشما» یعنی هر نوع کیسه‌ی پلاستیک!
دیروز میهمانی داشتم دانشگاهی و فرهیخته. او هنگام خداحافظی از همسرم «مشما»یی خواست برای گذاشتن چند کتاب در درون آن!
پس از رفتن میهمانم، با خودم فکر کردم: عجب داستانی دارد این مشمع!...
 
کاندیدا، نه کاندید
شایسته است که در استفاده‌ از واژه‌های بیگانه نیز اندکی دقیق‌تر باشیم. ‌به‌ویژه هنگامی‌که معنای واژه‌ای با اندکی دگرگونی کاملا از منظور ما فاصله می‌گیرد.
«کاندیدا» یعنی داوطلب، خواستار (داوطلب انتخاب‌شدن به مقامی ‌معین) و «کاندید» در لاتینی و فرانسه یعنی ساده‌دل (بیش‌تر با معنایی منفی، مانند نادان و ساده‌لوح).
اغلب دیده می‌شود که به‌جای «کاندیدا» گفته می‌شود «کاندید» و در زبان فارسی واژه‌ی «کاندید» با معنای حقیقی خود اصلا کاربردی ندارد.
بنابراین کاربرد «کاندید» به‌جای «کاندیدا» می‌تواند برخورنده باشد!
  
به‌تر نیست که به‌جای «مابین»، «از بین» و «در این اثنا»
بگوییم:
«در میان» و «در این میان»؟
 
ورزشگاه، نه مجتمع ورزشی!
 به‌تازگی با فراوان‌شدن ورزشگاه‌ها، نام «مجتمع ورزشی» بر آن‌ها نهاده می‌شود. با برداشتی نادرست از «مجتمع». گویا منظور «مجموعه» است. شایسته است که به «ورزشگاه»، واژه‌ی زیبای فارسی، بسنده کنیم و در این اندیشه نباشیم که اصطلاح «مجتمع» کیفیت ورزشگاهمان را بالا می‌برد!
«مجتمع مسکونی» نیز داستانی است از این دست است. گویا تا پیداشدن نامی‌درخور، «سرای» کفایت نمی‌کند! مثلن «سرای گلستان»!
 
کردها، لرها، ترک‌ها، نه اکراد، الوار، اتراک
شایسته است که برای جمع‌بستن نام این قوم‌ها همواره از نشانه‌ای فارسی استفاده کنیم. جمع مکسر برای واژه‌ها و نام‌های عربی است و در زبان عربی. به‌تر است ‌حتا به‌جای «اعراب» بگوییم: «عرب‌ها»...
 
این اصطلاح «مورد» هم از آن موارد است!
خیلی کم پیش می‌آید که ما ناگزیر از به‌کاربستن واژه‌ی عربی «مورد» باشیم. اما اغلب دیده می‌شود که برخی این واژه را بی‌آن‌که نیازی باشد به کار می‌بندند. برای نمونه:
«مورد استفاده قرار داد» . به‌جای «استفاده کرد».
«مورد عفو قرار گرفت». به‌جای «بخشیده شد».
«مورد دلخواه». به‌جای «دلخواه».
«مورد ستایش قرار گرفت». به‌جای «ستوده شد».
«مورد استقبال قرار گرفت». به‌جای «استقبال شد».
«مورد نوازش قرار گرفت». به‌جای «نوازش شد».
مگر به‌جای «بوسیده شد» می‌گوییم:
«مورد بوسیده شدن قرار گرفت»!
و یا به‌جای «کله پاچه خورده شد» می‌گوییم: «کله پاچه مورد خوردن قرار گرفت»!
 
کاربرد نادرست اصطلاح نادرست «حیات وحش»
این که اصطلاح «حیات وحش» ساختاری درست ندارد، بماند. اما همین اصطلاح نادرست هم اغلب در برنامه‌های تلویزیونی نادرست به کار گرفته می‌شود.
برای نمونه:
«شکار غیرقانونی حیات وحش»!
«آزار حیات وحش»!
«محیط‌بان‌ها دو نفر را که در حال شکار حیات وحش بودند، دستگیر کردند»!
«با شکار بی‌رویه‌ی حیات وحش نسل برخی از جانوران در حال انقراض است»!
شگفت‌انگیز است که در سازمان رادیو تلویزیون کسی به این کاربرد نادرست اعتراض نمی‌کند. گویا نه مترجم یا نویسنده به معنی درست «حیات وحش» کاری دارد، نه ویراستار، نه تهیه‌کننده و کارگردان و نه گوینده. شنوندگان و بینندگان هم بیش‌تر متوجه بازیگوشی‌های شیرین بچه‌شیرها در کنار مادرشان هستند، تا زبان مادری خود و قند پارسی!
بدبختانه نمی‌دانم، شوربختانه یعنی چه!
خواهش می‌کنم، هرکس که می‌داند که «شوربختانه» یعنی چه، مرا هم در جریان بگذارد!
 
نرخ بیکاری یا میزان بیکاری؟
هرچه فکر کردم که «نرخ بیکاری» یعنی چه، به‌جایی نرسیدم. آیا نباید بگوییم: «میزان بیکاری»؟ 
بیکاران همین جوری هم «نرخ» خیلی از چیزها را نمی‌دانند! چرا دیگر به دمشان جارو می‌بندیم؟
 
ظرف رویی، نه روحی!
«روی» فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی که با آلیاژی از آن ظرف‌های گوناگونی نیز می‌سازند. آلیاژ روی و مس همان برنج است و روی و آهن همان فلزی است که حلبی خوانده می‌شود.
ظرف‌های آلومینیومی‌ هم به‌اصطلاح «رویی (رویین)» نامیده می‌شوند. اما متاسفانه دیده می‌شود که نه‌تنها مردم عامی‌، بلکه تحصیل‌کردگان و ‌حتا آنان که فیزیک و شیمی ‌خوانده‌اند، به تقلید از مردم عامی‌ ظرف‌های رویین و یا آلومینومی‌ را «روحی» می‌نامند! ‌حتا نخست وزیری در مصاحبه‌ای گفت: «من در نوجوانی روحی‌فروشی می‌کردم».

پیشاپیش می‌دانم که برخی خواهند گفت که مانعی ندارد و مردم سازنده‌ی واژ‌ها هستند. من هم پیشاپیش می‌گویم که اینان درست می‌گویند. به شرط این که تساهل و تسامح را در اسم معنا هم بپذیرند که نمی‌پذیرند. از آن میان واژه‌ها یا اصطلاح‌های «قول»، «آبرو»، «آزادی»، «قانون»، «کرامت انسانی»، «مهرورزی»، «نشاط»، «مردم‌سالاری»  و مانند این‌ها را!..

لازم به یادآوری است!
مجریان برنامه‌های رادیو تلویزیون اغلب به‌جای «یادآوری می‌شود»، می‌گویند: «لازم به یادآوری است». نیاز به آگاهی چندانی در زمینه‌های دستوری نیست، تا بدانیم که ساختار این جمله درست نیست. توجه به معنی واژۀ «لازم» برای پی‌بردن به نادرستی این جمله کفایت می‌کند!
 
آذری ترکی نیست و ترکی آذری نیست
بی‌دقتی در استفاده از واژه‌ها و اصطلاح‌ها دامنه‌ای چنان گسترده یافته است که گاهی ما توانایی گفت‌وگویی علمی ‌را نمی‌یابیم و تازه خشمگین هم می‌شویم! گاهی ‌حتا با آمیختن دشواری‌ها با یکدیگر، ندانسته به آرمان خود آسیب می‌زنیم.
پیداست که اگر ما مرغ عشق را بلبل بنامیم، نه مرغ عشق بلبل می‌شود و نه بلبل مرغ عشق! از این روی شایسته است که دست‌کم پرنده‌شناسان در نامیدن پرنده‌ها دقیق‌تر باشند...
«آذری» یعنی منسوب به آذربایجان و نام زبان کهن مردم آذربایجان و یکی از لهجه‌های ایرانی است که امروز نیز در برخی از جاهای آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان به آن سخن می‌گویند. مانند «تاتی». لهجه‌ی «آذری» چون نزد مردم کوه‌نشین مانده است به زبان پهلوی نزدیک‌تر است و بسیاری از واژه‌های کهن ایرانی که امروز از یاد رفته اند، هنوز در این لهجه برجای مانده‌اند.
مولوی در ملمعات خود دارد:
«اگر تات، ساک، رومساک وگر تورک زبانی، بی‌زبانی را بیاموز»
بنابراین این‌که برخی از مردم، ‌حتا دانشمندان به‌اصطلاح قوم‌شناس، زبان ترکی مردم کنونی آذربایجان را با پافشاری «آذری» می‌نامند، راه درستی نمی‌روند. «آذری‌زبان» تقریبن تنها در روستاهای کوهستانی آذریایجان داریم. اما «ترک» در سراسر ایران.
 
مقایسه‌ای (یا سنجیدنی)، نه تطبیقی!
 معمولا دو موضوع را باهم مقایسه می‌کنیم (یا می‌سنجیم). بنابراین شایسته است که بگوییم: ادبیات (ادب) مقایسه‌ای و نه تطبیقی. و همین‌گونه در دیگر زمینه‌ها...
 
ناهار نهار نیست
به‌تر است که به‌جای «ناهار» نگوییم «نهار».
«ناهار» (ناآهار) به معنی بی‌خورش است.
فردوسی می‌فرماید:
اگر چند سیمرغ ناهار بود       تن زال پیش اندرش خوار بود
«ناهار» غذای وسط روز است. در گذشته ایرانیان به غذای روز توجه چندانی نداشتند.
اما «نهار» واژه‌ی عربی است به معنای روز. لیل و نهار یعنی شب و روز.
 
احقاق حق و مسبوق به سابقه
«احقاق» یعنی به حق رسیدن و جز این. «مسبوق» یعنی سابقه‌دار. بنابراین شایسته است که از به‌کار‌بردن دو اصطلاح بالا پرهیز شود. همان‌گونه که «سنگ حجرالسود» درست نیست.
 
آثار باستانی، تاریخی و یادمانی
گاهی دیده می‌شود که اصطلاح‌های «آثار باستانی، تاریخی و یادمانی» به‌جای یکدیگر به کار گرفته می‌شوند.
استفاده‌ی نادرست از نام‌ها هم به وجاهت مفاهیم آسیب می‌زند و هم از فخر زبان می‌کاهد و هم ما را در تشخیص و تمییز ارزش‌ها ناتوان می‌کند.
از آغاز پرداختن با تاریخ به روش علمی‌ و نو، پیش از اسلام را دوره‌ی باستانی نامیده‌ایم و تقریبن همه به این اصطلاح خوگرفته‌ایم. بنابراین تخت جمشید و آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد و تندیس بلندبالای شاپور در غار شاپور آثاری باستانی هستند. و میدان نقش جهان در اصفهان و مسجد وکیل در شیراز و برج طغرل در ری آثاری تاریخی.
اما آرامگاه فردوسی در توس و آرامگاه ابن سینا در همدان نه باستانی هستند و نه تاریخی. این آرمگاه‌ها یادمان‌هایی هستند برای دو شخصیت تاریخی.
متاسفانه گاهی دیده می‌شود که سازمان‌های دولتی و بنگاه‌های گردشگری نیز در جزوه‌های راهنمای خود باور چندانی به تفکیک این اصطلاح ندارند. و برای نمونه آرامگاه کمال‌الملک در نیشابور را اثری باستانی و تاریخی می‌نامند. رفته‌رفته مردم عامی ‌نیز در تشخیص تفاوت درمانده می‌شوند.
البته پیداست که هر اثر باستانی، اثری تاریخی نیز هست و فراوانند در میان آثار باستانی و تاریخی، آثار یادمانی...
 
خودکشی کردن و دست به خودکشی زدن
اغلب و بسیار احساس می‌کنیم که در نوشته‌ها و در گفته‌ها، میان «خودکشی‌ کردن» و «دست به خودکشی زدن» فرقی گذاشته نمی‌شود. در حالی که تفاوت این دو مانند تفاوت نیستی و هستی است!
دست‌کم از دقت در این‌باره صرف‌نظر نکنیم.
امروز در جایی خواندم که کسی برای سومین بار خودکشی کرده است و هر بار همسرش او را نجات داده است! پیداست که او هر بار که خودکشی کرده است، به‌کلی نمرده است!
به‌تر نیست که بگوییم، او سه بار دست به خودکشی زده است؟
 

.:: ::.
زایدنویسی در زبان فارسی(3)
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:26

 

شماره‌ی نوشته: ٣- ١۷ / ۵

محمد اسفندیاری

زایدنویسی در زبان فارسی

(حشو قبیح)


(بخش سوم)

 
مصداق‌هاى نوع پنجم از حشو قبیح

* رطب تازه رطب یعنى خرماى تر و تازه. بنابراین صفت تر و تازه جزء لاینفك رطب است و چیزى بر آن نمی‌افزاید.

* رطب تر تعبیر رطب تر به‌ندرت در متون كهن فارسى آمده و از جمله نظامی‌گفته است: لب بگشا تا همه شكر خورند / ز آب د‌هانت رطب تر خورند.

* رطب تروتازه،  رطب شیرین

شیرینى جزء لاینفك رطب است و هیچگاه نمی‌شود رطب (خرماى تر و تازه) شیرین نباشد. با وجود این تعبیر رطب شیرین به‌ندرت در متون كهن فارسى آمده و از جمله سعدى گفته است: رطب شیرین و دست از نخل كوتاه / زلال اندر میان و تشنه محروم.

* عسل شیرین،  قند شیرین،  روغن چرب،  نمك شور

 
مصداق‌هاى نوع ششم از حشو

* منزلگاه پسوند (گاه) یا (گَه) دلالت بر مكان می‌كند. بنابراین نیازى نیست این پسوند به كلمه‌‌هایى الحاق شود كه خود متضمّن معناى مكان است. مثلن به‌جاى منزلگاه می‌توان منزل گفت; چنان‌كه حافظ گفته است: عاقبت منزل ما وادى خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاك انداز. با وجود این الحاق پسوند گاه به كلمه‌‌هایى كه خود بر مكان دلالت می‌كنند در فارسى سابقه و نمونه‌‌هاى فراوانى دارد. از این رو کاربرد كلمه‌‌هاى ذیل و نظایر آن‌ جایز است: میعادگاه, میقاتگاه, میدانگاه, منظرگاه, مصافگاه. همچنین کاربرد تركیب مكتب‌خانه ـ كه در متون كهن فارسى به‌ندرت آمده ـ بر این اساس ‌جایز است.

* اعلم‌تر/ اعلم‌ترین تعبیر اعلم‌تر و اعلم‌ترین, كه كمابیش رایج است, متضمّن حشو قبیح است. زیرا اعلم خود صفت تفضیلى و به معنى عالم‌تر است و نباید (تر) (علامت صفت تفضیلى) به آن افزوده شود. اساسن افزودن پسوند (تر) به كلمه‌‌هایى كه خود در زبان عربى صفت تفضیلى (افعل التفضیل) هستند, صحیح نیست و موجب پیدایش حشو قبیح می‌گردد. بنابراین نباید بگوییم: افضل‌تر, ارشدتر, اشرف‌تر, تنها كلمه‌ی "اولى" را استثنا كرده‌اند; آن هم به‌این دلیل كه گاه بزرگان ادب فارسى به‌جاى اولى, اول‌تر گفته‌اند. از جمله سعدى در گلستان هشت بار (اولى‌تر) گفته است. مثلن: (در كشتن بندیان تأمل اولى‌تر است به حكم آن‌كه توان كُشت و توان بخشید). همچنین مولوى گفته است: گفت او را نیست الاّ درد لوت / پس جواب احمق اولى‌تر سكوت. گفتنى است كلماتى چون بِه و مِه و بیش و پیش با این‌كه معنى برترى دارند, پسوند (تر) و (ترین) به آن‌ها افزوده می‌شود. به‌تر, به‌ترین, مه‌تر, مه‌ترین و… از دیرباز رایج بوده و کاربرد آن‌ها‌ جایز است.

* اگرچه… ولی… هرگاه در جمله‌اى اگرچه یا مترادف‌هاى آن (گرچه, هرچند, بااین‌كه, گواین‌كه و…) بیاید, دیگر لازم نیست "ولى" یا مترادف‌هاى آن (مانند امّا, با این همه, مع هذا, لیكن و…) بر سر جمله متعاقب آن بیاید. زیرا جمله‌ی متعاقب آن در واقع جمله‌ی پایه است و نه جمله‌ی پیرو. بنابراین به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (اگرچه ثروتمند است, ولى خوشبخت نیست), یكى از دو جمله زیر را باید گفت: (اگرچه ثروتمند است, خوشبخت نیست); (ثروتمند است, ولى خوشبخت نیست). مختصر این‌كه در یك جمله یا باید "اگرچه" به كار رود یا "ولى", و جمع هر دو متضمّن حشو و خلاف منطق زبان است.١٢ در متون كهن فارسى غالبن این قاعده رعایت شده است. مثلن حافظ گفته است: هرچند كه هجران ثمر وصل برآرد / دهقان ازل كاش كه‌این تخم نكشتى. امّا خلاف این قاعده نیز یافت می‌شود. همان‌گونه كه حافظ گفته است: اگرچه زنده رود آب حیات است / ولى شیراز ما از اصفهان به.

* شهرك كوچك شهرك, اسم مصغّر و به معنى شهر كوچك است. بنابراین یا باید گفت شهرك و یا شهر كوچك. البتّه اگرچند شهرك باشد و از میان آن‌ها یكى كوچك‌تر از همه باشد، به آن شهرك كوچك گفته می‌شود. همچنین اگر چند شهرك باشد و از میان آن‌ها یكى بزرگ‌تر از همه باشد به آن شهرك بزرگ گفته می‌شود. تعبیر شهرك كوچك و شهرك بزرگ در متون كهن فارسى آمده است. به هرحال شهرك كوچك (نه به معنى شهركى كوچك‌تر از دیگر شهرك‌ها) حشو قبیح است. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.

* مرغك كوچك،  كلاهك كوچك،  اتاقك كوچك،  آدمك كوچك،  حوضچه كوچك،  ناوچه كوچك،  قالیچه كوچك

* جمعِ جمع هرگاه كلمه‌اى به صیغه‌ی جمع باشد قاعدتن نباید آن را دوباره جمع بست. امّا در موارد متعدّدى این قاعده رعایت نشده است. در گذشته بسیارى از جمع‌هاى مكسّر عربى را در فارسى مجدّدن به (‌ها) یا (ان) و ندرتن به (ات) جمع می‌بسته‌اند. از جمله: آثار‌ها, آمال‌ها, اجزا‌ها, احوالات, اخبار‌ها, اربابان, اركان‌ها, اسباب‌ها, اطراف‌ها, اشعار‌ها, افعال‌ها, امورات, اوباشان, اولاد‌ها, بلاد‌ها, بیوتات, جواهرات, حبوبات, حروف‌ها, عوارضات, فتوحات, قیودات, لوازمات, نذورات, وجو‌هات.١٣ امروزه جمع‌بستن كلمه‌‌هاى جمع کم‌تر معمول است و به‌تر است از افزودن علامت‌هاى جمع به كلمه‌‌هایى كه خود به صیغه‌ی جمع است خوددارى شود. زیرا علامت‌هاى جمع ((‌ها), (ان), (ات)) در صورت افزوده‌شدن به كلمه‌‌هاى جمع, حشو است.

* یك… ى جمع كلمه‌ی "یك" با كلمه‌اى كه به (ى) نكره یا وحدت ختم می‌شود, خلاف منطق زبان است و با آوردن یكى نیازى به دیگرى نیست و آن دیگرى حشو قبیح است. به‌جاى تعبیراتى چون یك روزى و یك ساعتى, باید گفت یك روز یا روزى و یك ساعت یا ساعتى. باوجود‌این گاهى یك و (ى) نكره یا وحدت با هم به‌كار رفته است. از جمله مولوى گفته است: دید موسى یك شبانى را به راه / كو همی ‌گفت اى خدا و اى اله. حتا در گذشته گاهى (ى) نكره یا وحدت را به خود كلمه‌ی یك می‌چسبانده‌اند. چنان‌كه سعدى گفته است: یكى قطره‌ی باران ز ابرى چكید/ خجل شد چو پهناى دریا بدید. و گاهى نیز (ى) را, هم همراه یك و هم همراه اسم تكرار می‌كرده‌اند. مثلن فردوسى به‌جاى این‌كه یك دختر یا یك دخترى و یا یكى دختر بگوید، یكى دخترى گفته است: یكى دخترى داشت خاقان چو ماه / كجا ماه دارد دو زلف سیاه.١۴

توضیح و تذكّر: آن‌چه در فوق آمد مثال‌ها و مصداق‌هایى براى حشو قبیح بود. لازم است در این باره توضیحاتى داده شود:

یكم: در بیان مصداق‌هاى حشو قبیح هرگز قصد استقصا نداشته‌ایم. آشكار است كه می‌توان مصداق‌هاى دیگرى هم براى حشو قبیح یافت. ما این مهم را آغاز كردیم و امید می‌بریم دیگران آن را پى گیرند. البتّه با یافتن ده‌ها مصداق دیگر براى حشو قبیح باز هم نمی‌توان این كار را به پایان رسیده تلقّى كرد. همواره نمونه‌‌هایى جدیدى از حشو قبیح ساخته می‌شود و هرگز نمی‌توان وجود همه‌ی آن‌ها را پیش‌بینى كرد. چنان‌كه در گذشته كه دستگاه تهویه یا اتوبوس و كامیون نبوده است, امكان نداشت كسى تهویه‌ی هوا و اتوبوس مسافربرى و كامیون بارى را به عنوان مصداق‌هاى حشو قبیح به‌شمار آورد. همچنین هنگامی‌كه واژه‌ی "ریسك" به زبان فارسى وارد نشده بود, كسى نمی‌توانست ریسك خطرناك را مصداق حشو قبیح ذكر كند.

دوم: در هنگام جست‌وجو براى یافتن مصداق‌هاى حشو قبیح به تعبیراتى برخوردیم كه در آغاز پنداشته می‌شد حشو قبیح است, ولى پس از تحقیق معلوم شد كه چنین نیست. چون ممكن است به ذهن عدّه‌اى برسد كه‌این دسته از تعبیرات مشتمل بر حشو قبیح است, بى‌فایده نیست براى رفع شبهه هم كه شده برخى از آن‌ها را یادآور شویم. بارى, برخى از تعبیراتى كه به‌ظاهر به نظر می‌رسد حشو قبیح است و در واقع نیست, عبارت است از: سرآغاز, سرمنشأ, مطمح نظر, حباب آب, غبار خاك, چرخ گردون, باد صرصر (صرصر به عنوان صفت باد سه بار در قرآن آمده است), اثاث خانه (اثاث البیت در حدیث رسول خدا ـ ص ـ آمده است), شوك شدید, قطار راه‌آهن, زن عجوزه, زن سلیطه, درجه‌ی بالا, ماجراى گذشته, شاهد عینى, ولیمه عروسى, زبانه‌ی آتش, جلو رو, پیش رو. براى تفنّن و مطایبه هم كه شده است یادآور شویم كه برخى از نویسندگان ـ كه لابد قصد مزاح داشته‌اند ـ گفته‌اند (تخم‌مرغ كبوتر) حشو قبیح است.١۵

سوم: همیشه نسبت به كلمات غلط در زبان فارسى حسّاسیت بوده است. همین كه كلمه‌ی غلطى پیدا و رایج می‌شده, دانشوران و ادیبان, از این‌جا و آن‌جا, در دفع و افشاى آن پافشارى می‌كردند. در مقابل, نسبت به حشو قبیح حسّاسیت نبوده و از پرداختن به ‌این موضوع و تبیین مصداق‌هاى آن غفلت شده است. انتظار می‌رود جامعه‌ی ادبى ما به قبحِ حشو قبیح حسّاس شود و تخلیه‌ی زبان را از حشو قبیح، مهم بشمارد و حقّ آن را, چنان‌كه باید بگزارد. پس در این‌جا باید خاطرنشان ساخت كه گاه حشو قبیح, قبیح‌تر از كلمات غلط است. هماره چنین نیست كه حشو قبیح بى‌فایده و زاید باشد, گاه حشو قبیح موجب دگرگونى معنى می‌شود و بیش از كلمات غلط به زبان زیان می‌رساند و آن را خراب می‌كند.

چهارم: همه‌ی مصداق‌هایى كه براى حشو قبیح برشمردیم, رایج نیست. برخى از آن‌ها هم در گفتار و هم در نوشتار رایج است. مانند: مفید فایده, حوض آب, نخل خرما, اوج قلّه, پس بنابراین. برخى دیگر فقط در گفتار رایج است و غالبن از سر غفلت و تسامح گفته می‌شود. مانند: شب لیلة القدر, سنگ حجرالاسود, روز نوروز, كشتیبان كشتى. برخى دیگر نه در گفتار رایج است و نه در نوشتار, امّا احتمال رایج شدن آن‌ها می‌رود. مانند: گوشواره گوش, دستبند دست, دیروز گذشته, قند شیرین. ما از ضبط و بیان این دسته از حشو‌ها شانه خالى نكردیم. زیرا لازم نیست نخست حشوى رایج شود و سپس به دفع آن پرداخته شود. (بلا ندیده دعا شروع باید كرد). مقصود این است كه پیش‌گیرى به‌تر از درمان است و لازم است پیش از این‌كه ‌این دسته از تعبیرات حشو رایج شود, به معرّفى آن‌ها پرداخته شود. و سرانجام برخى دیگر نه در گفتار رایج است و نه در نوشتار و نه احتمال می‌رود كه امروزه رایج شود. مانند: رگ ورید, جاندار زنده, برادران اخوان‌الصفا, مقبول پسند. ما نیازى به ضبط و ثبت این دسته از حشو‌ها ندیدیم; ورنه ‌این مقاله مثنوى هفتاد من كاغذ می‌شد.

پنجم: در میان انواع حشو قبیح آن‌چه بیش از همه رایج است, نوع چهارم آن است. نوع چهارم حشو قبیح هنگامی ‌واقع می‌شد كه دو كلمه كه از ذكر یكى معنى دیگرى کاربرد می‌شود, در كنار هم یا در یك جمله بیاید. این نوع از حشو قبیح هم بیش‌تر از دیگر انواع آن رایج است و هم بیش‌ترین مصداق‌هاى حشو قبیح از این نوع است. عجیب است كه برخى از مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح هم در زبان گفتار امروز رایج است و هم در زبان نوشتار امروز و هم در متون كهن فارسى. مانند: نخل خرما, مردمك چشم, قلّه‌ی كوه, شعله‌ی آتش, غنچه‌ی گل, باد صبا. گویا ذكر نخل وافى به مقصود نیست و باید نخل خرما گفت; حال آن‌كه نخل یعنى درخت خرما و نخل غیر خرما (نخل سیب و…) نداریم. و گویا ذكر شعله وافى به مقصود نیست و باید شعله‌ی آتش گفت; حال آن‌كه شعله از آن آتش است و شعله‌ی غیرآتش (شعله‌ی آب و…) نداریم. و گویا…. به هرحال نخل خرما و مردمك چشم و قلّه‌ی كوه و شعله‌ی آتش ـ كه رایج است ـ به همان دلیل مشتمل بر حشو قبیح است كه تعبیرات ذیل ـ كه رایج نیست: دیروز گذشته, گوشواره‌ی گوش, مسبوق به سابقه, ابر هوا, زلزله‌ی زمین, كشتیبان كشتى.

ششم: همه‌ی مصداق‌هایى كه براى حشو قبیح برشمردیم به یك انداره قبیح نیست. برخى بیش‌تر قبیح است و برخى را اگرچه می‌توان با تسامح کاربرد كرد, نمی‌توان فصیح شمرد و نباید آن‌ها را به متون علمی‌راه داد. چند نمونه از حشو‌هایى كه بیش از همه قبیح است (حشو‌هاى اقبح) عبارت است از: در پاسخ جواب دادن, سؤال پرسیدن, فریضه‌ی واجب, حُسن خوبى, شب لیلة‌القدر, پس بنابراین, چون… لذا.

هفتم: مصداق‌هاى حشو قبیح را به شش نوع تقسیم كردیم. نوع چهارم هنگامی‌ واقع می‌شد كه: دو كلمه كه از ذكر یكى معنى دیگرى استفاده می‌شود, در كنار هم یا در یك جمله بیاید. مانند: تهویه‌ی هوا, مفیده فایده, صعود به بالا, زلزله‌ی زمین. نوع پنجم هنگامی ‌واقع می‌شد كه صفتى آورده شود كه بر موصوف چیزى نیفزاید و جزء لاینفك آن باشد. مانند: عسل شیرین, رطب تازه, روغن چرب, نمك شور. یادآور شویم كه برخى از مصداق‌هاى نوع چهارم را در نوع پنجم می‌توان گنجاند و همه مصداق‌هاى نوع پنجم را در نوع چهارم می‌توان گنجاند. برخى از مصداق‌هاى نوع چهارم را كه در نوع پنجم می‌تواند گنجاند عبارتند از: كلبه‌ی كوچك, نسیم خوشبو, غرّش مهیب, شاهد زیبارو, ریسك خطرناك. ما از آوردن این تعبیرات در نوع پنجم از حشو قبیح (صفتى كه بر موصوف چیزى نیفزاید) به چند دلیل خوددارى كردیم: یكى این‌كه از این طریق می‌خواستیم آن دسته از تعبیراتى را كه حشوبودن آن‌ها بسیار روشن است (نوع پنجم) به‌صورت مستقل یاد كنیم. دو دیگر می‌خواستیم به یكى دیگر از علّت‌هاى واقع‌شدن حشو قبیح (یعنى کاربرد صفتى كه بر موصوف چیزى نمی‌افزاید) اشاره كنیم.

هشتم: در بیان مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح گفتیم كه تعبیرات ذیل مشتمل بر حشو قبیح است: اتوبوس مسافربرى, بازوى دست, شعله‌ی آتش, ملوان كشتى, كاسبرگ گل, مسجد مسلمانان و مانند این‌ها. دور نیست این شبهه به ذهن عدّه‌اى برسد كه مصداق‌هاى فوق داخل در یكى از اقسام اضافه است. براى رفع این شبهه ضعیف هم كه شده لازم است توضیحى كوتاه درباره اقسام اضافه داده شود. در اضافه‌ی ملكى میان مضاف و مضاف‌الیه رابطه‌ی مالك و ملك (صاحب مال و مال) برقرار است. مانند: كتاب حسن, خانه‌ی على. یعنى كتابى كه مالك آن حسن است و خانه‌اى كه صاحب آن على است. البتّه كتابى كه مالك آن حسن نیست و خانه‌اى كه صاحب آن على نیست هم وجود دارد. امّا مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافه‌ی تخصیصى, مضاف, مخصوص مضاف‌الیه است. مانند: كتاب درس, میز مطالعه. یعنى كتابى كه مخصوص درس است و میزى كه مخصوص مطالعه است. البتّه كتابى كه مخصوص درس نیست و میزى كه مخصوص مطالعه نیست هم وجود دارد. امّا مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافه توضیحى, مضاف, اسم عام است و مضاف‌الیه اسم مضاف را بیان می‌كند. مانند: كشور ایران, كتاب گلستان. یعنى كشورى كه اسم آن ایران است و كتابى كه اسم آن گلستان است. البتّه كشورى كه اسم آن ایران نیست و كتابى كه اسم آن گلستان نیست هم وجود دارد. امّا مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. در اضافه بیانى, مضاف‎الیه, جنس مضاف را بیان می‌كند. مانند: لباس پشم, جام طلا. یعنى لباسى كه از جنس پشم است و جامی‌كه از جنس طلاست. البتّه لباسى كه جنس آن از پشم نیست و جامی ‌كه جنس آن از طلا نیست هم وجود دارد. امّا مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. همان‌گونه كه ملاحظه می‌شود هیچ‌یك از مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح داخل در هیچ‌یك از اقسام اضافه نمی‌شود. هیچ‌گاه اتوبوس غیرمسافربرى و شعله‌ی غیرآتش و مسجد غیرمسلمانان وجود ندارد. به‌كوتاه سخن می‌توان گفت كه در اقسام اضافه همیشه براى هر مضاف چند مضاف‌الیه می‌تواند باشد. مثلن هم كتاب على داریم و هم كتاب حسن, هم میز مطالعه وجود دارد و هم میز كار, هم كشور ایران وجود دارد و هم كشور ایرلند, هم جام طلایى وجود دارد و هم جام نقره‌اى و…. امّا هیچ‌یك از مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح چنین نیست. اتوبوس فقط مسافربرى است و شعله فقط از آتش است و مسجد فقط براى مسلمانان است و قس على هذا.

ملاك تشخیص حشو قبیح

اینك هنگام بررسیدن این موضوع است كه ملاك تشخیص حشو قبیح چیست و به چه دلیل تعبیرى را مشتمل بر حشو قبیح می‌دانیم. ملاك حشوقبیح‌بودن كلمه‌اى این است كه یا:

١. معادل آن كلمه همراه با آن ذكر شده باشد. مانند: فرشته‌ی ملك‌الموت, دهم عاشورا, نیز هم, چون… لذا, امروزه… معاصر. در مثال‌هاى مزبور بدین دلیل حشو قبیح واقع شده كه دو كلمه‌ی معادل هم با یكدیگر جمع شده است. مصداق‌هاى نوع اوّل تا سوم از حشو قبیح براساس این ملاك, حشو قبیح دانسته شده‌اند.

٢. معنى آن كلمه و یا جزیى از معنى آن همراه با آن ذكر شده باشد. مانند: درخت نخل خرما, زلزله‌ی زمین, عسل شیرین, منزلگاه, شهرك كوچك. در مثال‌هاى مزبور بدین دلیل حشو قبیح واقع شده كه بااین‌كه معنى یك كلمه از ذكر دیگرى استفاده می‌شده, باز هم آن كلمه تكرار شده است. مصداق‌هاى نوع چهارم تا ششم از حشو قبیح بر اساس این ملاك, حشو قبیح دانسته شده‌اند.

علل پیدا شدن حشو قبیح

پیش‌تر در ذیل عنوان انواع حشو قبیح, از موجبات واقع‌شدن حشو قبیح سخن گفتیم. از آن‌جا به‌طور مجمل معلوم شد كه علل پیداشدن حشو قبیح چیست. اینك لازم است در این باره بیش‌تر درنگ كنیم. حشو قبیح هنگامی ‌پیدا می‌شود كه:

١. به معنى كلمه‌‌ها توجّه نشود. مثلن دو كلمه, كه هر دو افاده‌ی یك مقصود می‌كنند, در كنار یكدیگر (مانند بركه‌ی آبگیر) و یا در یك جمله (مانند چون… لذا) آورده شود.

٢. معنى كلمه‌‌ها براى گوینده معلوم نباشد. مثلن اگر معنى استادیوم (ورزشگاه) و ریسك (كار خطرناك) براى گوینده‌اش معلوم بود, هیچ‌گاه استادیوم ورزشى و ریسك خطرناك نمی‌گفت.

٣. معنى كلمه‌‌ها فراموش و نقش آن ضعیف شده باشد. مثلن چون معنى كلمه‌ی شاهد (مرد یا زن زیبارو) و غرّش (آواز مهیب) فراموش و نقش آن كمرنگ شده, شاهد زیبارو و غرّش مهیب گفته می‌شود.

۴. گوینده در صدد بیان امور بدیهى و توضیح واضح باشد. مثلن بااین‌كه صعود به معنى بالارفتن است, صعود به بالا بگوید. و یا بااین‌كه پاركینگ به معنى محل نگه‌دارى وسایل نقلیه است, پاركینگ وسایل نقلیه بگوید.

۵. گوینده ازترس این‌كه مخاطبش معنى كلمه‌اى را نفهمد, جزء یا اجزاى معنى یك كلمه را همراه با آن ذكر كند. مثلن بااین‌كه نخل خود به معنى درخت خرماست, درخت نخل و یا درخت نخل خرما بگوید. و یا بااین‌كه كنیسه خود به معنى عبادتگاه یهودیان است, كنیسه‌ی یهودیان بگوید.

کاربرد حشو قبیح

اگر تعبیرى متضمّن حشو قبیح باشد, بر زبان و قلم هركس كه جارى شده باشد حشو است و تغییرى در اصل مطلب نمی‌دهد. مثلن تعبیر به رأى‌العین دیدن هرچند در تاریخ بیهقى و دیوان فرّخى و مسعود سعد سلمان و دیگر متون كهن فارسى آمده, باز هم شامل حشو است. بنابراین کاربرد حشو قبیح در آثار بزرگان ادب فارسى, حشوبودن آن را از میان نمی‌برد, بلكه شاید بتوان گفت تنها قبح کاربرد آن را از میان می‌برد. همچنین کاربرد حشو قبیح در زبان گفتار, حشو بودن آن را از میان نمی‌برد, بلكه قبح کاربرد آن را از میان می‌برد. بنابراین اگر تعبیرى شامل حشو قبیح باشد در دو صورت کاربرد آن‌جایز است:

١. در متون كهن فارسى بسامد داشته باشد; یعنى بزرگان ادب فارسى آن را فراوان کاربرد كرده باشند. پس اگر حشوى به‌ندرت در متون كهن فارسى آمده باشد, از کاربرد آن باید اجتناب كرد.

٢. در زبان گفتار امروز رایج شده باشد. البتّه باید تعابیرى را كه مردم در زبان گفتار از سر غفلت و تسامح می‌گویند و در بیان آن جدّى نیستند, استثنا كرد. همچنین باید تعابیر مسامحه‌آمیزى را كه تنها عدّه‌اى از مردم به زبان می‌آورند, استثنا كرد.

در صورت‌هاى فوق تعابیرى را كه مشتمل بر حشو قبیح است می‌توان به‌کار برد. ضمن این‌كه باید متفطّن بود چگونگى کاربرد حشو قبیح هم شایسته توجّه است. مثلن تعبیر (نیز هم) را حافظ در بیت ذیل به گونه‌اى آورده كه در ذوق زننده نیست: دردم از یار است و درمان نیز هم/ دل فداى او شد و جان نیز هم. حال اگر (نیز هم) در جمله‌‌هایى مانند جمله‌ی ذیل آورده شود بس گوشخراش است: (حسن آمد, برادرش نیز هم آمد).

گفتیم كه اگر تعبیرى مشتمل بر حشو قبیح باشد و در زبان گفتار امروز رایج شده باشد, کاربرد آن‌جایز است. در این مورد باید انعطاف داشت و چندان دلهره‌اى به خود راه نداد. تفصیل این موضوع از عهده‌ی ‌این مقاله بیرون است. همین اندازه بگوییم كه گاهى میان منطق زبان، دستور زبان و کاربرد اهل زبان (مردم كوچه و بازار) تعارض می‌افتد. بدین صورت كه منطق زبان كلمه‌اى را حشو قبیح یا غلط می‌داند, امّا اهل زبان آن را به‌کار می‌برند. در این گونه موارد باید کاربرد اهل زبان را پذیرفت. زیرا منطق زبان همواره از منطق جهان پی‌روى نمی‌كند. یعنى گاهى زبان از منطق خود پی‌روى نمی‌كند و کاربرد اهل زبان را, اگرچه خلاف منطق و دستور زبانش باشد, بر منطق خود مقدّم می‌داد و به آن رجحان می‌دهد. حداقل این‌كه کاربرد آن را‌ جایز می‌شمارد.

در مناقب‌العارفین افلاكى آمده است كه روزى مولوى, (قفل) را (قلف) و (مبتلا) را (مفتلا) گفت: منقول است كه روزى حضرت مولانا فرمود كه آن قلف را بیاورند و در وقت دیگر فرمود كه فلانى مفتلا شده است. بوالفضولى گفته باشد كه قفل بایستى گفتن و درست آن است كه مبتلا گویند. فرمود كه موضوع آن چنان است كه گفتى; امّا جهتِ رعایتِ خاطر عزیزى چنان گفتم, كه روزى خدمت شیخ صلاح‌الدّین مفتلا گفته بود و قلف فرمود. و راست آن است كه او گفت. چه اغلب اسما و لغات موضوعاتِ [وضع‌شده‌‌های] مردم در هر زمانى است از مبدأ فطرت.١٦ یك نكته گفتنى آمده كه نباید ناگفته ماند. آن‌چه نویسنده در این مقاله عهده‌دار آن بوده جست‌وجو براى یافتن مصداق‌هاى حشو قبیح و توجّه‌دادن به آن‌هاست. بحث در باره جواز کاربرد یا عدم کاربرد برخى از آن‌ها خود بحثى است مستقل و مفصّل و سخت مورد اختلاف. اساسن نویسنده دوست دارد همین بحث مختصرى را هم كه درباره‌ی کاربرد حشو قبیح كرده است, نادیده انگاشته شود. ما در این مقاله درپى آن هستیم كه چه تعبیرى مشتمل بر حشو قبیح است. حال آیا فلان و بهمان حشو در متون كهن فارسى آمده یا نه, و آیا در زبان گفتار امروز رایج است یا نه, و آیا بر این اساس کاربرد آن‌ها‌ جایز است یا نه, بیرون از مقصود ماست. در بیان مصداق‌هاى حشو قبیح هم ضمن اینكه به کاربرد آن‌ها كه در متون كهن فارسى آمده اشاره كردیم, هرگز قصد معرّفى همه حشو‌هاى کاربرد شده را نداشتیم. بسا حشو‌هاى دیگرى هم وجود دارد كه در آثار بزرگان ادب فارسى کاربرد شده و ما عهده‌دار اشاره به کاربرد آن‌ها نبودیم.

حشو قبیح در حشو قبیح (حشو قبیح مضاعف)

در بیان مصداق‌هاى حشو قبیح به تعبیراتى برخوردیم كه مشتمل بر حشو قبیح در حشو قبیح بود. این تعبیرات را می‌توان حشو قبیح مضاعف نامید. در این تعبیرات دو كلمه حشو وجود داشت. مثلن درخت تاك انگور شامل دو حشو است: درخت و انگور. همچنین نسیم باد ملایم شامل دو حشو است: باد و ملایم. مجموع تعبیراتى كه مشتمل بر حشو قبیح در حشو قبیح است به ده مورد می‌رسد كه عبارتند از: به رأى‌العین دیدن (اگر رأى‌العین را حشو قبیح بدانیم), درخت نخل خرما, درخت تاك انگور, مسبوق به سابقه گذشته, اوج قلّه‌ی كوه, بوى خوش نسیم, نسیم خوش‌بو (در صورتى كه مقصود از نسیم, بو یا بوى خوش باشد نه باد ملایم), نسیم باد ملایم, نسیم باد خنك (در صورتى كه مقصود از نسیم, باد ملایم و خنك باشد نه بو یا بوى خوش), یكى …ى (چسباندن (ى) نكره یا وحدت به كلمه یك و جمع آن با (ى) نكره یا وحدت. مانند: یكى مردى, به‌جاى این‌كه گفته شود: یك مرد یا مردى.)

حشو تأكیدى

در پیش حشو را در اصطلاح علوم بلاغى تعریف كردیم و گفتیم كه حشو بر سه نوع است: حشو ملیح, حشو متوسط و حشو قبیح. حشو ملیح بر رونق و زینت سخن می‌افزاید, حشو قبیح از عذوبت و رونق سخن می‌كاهد, حشو متوسط نه بر زیبایى سخن می‌افزاید و نه از آن می‌كاهد. این تقسیم بندى و تعریف از گذشتگان است و در كتاب‌هاى بلاغى آمده است.

چنان‌كه از تعریف‌هاى فوق به‌دست می‌آید, اساسن حشو نقش ادبى دارد: یا موجب زیبایى سخن می‌شود و نقش مثبت دارد (حشو ملیح), یا از زیبایى سخن می‌كاهد و نقش منفى دارد (حشو قبیح), یا نه موجب زیبایى و نه زشتى سخن می‌شود و بى‌تأثیر است (حشو متوسط).

نوع دیگرى از حشو هست كه از نوع دیگرى است و در تقسیم‌بندى حشو نمی‌گنجد و ما آن را حشو تأكیدى می‌نامیم. حشو تأكیدى جنبه معنایى دارد و هدف از بیان آن القاى مؤكد یك معنى است و گوینده التفاتى به نقش ادبى آن ندارد و اساسن تأثیرى در زیبا یا زشت‌شدن سخن ندارد. تعبیر با چشم‌ دیدن (و نظایر آن) و با گوش شنیدن (و نظایر آن) از مثال‌هاى رایج حشو تأكیدى است. بدیهى است كه دیدن جز از طریق چشم و شنیدن جز از طریق گوش ممكن نیست; امّا هنگامی ‌كه به‌جاى (دیدم) گفته می‌شود (با چشم دیدم), حشو تأكیدى ساخته می‌شود. در این مثال, مقصود گوینده القاى مؤكد معنى (دیدن) است و براى بیان این مقصود به طریق دیدن (چشم) تصریح شده است. در مثال مورد بحث فعل دیدن را می‌توان با قید‌هاى تأكید (البتّه, به‌راستى و…) مؤكد كرد و گفت: البتّه دیدم؛ به‌راستى دیدم، حتمن دیدم، قطعن دیدم، یقینن دیدم، واقعن دیدم.

راه دیگر براى مؤكدكردن فعل دیدن این است كه آن را با طرق دیدن (چشم, دو چشم و…) مؤكد كرد و حشو تأكیدى ساخت. مثلن گفت: با چشم دیدم (شامل یك حشو تأكیدى)، با دو چشم دیدم (شامل دو حشو تأكیدى)، با دو چشمم دیدم (شامل سه حشو تأكیدى)، من با دو چشمم دیدم (شامل چهار حشو تأكیدى)، با دو چشمم, خودم دیدم (شامل پنج حشو تأكیدى)، من با دو چشمم, خودم دیدم (شامل شش حشو تأكیدى)، من خود با دو چشمم, خودم دیدم (شامل هفت حشو تأكیدى)، من خودم با دو چشمم, خودم دیدم (شامل هشت حشو تأكیدى)، من خودم با دو چشم‌هایم, خودم دیدم (شامل نه حشو تأكیدى)

در همه جمله‌‌هاى فوق براى مؤكدكردن فعل دیدن از حشو تأكیدى استفاده و به‌جاى قید تأكیدى به‌کار رفته است. حال با این مقدّمات به سراغ سعدى می‌رویم. او كه در ایجاز بیان اعجاز كرده، گاه در چه‌گونگى کاربرد حشو تأكیدى نیز معجزه كرده است. وى در ضمن غزل معروفى گفته است: در رفتن جان از بدن گویند هر نوعى سخن   من خود به چشم خویشتن دیدم كه جانم می‌رود نمونه‌ی بارز حشو تأكیدى را در مصراع دوم این بیت می‌توان دید. همه‌ی سخن سعدى در این مصراع این است: (دیدم كه جانم می‌رود). امّا وى براى مؤكد كردن این معنى چند حشو تأكیدى به‌کار برده است. بنگرید: من خود به چشم خویشتن دیدم كه… تفصیل مطلب این است كه سعدى در مصراع فوق

نخست كلمه‌ی (من) و (خود) را با هم و آن دو را با فعل (دیدم) آورده است; حال آن‌كه با گفتن یكى نیازى به ذكر دیگرى نیست.

دوم (خود) و (خویشتن) را, كه هر دو به یك معنى است, با هم آورده است.

سوم كلمه‌ی (خود) را همراه (دیدم) آورده است; حال آن‌كه دیدن جز از طریق خود ممكن نیست.

چهارم كلمه‌ی (من) را همراه (دیدم) آورده است; حال آن‌كه معنى (دیدم) فقط از اوّل شخص مفرد سر می‌زند و نمی‌توان گفت (تو دیدم), (او دیدم) و….

پنجم (به چشم خویشتن دیدم) گفته است; حال آن‌كه با گفتن (چشم) نیازى به ذكر (خویشتن) نبوده است. زیرا كسى نمی‌تواند به چشم (دیگرى) ببیند.

ششم (به چشم … دیدم) گفته است; حال آن‌كه دیدن جز از طریق (چشم) ممكن نیست. همان‌گونه كه می‌نگریم سعدى در این مصراع از شش حشو تأكیدى استفاده كرده است. چند كلمه‌ی زاید در این مصراع به‌کار رفته است, امّا بدون فایده نیست و فایده‌اش هم تأكید است.

نمونه‌ی دیگر را هم از سعدى می‌آوریم كه اعجازگر در ایجاز است: هرگز نباشد از تن و جانت عزیزتر   چشمم كه در سر است و روانم كه در تن است بدیهى است كه چشم در سر و روان در تن است; امّا سعدى با بیان این مطلب قصد تأكید داشته است. در شعر فوق, (كه در سر است) و (كه در تن است) حشو تأكیدى است و براى پركردن وزن شعر نیامده است.

حشو تأكیدى هنگامی ‌واقع می‌شود كه مطلبى دور از انتظار و مستبعد باشد و حقن بیان آن نیازمند به تأكید باشد.١٨ در واقع حشو تأكیدى تنها در مناسب مقام واقع می‌شود و اگر در مناسب مقام نباشد, حشو قبیح است. مثلن كسى كه واقعه‌اى عجیب و دور از انتظار را می‌بیند, می‌گوید: (من با چشمم دیدم). در این‌جا ذكر (با چشمم) حشو تأكیدى است. حال اگر كسى بگوید: (من هر روز با چشمم می‌بینم), نه تنها حشو تأكیدى در سخنش واقع نشده, بلكه مرتكب حشو قبیح شده است.

مورد دیگر کاربرد حشو تأكیدى آن‌جاست كه كسى كارى بكند و سپس آن را انكار و یا از كرده‌اش پشیمان شود. مثلن به كسى كه چیزى نوشته و سپس آن را انكار می‌كند, گفته می‌شود: (خودت با دست‌هایت نوشتى). و یا اگر خودش پشیمان شود, مثلن می‌گوید: (خودم با دست‌هایم نوشتم). بنابراین نمی‌توان از پیش معین كرد كه چه تعبیرى مشتمل بر حشو تأكیدى است، بلكه باید حشو تأكیدى را در جمله تعیین كرد. مثلن (به چشم دیدن) ممكن است در جمله‌اى حشو تأكیدى و در جمله‌اى دیگر حشو قبیح باشد. (مثال‌هاى هر دو در فوق آمد.) از این پیش معین كردیم كه مصداق‌هاى حشو قبیح چیست. امّا در مورد حشو تأكیدى نمی‌توان چنین كرد و از پیش معین كرد كه مصداق‌هاى آن چیست. تعیین حشو تأكیدى بستگى به جمله دارد و تنها در جمله می‌توان معین كرد كه‌ایا فلان تعبیر شامل حشو تأكیدى است یا نه.

با توجّه به آن‌چه گفته شد, برخى از تعبیر‌هایى را كه ما در گذشته حشو قبیح دانستیم, اگر در جمله‌اى نیازمند به تأكید آورده شود, از حوزه حشو قبیح بیرون می‌آید و حشو تأكیدى شمرده می‌شود. به عنوان نمونه تعبیر (با پاى پیاده) ـ كه در پیش گفتیم حشو قبیح است ـ اگر در مناسب مقام واقع شود, حشو تأكیدى شمرده می‌شود. مثلن اگر كسى پیاده از تهران به مشهد برود ـ كه كارى است دور از انتظار و مستبعد ـ می‌تواند بگوید: (من با پاى پیاده از تهران به مشهد رفتم).

تطویل

تا این‌جا سخن درباره حشو قبیح بود. اینك بایسته می‌آید به دو موضوع دیگر ـ كه در حول و حوش حشو قبیح است و آگاهى از آن لازم ـ پرداخته شود.

در كتاب‌هاى بلاغى فارسى كلمات مترادف, حشو قبیح شمرده شده است. مثلن رشید وطواط و دیگران گفته‌اند در شعر ذیل كلمه‌ی نهان, با وجود كلمه مستّر, حشو قبیح است: از بس كه بار منّت تو بر تنم نشست / در زیر منّت تو نهان و مستّرم.١٩ همچنین گفته‌اند در شعر ذیل كلمه‌ی فرق, با وجود كلمه‌ی سر, حشو قبیح است: ساقیا باده ده كه رنج خمار / سر و فرق مرا به درد آورد.٢٠ بر این اساس یكى از دو كلمه‌ی مترادفى كه در سخن آورده شود و نقش توضیحى نداشته باشد, حشو قبیح است. مثلن اگر گفته شود علم و دانش, یكى از این دو كلمه حشو قبیح است و اگر گفته شود عقل و خرد, یكى از این دو كلمه حشو قبیح است و قس على هذا. امّا در كتاب‌هاى بلاغى عربى, مترادفات بى‌نقش در شمار حشو قبیح نیامده, بلكه به آن تطویل گفته شده است.٢١

تطویل عبارت است از آوردن دو كلمه مترادف كه یكى از آن‌ها ـ كه نمی‌شود آن را تعیین كرد ـ زاید باشد. بنابراین هر تطویلى شامل كلمه‌ی زایدى است, امّا نمی‌توان تعیین كرد كدام كلمه زاید است. مثال مشهورى كه براى تطویل آورده‌اند كذب و مین در این شعر عدی بن عبادى است: و َقَدَّدتِ الأَدیمَ لِراهِشَیه / وَ أَلقى قولَ‌ها كِذبن وَ مَینن.٢٢ شاهد در دو كلمه‌ی "كذب" و "مین" است كه هر دو به یك معنى است و یكى از آن‌ها ـ كه متعین نیست ـ زاید است و فایده‌اى هم در زیادت آن نیست.

به هرحال آن‌چه در كتاب‌هاى بلاغى عربى تطویل شمرده شده, در كتاب‌هاى بلاغى فارسى حشو قبیح دانسته شده است. با توجّه به ‌این‌كه علوم بلاغى فارسى بر بنیاد علوم بلاغى عربى شكل گرفته و وابسته بدان است, به‌تر است این تعبیرات را تطویل نامید. گذشته از این‌كه در غیراین‌صورت باید گفت در آثار بزرگان ادب فارسى حشو قبیح زیاد آمده است.

تطویل ـ و به بیان روشن‌تر كلمات مترادف بى‌نقش ـ در گذشته كمابیش رواج داشته و امروزه بسیار رایج است. آوردن كلمات مترادف در فارسى بیش‌تر از هنگامی‌ رواج یافت كه كلمه‌‌هاى عربى در فارسى رایج شد و نویسندگان در كنار كلمه‌‌هاى عربى معادل فارسى آن را براى توضیح می‌آوردند. امّا به‌تدریج علّت این كار فراموش شد و آوردن كلمه‌‌هاى مترادف بى‌نقش رواج یافت.٢٣

امروزه كلمات مترادف در آثار نویسندگان سست‌نویس بسیار رایج است; آن هم بدون آن‌كه نقش توضیحى یا تأكیدى داشته باشد و یا یكى از كلمات غریب باشد. مثلن گفته می‌شود: سعى و كوشش, كذب و دروغ, نیكى و خوبى, پوشیده و پنهان، روشن و آشكار, علم و دانش, عقل و خرد, ترس و بیم, رزق و روزى, پرهیز و خوددارى, فكر و اندیشه و….

ممكن است گفته شود اساسن دو كلمه‌ی مترادف وجود ندارد و همواره میان كلمات به‌ظاهر مترادف اختلاف جزیى معنایى وجود دارد. به‌فرض این‌كه ‌این سخن را یكسره بپذیریم, باز هم این اشكال باقى می‌ماند نویسندگانى كه كلمات به‌ظاهر مترادف را به كار می‌برند, به آن اختلاف جزیى معنایى كه میان آن‌هاست توجّه نمی‌كنند و آن‌ها را به عنوان مترادف به‌کار می‌‌برند. همچنین عدّه‌اى از نویسندگان هم اساسن نمی‌دانند كه میان همان كلمات مترادفى كه به‌كار می‌برند، اختلاف جزیى معنایى وجود دارد. مثلن با این‌كه میان كلمات اندوهناك و اندوهگین و غمگین اختلاف هست, امّا اوّلن عدّه‌اى از نویسندگان به اختلاف میان آن‌ها توجّه نمی‌كنند و آن را قصد نمی‌كنند و ثانین عدّه‌اى دیگر علم به اختلاف میان آن‌ها ندارند.

افزون بر این‌ها, این‌كه گفته شده اساسن دو كلمه‌ی مترادف وجود ندارد, دو كلمه در یك زبان است. ورنه میان لهجه‌‌هاى یك زبان و نیز میان زبان‌هاى دنیا كلمات مترادف (معادل) وجود دارد. مانند علم و دانش, عقل و خرد, فكر و اندیشه و… كه در زبان عربى و فارسى مترادف هستند. كوتاه سخن این‌كه آن دسته از كلمات مترادف كه در كتاب‌هاى بلاغى فارسى مصداق حشو قبیح شمرده شده, در واقع مصداق تطویل است. تطویل عبارت از كلمات مترادف بى‌نقشى است كه زاید است و فایده‌اى در آن نیست.

حشو مفسد و غیرمفسد

براى سدّ ثغور و كامل‌شدن بحث حاضر ضرور است به گونه‌اى دیگر از حشو كه آن را حشو مفسد می‌خوانند, پرداخته شود. در كتاب‌هاى بلاغى عربى به دو گونه حشو اشاره شده است: حشو مفسد و حشو غیرمفسد.٢۴ حشو قبیح, كه تاكنون درباره‌ی آن سخن رفت, حشو غیرمفسد است. حشو دیگرى هم هست كه جنبه‌ی معنایى دارد و فاسدكننده‌ی معناست و لذا آن را حشو مفسد خوانده‌اند.

درباره‌ی حشو مفسد در كتاب‌هاى بلاغى فارسى سخن گفته نشده است و در كتاب‌هاى بلاغى عربى هم كم سخن گفته شده و اساسن امكان بسط سخن درباره‌ی آن نیست. زیرا حشو مفسد كم رواج دارد و شاید نتوان حتا ده مصداق براى آن در میان ادبیات یك ملّت پیدا كرد. مضافن این‌كه مصداق‌هاى آن را هم از پیش نمی‌توان مشخص كرد و بستگى به جمله دارد. بسا كلمه‌اى كه در جمله‌اى حشو مفسد باشد و در جمله‌اى دیگر نباشد.

حشو مفسد آن است كه خبرى (گزاره‌اى) در جمله براى چند مبتدا (نهاد) آورده شود كه درباره‌ی یك یا چند نهاد آن درست نباشد. در این صورت آن نهاد (یا نهاد‌ها) را حشو مفسد می‌خوانند. مثلن گفته شود: (تقوا و اخلاق و بخل موجب رستگارى انسان می‌شود). بدیهى است تقوا و اخلاق موجب رستگارى انسان می‌شود, امّا بخل هرگز موجب رستگارى نمی‌شود; بلكه برعكس بخل انسان را از رستگارى دور می‌كند. در مثال فوق كلمه بخل حشو مفسد است. زیرا معنایى را كه گوینده قصد كرده (موجبات رستگارى انسان) نسبت به بخل درست نیست و تنها نسبت به تقوا و اخلاق درست است. چون در جمله‌ی فوق كلمه بخل موجب فساد و انحراف معنى گردیده, حشو مفسد خوانده می‌شود.

مثال رایج حشو مفسد ـ كه همواره از آن یاد می‌كنند ـ كلمه (نَدى) (بخشش) در این شعر متنبّى است: وَلا فَضلَ فِی‌ها لِلشَّجاعَةِ وَ النََّدى / و َصَبرِ الفَتى لولا لقاء شعوب.٢۵ یعنى اگر ملاقات مرگ نبود ارزشى در دنیا براى شجاعت و بخشش و شكیبایى جوانمرد نبود. بدیهى است اگر مرگ نبود ارزشى براى شجاعت نبود. زیرا هركس می‌دانست كه نمی‌میرد و شجاعت پیشه می‌كرد. و بدیهى است اگر مرگ نبود ارزشى براى شكیبایى در برابر مصیبت‌ها نبود. زیرا هركس می‌دانست كه به هرحال به سبب تغییر احوال و اوضاع همه‌ی مصیبت‌ها پایان می‌پذیرد و یاد آن هم فراموش می‌شود. امّا اگر مرگ نبود نه تنها بخشش بى‌ارزش نبود, بلكه بسیار ارزش داشت. زیرا هركسى به‌این امید كه در دنیا جاودانه است, بیش‌تر دلبستگى به مال پیدا می‌كرد و از ترس اینكه مبادا روزى نیازمند شود، بخشش نمی‌كرد و به جمع‌آورى مال براى روز مبادا می‌پرداخت. بنابراین با وجود نبودن مرگ, ارزشى براى شجاعت و شكیبایى نیست, امّا براى بخشش هست. پس كلمه (نَدى) (بخشش) در شعر فوق حشو مفسد است و موجب انحراف و فساد معنى گردیده است.

چكیده‌ی سخن این‌كه حشو براساس یك تقسیم بندى بر دو قسم است: حشو غیرمفسد (حشو قبیح) و حشو مفسد. حشو قبیح موجب قبح سخن و حشو مفسد موجب فساد سخن می‌گردد. به عبارت دیگر حشو قبیح موجب قبح صورت سخن می‌شود و مفسد معنى نیست; امّا حشو مفسد موجب فساد معنى و انحراف آن می‌گردد.

 
قبح حشو قبیح

تا این‌جا سخن در این بود كه باید از حشو قبیح پرهیز كرد و فلان و فلان كلمه را به‌کار نبرد. این همه توصیه به پرهیز از حشو قبیح ما را وامی‌دارد كه ـ اندكى هم كه شده ـ از قبح حشو قبیح سخن بگوییم. مدّعى نگوید كه سخن گفتن از قبح حشو قبیح خود حشو است و توضیح واضح. ما كه عادت كرده‌ایم از عیب گناه و زشتى دروغ و قبح غیبت سخن بگوییم و بشنویم, این هم به روى آن‌ها.

نخستین عیب حشو قبیح این است كه موجب دگرگونى معنى می‌شود. مثلن در تعبیر (جلوتر پیش‌دستى كردن), اگر مقصود گوینده از آن پیش‌دستى كردن (یك) نفر باشد، تعبیر فوق بیانگر مقصود او, یعنى پیش‌دستى كردن (یك) نفر نیست, بلكه گویاى این است كه (عدّه‌اى) براى انجام كارى یا گرفتن چیزى پیش‌دستى كرده‌اند و از میان آن‌ها یك نفر جلوتر از آن‌ها كه پیش‌دستى كرده‌اند, پیش‌دستى كرده است.

عیب دوم حشو قبیح این است كه موجب درج و خرج كلمات زاید و بى‌فایده در نوشته می‌شود و آن را كم‌مایه می‌كنـد. نویسنده‌اى كه در كلمات ریخت‌وپاش می‌كند, در واقع آب به نوشته‌اش می‌بندد و آن را از خاصیت می‌اندازد. در عصرى كه به سبب انفجار انتشارات, كتاب‌ها خلاصه و حتا خلاصه‌ی آن‌ها هم خلاصـه و لبّ‌اللّباب می‌شود و ده‌ها مجــله چكیـده‌نویــسى در جهان منتشر می‌شود و اهل مطالعه رو به خـواندن چكیده‌ی كتاب‌ها و مقالات كرده‌اند, چه جاى این است كه كلمات زاید و بى‌نقش را نقشِ كتاب‌ها كرد. شوپنهاور خوب گفته است: آن‌چه در نثر زاید است, فاسد است.٢٦

بارى حشو قبیح موجب درج كلمات زاید در نوشته و تطویل كلام و اسهاب می‌شود. اسهاب, بسط كلام با قلّت فایده است و هیچ‌گاه‌ جایز نیست. حال آن‌كه اطناب، بسط كلام براى زیادتى فایده است. از این رو گفته‌اند اگر از اطناب چاره‌اى نباشد, اطناب همان حكم بلاغى را دارد, ولى اسهاب به هیچ رو ارزشى ندارد.٢۷

ناگفته نماند نویسنده‌اى كه كلمه‌‌ها را سبك‌وسنگین نمی‌كند و هر غث و سمینى را با سهل‌انگارى بر قلم جارى می‌سازد, در واقع به خواننده‌ی كتابش بى‌احترامی ‌می‌كند و از ادب مصاحبت تن می‌زند. چنین نویسنده‌اى نباید انتظار داشته باشد كه خواننده در برابر كلمه ـ كلمه كتابش توقّف و در آن‌ها تأمل كند. جزاى سرسرى‌نویسى, سرسرى‌خوانى است. (كما تَدِینُ تُدانُ).٢٨ به عبارت دیگر: (بدان پیمانه‌اى كه بپیمایید براى شما خواهند پیمود).٢٩

عیب سوم حشو قبیح این است كه تأثیر سخن را كم می‌كند و از نفوذ آن می‌كاهد. به گفته‌ی رساى استاد احمد سمیعى: حشو همان واژه‌‌ها و عبارت‌هاى زاید و بى‌نقشى است كه از چگالی سخن می‌كاهد و آن را پوك می‌سازد. شاخ و بال زاید دادن به كلام نافى اصلِ اقتصاد در زبان است و موجب ضعف كارایى آن می‌شود, زیرا ازدحام عناصر حشو ذهنِ خواننده را از توجه به لُبّ سخن منحرف می‌دارد.٣٠

سخن هرچه مختصرتر باشد, مؤثرتر و نافذتر است و بیش‌تر بر دل می‌نشیند و در خاطر می‌ماند. به بیان دیگر، كلمات مانند نور آفتاب, هرچه فشرده‌تر شود، بیش‌تر تأثیر می‌گذارد. همان‌گونه كه اگر با ذرّه‌بین نور آفتاب را فشرده‌تر كنیم و به چیزى بتابانیم, تأثیر بیش‌ترى بر آن می‌گذارد, اگر سخن را هم مختصر كنیم، بیش‌تر تأثیر می‌گذارد. نقل است كه به فرزدق گفتند: چرا شعر و سخنت را به‌اختصار می‌گویى؟ گفت: زیرا در دل‌ها بیش‌تر جا می‌گیرد و در محافل جولان بیش‌ترى پیدا می‌كند.٣١ نظامی‌گنجوى گفته است: سخن بسیار دارى, اندكى كن   یكى را صد مكن, صد را یكى كن سخن كم گوى تا بر كار گیرند   كه در بسیار, بد بسیار گیرند

مناسب است این موضوع را با ذكر مثالى روشن‌تر كنیم. چنان‌كه می‌دانیم سعدى در نهایت اختصار گفته است: (اگر شب‌ها همه قدر بودى شب قدر بى‌قدر بودى.) این سخن چندان نافذ و مؤثر است كه هركس با شنیدن آن به وجد می‌آید. حال این سخن را بدین گونه هم می‌توان گفت: (اگر در طول سال همه شب‌ها شب قدر بود, در این‌صورت شب قدر دیگر قدر و ارزشى نداشت.) همان گونه كه می‌نگریم هر دو جمله اشاره به یك موضوع دارد و مشتمل بر معنى واحدى است. با این تفاوت كه جمله دوم تأثیر جمله اوّل را ندارد و شنونده را مشعوف نمی‌كند. دلیل آن هم روشن است: جمله اوّل در نهایت اختصار است و جمله دوم دراز; ورنه معنى یكى است, بى كم‌وزیاد.

یكى از دلایل این‌كه در فارسى سخنان زیادى از سعدى صورت َمثَل و مثل‌گونه پیدا كرده و مردم آن را حفظ كرده‌اند, همین ویژگى اختصار و ایجاز آن است.٣٢ این را هم بگوییم كه ویژگى مثل‌ها ایجاز آن است. همه‌ی مثل‌ها, در همه زبان‌ها موجز است. و همین ایجازِ امثال از مهم‌ترین موجبات رواج آن است.

در پایان بد نیست براى نشان دادن تأثیر و نفوذ ایجاز, نمونه‌‌هایى از سخنان موجز را به دست دهیم: صاحب بن عباد, وزیر معروف دیلمیان, بر آن شد قاضى منصوبِ خود را به‌سبب گرفتن رشوه بركنار كند. پس به او چنین نوشت: أی‌ها القاضى بقُم قَد عَزَلناكَ فَقُم.٣٣

پس از كشته شدن ماكان كاكوى, اسكافى خبر مرگ او را این چنین به امیر نوح بن منصور سامانى رساند: أمّا ماكان فصارَ كاسمِهِ.٣۴

حاج میرزا على انصارى از طرف ظلّ‌السّلطان به شیوخ گردنكش خوزستان (و به قولى خوانین خراسان) چنین تلگراف كرد: به جاى خود می‌نشینید یا از جاى خود برخیزم.٣۵

به شیخ بهائى گفتند: قال الصَّدوقُ: إنّ النّبی قَد سَهى. او گفت: سَهى الصَّدوقُ.٣٦ امیرالمؤمنین على ـ ع ـ به یكى از كارگزاران خویش نامه اى نوشت و او را چنین اندرز داد: إعمَل بِالحَقِّ لِیومٍ لایقضى فِیهِ إلاّ بِالحَقِّ.٣۷

دیگر سخن را كوتاه كنیم و یادآور شویم كه چخوف می‌گفت: ایجاز و اختصار هرگز به هیچ نوشته‌اى لطمه وارد نمی‌كند. یك مدادپاك‌كن بسیار بزرگ نمی‌تواند یك نقطه را به‌تر از یك مدادپاك‌كن كوچك پاك كند.٣٨

 
پی‌نوشت‌ها:

١. جرجانى می‌گوید: حشو مطلقن ناپسند و مطرود است. زیرا خالى از فایده است و بهره اى از آن حاصل نمی‌شود. و اگر فایده و بهره‌اى داشت دیگر حشو نامیده نمی‌شد و لغو به حساب نمی‌آمد. عبدالقاهر جرجانى. اسرار البلاغة. تصحیح هلموت ریتر. (استانبول, وزارة المعارف, ١٩۵۴). ص١٩. و نیز رجوع شود به ترجمه‌ی جلیل تجلیل. (انتشارات دانشگاه تهران, ١٣۷٠). ص١١ـ١٢. همچنین تهانوى می‌گوید: (در اصطلاح اهل عرب حشو همیشه بى‌فائده می‌باشد, هیچ وقت مفید نبود.) محمد اعلى تهانوى. كشاف اصطلاحات الفنون. (تهران, كتاب‌فروشى خیام, ١٩٦۷). ج١, ص٣٩٦.

٢. شمس‌الدّین محمّد بن قیس رازى. المعجم فى معاییر اشعار العجم. تصحیح محمّد قزوینى و مدرّس رضوى. (چاپ سوم: كتاب‌فروشى زوّار, ١٣٦٠). ص٣۷٨ ـ ٣۷٩.

٣. كمال الدّین حسین واعظ كاشفى سبزوارى. بدایع الافكار فى صنایع الاشعار. ویراسته و گزارده میرجلال‌الدّین كزّازى. (چاپ اوّل: تهران, نشر مركز, ١٣٦٩). ص١١٦.

۴. حشو ملیح را حشو لَوزینج و حشو لَوزینه نیز می‌گویند. (لَوزینه نوعى شیرینى است كه با مغز بادام و شكر و پسته و گلاب درست می‌كنند.)

۵. این بیت را با تصرّف بدین گونه هم نقل كرده‌اند: گر خدمت تو نیامدم جرم بپوش / عذرم رمد چشم و صداع سر بود.

٦. برخى از كتاب‌هایى كه به آن‌ها مراجعه شده عبارت است از: حدایق السّحر, المعجم فى معاییر اشعار العجم, دقایق الشّعر, بدایع الافكار, كنزالفوائد, ترجمان البلاغه, دُرَر الادب, دُرّه نجفى, مدارج البلاغه, حدایق البلاغه, نخبة البیان, هنجار گفتار, فنون بلاغت و صناعات ادبى, اصول علم بلاغت در زبان فارسى. علاوه بر كتاب‌هاى مزبور به فرهـنگ‌ها و كـتاب‌هاى لغـت مراجعه شده است. مانند: فرهنگ آنندراج, لغت‌نامه‌ی دهخدا, فرهنگ اصطلاحات ادبى, فرهنگ ادبیات فارسى درى.

۷. البتّه در كتاب‌هاى بلاغى چند مثال دیگر براى حشو قبیح آورده شده كه همه‌ی آن‌ها از مترادفات است و در شعر آمده و براى پركردن وزن کاربرد یافته و در واقع تطویل است. در این‌باره سخن خواهیم گفت.

٨. در كتاب‌هاى بلاغى عربى نیز در حدود پنج مثال براى حشو قبیح آورده كه معروف‌ترین آن‌ها (صداع الرأس) و (الامس قبله [الیوم]) است. صداع سر در فارسى هم رایج است; امّا مثال اخیر (دیروز گذشته) رایج نیست.

٩. تفصیل بیش‌تر این مطلب در كتاب ذیل آمده است: ابوالحسن نجفى. غلط ننویسیم: فرهنگ دشواری‌هاى زبان فارسى. (چاپ سوم: تهران, مركز نشر دانشگاهى, ١٣۷٠). ص١۴٩. آقاى نجفى مرقوم داشته‌اند: (احیانن به‌جاى "لذا" و مرادف‌هاى آن می‌توان "پس" به كار برد كه در متون معتبر فارسى نیز سابقه دارد: چون بسى ابلیس آدم‌روى هست/ پس به هر دستى نباید داد دست). همچنین رجوع شود به فرهنگ فارسى, تألیف محمّد معین (ج۴, ص٢۵٩, بخش دوم, تركیبات خارجى.)

١٠. همان. ص٣٦١ـ٣٦٢.

١١. همان. ص١٠٩. در این مأخذ تفهیم و تفاهم غلط دانسته شده است. به نظر ما به‌تر است آن را مشتمل بر حشو دانست.

١٢. همان. ص٣۵ـ٣٦.

١٣. همان. ص١۴٠.

١۴. همان. ص۴٢٨ـ۴٢٩.

١۵. ر.ك: راهنماى نگارش و ویرایش. (چاپ دهم: مشهد, انتشارات آستان قدس رضوى, ١٣۷١). ص٦۴; شعر و شاعران در ایران اسلامى. (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, ١٣٦٣). ص٢١۵.

١٦. شمس‌الدّین احمد افلاكى عارفى. مناقب العارفین. به كوشش تحسین یازیجى. (چاپ دوم: تهران, دنیاى كتاب, ١٣٦٢). ص۷١٨ ـ ۷١٩. گاهى مولوى در شعرش نیز همان صورت گفتاری اهل زبان را استفاده كرده است. مثلن: هم فرقى و هم زلفى, مفتاحى و هم قلفى / بى‌رنج چه می‌سلفى, آواز چه لرزانى. (می‌سلفى از سلفیدن/ سرفه كردن است.) محمدرضا شفیعى كدكنى (به كوشش). گزیده غزلیات شمس. (چاپ هشتم: تهران, شركت سهامی‌ كتاب‌هاى جیبى با همكارى امیركبیر, ١٣۷٠). ص بیست و دو.

١۷. ر.ك: شریف مرتضى على بن حسین موسوى علوى. امالى المرتضى (غرر الفوائد و درر القلائد). تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم. (چاپ دوم: بیروت, دارالكتاب العربى, ١٣٨۷). ج١, ص٣۵١ـ٣۵٣. وى سه وجه براى (من فوقهم) در آیه‌ی (فخرّ علیهم السَّقف من فوقهم) گفته است.

١٨. یحیى بن حمزه علوى در كتاب الطراز المتضمّن لاسرار البلاغة و علوم حقائق الاعجاز (تهران, مؤسسة النصر, ج٢, ص٢٣۵) می‌گوید: (مایرد من الاطناب على جهة الحقیقة و هذا كقولنا: رأیته بعینى و قبضته بیدى و وطئته بقدمی‌و ذقته بلسانى الى غیر ذلك من تعلیق هذه الأفعال بما ذكرناه من الأدوات. و قدیظنّ الظانّ أن التعلیق بهذه الآلات انما هو لغو لا حاجة الیه, فانّ تلك الافعال لاتفعل الا ب‌ها. و لیس الامر كما ظنّ, بل هذا انما یقال فى كل شئ یعظم مناله و یعزّ الوصول إلیه. فیؤتى بذكر هذه الادوات على جهة الاطناب دلالةً على نیله و أن حصوله غیر متعذر).

١٩. رشیدالدّین وطواط. حدایق السّحر فى دقایق الشّعر. تصحیح عباس اقبال آشتیانى. (كتابخانه سنائى و كتابخانه طهورى, ١٣٦٢). ص۵٣.

٢٠. على اكبر دهخدا. لغت‌نامه. (چاپ اوّل از دوره جدید: تهران, دانشگاه تهران, ١٣۷٣). ج٦, ص۷٩٨١, به نقل از مجمع‌الصنایع.

٢١. ر.ك: سعدالدّین تفتازانى. المطوّل فى شرح تلخیص المفتاح. (تهران, مكتبة العلمیة الاسلامیة, ١٣۷۴ق). ص٢٢٦, باب ثامن, چاپ سنگى; همو. مختصر المعانى. (چاپ اوّل: قم, دارالفكر, ١۴١١). ص١۷١, باب ثامن; جلال الدین محمد قزوینى خطیب. التّلخیص فى علوم البلاغة. تصحیح و شرح عبدالرحمن برقوقى. (بدون مشخصات كتاب‌شناختى). ص٢١١; سید احمد‌‌هاشمی‌بك. جواهر البلاغة فى المعانى و البیان و البدیع. (مصر, ١٣۵٨). ص٢٣٦.

٢٢. رجوع به منابع فوق و صفحات یادشده شود. ٢٣. سیروس شمیسا. معانى. (چاپ دوم: نشر میترا, ١٣۷٣). ص١۵٦.

٢۴. به مطوّل (ص٢٢٦ـ٢٢۷) و مختصر (ص١۷١) و تلخیص (ص٢١١), كه مشخصات آن‌ها در فوق آمد, رجوع شود.

٢۵. رجوع به منابع فوق و صفحات یادشده شود.

٢٦. مهرداد مهرین. فن نویسندگى. (چاپ اوّل: تهران, انتشارات توسن, ١٣٦٦). ص٨۷.

٢۷. الفرق بین الاس‌هاب و الاطناب أنّ الاطناب هو بسط الكلام لتكثیر الفائدة, و الاس‌هاب بسطه مع قلة الفائدة… و قال اهل البلاغة: الاطناب اذا لم یكن منه بدّ فهو ایجاز. ابوهلال عسكرى. الفروق اللّغویة. (قم, مكتبة بصیرتى, ١٣۵٣). ص٢٨.

٢٨. از احادیث مشهور رسول خدا ـ ص ـ كه مَثَل شده است. رجوع شود به: ابومحمّد حسن شعبة حرّانى. تحف العقول عن آل الرّسول صلى اللّه علیهم. تصحیح على اكبر غفّارى. ترجمه‌ی محمّد باقر كمره‌اى. (تهران, كتاب‌فروشى اسلامیه, ١۴٠٠). ص٩.

٢٩. انجیل متّى, باب هفتم, بند دوم; انجیل لوقا, باب ششم, بند سى و هشتم.

٣٠. احمد سمیعى. آیین نگارش. (چاپ اوّل: تهران, مركز نشر دانشگاهى, ١٣٦٦). ص۵٠.

٣١. غلام‌حسین رضانژاد (نوشین). اصول علم بلاغت در زبان فارسى. (چاپ اوّل: انتشارات الزهراء, ١٣٦۷). ص۴۷٩.

٣٢. مرحوم دكتر غلامحسین یوسفى در كتاب كاغذِ زر: یادداشت‌هایى در ادب و تاریخ (چاپ اوّل: تهران, انتشارات یزدان, ١٣٦٣) با تأمل در گلستان آن دسته از سخنان سعدى را كه صورت مَثَل و مثل گونه پیدا كرده و یا به حفظ و ضبط فارسى‌دانان درآمده, گردآورده است. (ص١ـ٣۴). هم ایشان در مقدّمه‌ی گلستان سعدى (چاپ سوم: تهران, انتشارات خوارزمى, ١٣۷٣) نوشته‌اند: (با یك نگاه به فهرست امثال و حكم گلستان, در پایان كتاب حاضر, بیش از چهارصد جمله و بیت می‌توان یافت كه در زبان فارسى حُكمِ مَثَل پیدا كرده, خاصّه در زبان اهل ادب.) (ص٣٨). همچنین مرحوم احمد بهمنیار در كتاب داستان نامه بهمنیارى (چاپ دوم: انتشارات دانشگاه تهران, ١٣٦٩) در ضمن بحث از كلمات قصار گفته‌اند: (شیخ سعدى شیرازى در این باب [كلمات قصار] ید بیضا كرده چنان‌كه بسیارى از كلمات قصار فارسى از نظم و نثر اوست.) (ص كه).

٣٣. احمد نظامی‌عروضى سمرقندى. چهارمقاله. تصحیح محمّد قزوینى. (انتشارات جاویدان). ص۴۴ـ۴۵, حكایت چهارم از مقاله‌ی اوّل.

٣۴. همان. ص۴٣.

٣۵. جلال‌الدین همایى. معانى و بیان. به كوشش ماهدخت بانو همایى. (چاپ دوم: تهران, نشر هما, ١٣۷٣). ص۷۴.

٣٦. از افاضات شفاهى یكى از استادانم. مأخد آن را نمی‌دانم.

٣۷. ابن ابى الحدید. شرح نهج البلاغة. تصحیح محمّد ابوالفضل ابراهیم. (چاپ دوم: دار احیاء التراث العربى, ١٣٨۷). ج٢٠, ص٢٨١, ح٢٢٩, بخش الحكم المنسوبة.

٣٨. مهوش بهنام. (شیوه نویسندگى چخوف و داستان كوتاه مظلوم). كیهان فرهنگى. (سال چهارم, شماره۷, مهر ١٣٦٦). ص۴٣.

 
از: ویکی پدیا

.:: ::.
زایدنویسی در زبان فارسی (2)
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:24

 

شماره‌ی نوشته: ٢- ١۷ / ۵

محمد اسفندیاری

زایدنویسی در زبان فارسی

(حشو قبیح)

 
(بخش دوم)

 
مصداق‌هاى نوع چهارم از حشو قبیح

* نخل خرما

نخل یعنى درخت خرما. بنابراین یا باید گفت درخت خرما و یا نخل. البتّه نخل به معنى مطلق درخت کاربرد شده و از جمله صائب گفته است: ز نخل بید محال است بر توانى یافت. بنابراین می‌شود گفت نخل بید, نخل سرو و نخل كاج; امّا نیازى نیست كه نخل خرما گفته شود. با وجود این چون تعبیر نخل خرما در متون كهن فارسى بسیار آمده, کاربرد آن‌جایز است.

* درخت نخل

چون نخل به معنى درخت خرماست, از كلمه نخل, درخت نیز فهمیده می‌شود و نیازى به ذكر آن نیست.

* درخت نخل خرما

در كلمه‌ی نخل هم درخت مندرج است و هم خرما. بنابراین درخت نخل خرما حشو قبیح در حشو قبیح است.

* تاك انگور

تاك یعنى درخت انگور. بنابراین یا باید گفت درخت انگور و یا تاك. البتّه تاك به معنى مطلق درخت کاربرد شده و از همین رو تاك انگور نیز گفته شده است. نظامی‌گفته است: تاك انگور تا نگرید زار/ خنده خوش نیارد آخر كار. به هرحال اگر تاك به معنى مطلق درخت گرفته شود, می‌شود گفت تاك بید, تاك سرو و تاك كاج, امّا نیازى نیست كه تاك انگور گفته شود.

* تاك رَز

به درخت انگور, تاك و رز می‌گویند. بنابراین نباید تاك به رز اضافه شود و كافى است كه یكى از این دو كلمه گفته شود. با وجود این گاهى تاك را به رز اضافه می‌كنند. از جمله رودكى گفته است: تاك رز بینى شده دینارگون / پرنیان سبز او زنگارگون. در لغت‌نامه‌ی دهخدا آمده كه معنى دیگر تاك, شاخه است; خواه شاخه رز و یا غیر آن. پس اگر تاك در این معنى کاربرد شود, تاك رز (به معنى شاخه‌ی رز) حشو قبیح نیست.

* درخت تاك

چون تاك به معنى درخت انگور است, از كلمه‌ی تاك, درخت نیز فهمیده می‌شود و نیازى به ذكر آن نیست.

* درخت تاك انگور

در كلمه تاك هم درخت مندرج است و هم انگور. بنابراین درخت تاك انگور حشو قبیح در حشو قبیح است.

* درخت مَو

چون مو به معنى درخت انگور است, از كلمه مو, درخت نیز فهمیده می‌شود و نیازى به ذكر آن نیست.

* تهویه‌ی هوا تهویه

خود به معنى عوض‌كردن هوا یا هوادادن است. پس با گفتن آن نیازى به ذكر كلمه‌ی هوا نیست. به‌جاى دستگاه تهویه‌ی هوا باید گفت دستگاه تهویه.

* با پاى پیاده

به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (با پاى پیاده رفت), باید گفت: (پیاده رفت).

* اتوبوس مسافربرى

اتوبوس مسافربرى به قیاس قطار مسافربرى گفته می‌شود. حال آنكه هم قطار مسافربرى وجود دارد و هم قطار بارى, امّا اتوبوس باربرى وجود ندارد و اتوبوس, فقط مسافربرى است.

* كامیون بارى

تا هنگامی‌كه كامیون غیربارى, مانند اتوبوس باربرى, ساخته نشده است, تعبیر كامیون بارى, مانند اتوبوس مسافربرى, حشو قبیح است.

* امروزِ روز

از تعبیر امروزِ روز همان چیزى فهمیده می‌شود كه از كلمه امروز فهمیده می‌شود. بنابراین نیازى به اضافه كردن امروز به روز نیست. با وجود این تعبیر امروزِ روز در متون كهن فارسى آمده است. از جمله ناصرخسرو گفته است: از غم فردا هم امروز اى پسر بى‌غم شود/ هركه در امروزِ روز اندیشه‌ی فردا كند. البتّه معناى مجازى امروز, این زمان و در این وقت و اكنون است. در صورتى كه امروز در این معنى کاربرد شود, تعبیر امروزِ روز (به معنى روزِ زمان حاضر و روزِ این وقت) حشو قبیح نیست. ضمن اینكه باید توجّه داشت امروزِ روز به‌این معنى رایج نیست.

* دیروزِ روز،  روزِ نوروز،  پارسال گذشته،  دیشب گذشته

* دیروز گذشته

تعبیر دیروز گذشته به‌ندرت در فارسى عامیانه, آن هم از سر تسامح و غفلت گفته می‌شود. عجیب است كه در شعر زهیر بن ابى سلمى, یكى از سرایندگان معلّقات, آمده است: فأعلَمُ علمَ الیومِ و الأمسِ قبلَهُ/ ولكنّنى عن علمِ ما فى غدٍ عمّى.

* دو طفلان مسلم

كلمه‌ی طفلان در عبارت (طفلان مسلم) تثنیه است; یعنى دو طفل. بنابراین به‌جاى تعبیر رایج دو طفلان مسلم, باید گفت دو طفل مسلم, یا طفلان مسلم. البتّه نام برخى از مساجد, طفلان مسلم است كه در این صورت باید همان مسجد طفلان مسلم گفته شود و نه مسجد دو طفل مسلم. گفتنى است در گذشته عدد و معدود را در جمع مطابقت می‌دادند و ـ مثلن ـ ده پسران و چهار كتاب‌ها می‌گفتند. تعبیر دو طفلان مسلم براساس این قاعده درست است; امّا این قاعده دیگر رایج نیست.

* مفید فایده

از مصداق‌هاى رایج حشو قبیح است كه حتا بر قلم اهل ادب جارى شده است. مفید به معنى داراى فایده و فایده‌دهنده است و با ذكر آن نیازى به گفتن فایده نیست. به جاى مفید فایده باید گفت داراى فایده, فایده دهنده, بافایده، مفید.

* مثمر ثمر،  منتج نتیجه

* عقیده‌ی عمومی ‌بسیارى از مردم, عقیده‌ی عمومی ‌اغلب مردم

عقیده‌ی عمومی ‌یعنى عقیده‌ی بسیارى از مردم. عقیده‌ی همه مردم یا معدودى از آن‌ها را عقیده‌ی عمومی‌ می‌گویند. بنابراین با گفتن عقیده عمومی ‌نیازى به گفتن بسیارى از مردم یا اغلب مردم نیست. یا باید گفت عقیده‌ی عمومی و یا عقیده‌ی بسیارى از مردم.

* بازوى دست،  ران پا

ران پا به قیاس مچ پا گفته می‌شود. حال آن‌كه مچ, مشترك در دست و پاست, امّا ران فقط در پاست.

* بزاق د‌هان،  حدقه چشم،  مردمك چشم

مردمك به سیاهى كوچكى كه در میان سیاهى چشم است, گفته می‌شود. معنى دیگر آن مردم خُرد است كه در این صورت تصغیر كلمه مردم است. معمولن از سیاق جمله دانسته می‌شود كه مردمك به معنى سیاهى در چشم است و یا مردم خُرد. از این رو با گفتن مردمك نیازى به ذكر چشم و دیده و بصر نیست و این‌ها از كلمه‌ی مردمك فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر مردمك چشم و مردمك دیده و مردمك بصر در متون كهن فارسى فراوان آمده و لذا کاربرد آن‌ها‌جایز است.

* مردمك دیده،  مردمك بصر،  سرمه‌ی چشم،  سرمه‌ی دیده

گاه لازم است كلمه‌ی سرمه به چشم و دیده اضافه شود. مثلن: خاك پاى معشوقش را سرمه‌ی چشم می‌كرد. در متون كهن فارسى نیز تعبیر سرمه‌ی چشم و سرمه‌ی دیده به مناسبتى آمده است. خاقانى گفته است: سرمه‌ی دیده ز خاك در احمد سازند / تا لقاى ملك‌العرش تعالى بینند. همچنین عطّار گفته است: از درش گردى كه آرد باد صبح/ سرمه‌ی چشم جهان بین من است.

* پلك چشم

پلك به پوست بالا و پایین چشم گفته می‌شود. از این رو با گفتن پلك نیازى به ذكر چشم نیست و چشم از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر پلك چشم در متون كهن فارسى آمده است.

* سفره‌ی غذا،  گوشواره‌ی گوش،  دستنبد دست،  گردن‌بند گردن،  خلخال پا،  دستكش دست

* ریسك خطرناك

ریسك (Risk) یعنى احتمال خطر و ضرر, اقدام به كارى كه احتمال خطر در آن باشد. بنابراین با گفتن ریسك نیازى به ذكر خطرناك نیست و خطرناك از آن استفاده می‌شود.

* استادیوم ورزشى

استادیوم (Stadium) یعنى ورزشگاه. بنابراین با گفتن استادیوم نیازى به ذكر ورزشى نیست و ورزشى از آن فهمیده می‌شود.

* استارت اوّل

استارت (Start) یعنى حركت كردن, آغاز كردن, آغاز. بنابراین با گفتن استارت نیازى به ذكر اوّل نیست و اوّل از آن فهمیده می‌شود.

* كلاه كاسكت

كاسكت (Casquette) یعنى كلاه لبه‌دار. بنابراین با گفتن كاسكت نیازى به ذكر كلاه نیست و كلاه از آن فهمیده می‌شود.

* واگن قطار

واگن (Wagon) در تداول فارسى به هریك از اتاقك‌هاى قطار گفته می‌شود. بنابراین یا باید گفت اتاقك قطار و یا واگن.

* كمدى خنده‌دار

كمدى (Comedy) یعنى نمایش خنده‌دار. بنابراین یا باید گفت نمایش خنده‌دار و یا كمدى.

* كنسرت موسیقى

كنسرت (Concert) یعنى ساز و آواز هماهنگ, قطعه‌اى موسیقى كه با ابزار‌هاى مختلف موسیقى هماهنگ باشد. بنابراین نیازى نیست كه كنسرت موسیقى گفته شود.

* اركستر موسیقى

اركستر (Orchester) به گروهى كه یك قطعه موسیقى را اجرا می‌كنند, گفته می‌شود. بنابراین نیازى نیست كه اركستر موسیقى گفته شود.

* جاده‌ی شوسه

شوسه (Chausse) یعنى جاده‌ی هموار و ساخته‌وپرداخته شده. و در تداول فارسى به جاده‌ی اتومبیل‌رو و شن‌ریزى‌شده كه آسفالت نیست، گفته می‌شود. بنابراین یا باید گفت جاده‌ی هموار و جاده‌ی صاف و یا شوسه.

* راه شوسه

* شوفر ماشین

شوفر (Chauffeur) هم به كسى كه مأمور مواظبت از ماشین بخار است و هم به راننده‌ی ماشین گفته می‌شود. در فارسى معنى اخیر رایج است و لذا یا باید گفت راننده‌ی ماشین و یا شوفر.

* میسیونر مذهبى

میسیون (Mission) یعنى هیات تبلیغات مذهبى, امور سیاسى, امور فرهنگى و… كه به‌جایى می‌روند. از این رو هم میسیونر مذهبى وجود دارد و هم میسیونر سیاسى و…. با وجود این میسیونر بیش‌تر به مبلّغ مذهبى گفته می‌شود و در تداول فارسى همین معناى آن رایج است. بنابراین یا باید گفت مبلّغ مذهبى و یا میسیونر.

* كانال آب

كانال (Canal) یعنى آبراه, تُرعه, مجرایى كه دو دریا یا دو نهر را به یكدیگر متّصل می‌سازد. ماننـد كانال سوئز كه دریاى مدیترانه و دریاى سرخ را به یكدیگر متّصل ساخته است. این كلمه در فارسى به معنى مطلق مجرا و گذرگاه کاربرد شده است. مثلن هنگامی‌كه گفته می‌شود: (از كانال دانشگاه مدرك تحصیلى می‌توان گرفت), یعنى از طریق دانشگاه…. بنابراین می‌شود كانال را به كلمه دیگرى اضافه كرد و ـ مثلن ـ كانال دانشگاه گفت, امّا نیازى نیست كه كانال آب گفته شود.

* روزنامه‌ی روزانه

در گذشته هم به جرایدى كه به‌صورت هفتگى منتشر می‌شد و هم به جرایدى كه روزانه منتشر می‌شد, روزنامه می‌گفتند. از این رو براى معین كردن جرایدى كه در هر روز منتشر می‌شد به آن‌ها روزنامه روزانه یا روزنامه یومیه می‌گفتند. امّا امروزه به جرایدى كه روزانه منتشر می‌شود, روزنامه و به جرایدى كه به‌صورت هفتگى منتشر می‌شود, هفته‌نامه می‌گویند. بنابراین امروزه به‌كاربردن تعبیر روزنامه‌ی روزانه و روزنامه‌ی یومیه حشو قبیح است.

* روزنامه‌ی یومیه

* سنِّ … سالگى

از رایج‌ترین مصداق‌هاى حشو قبیح است. مثلن گفته می‌شود: (او در سنّ هفتاد سالگى درگذشت). در این عبارت یا باید كلمه‌ی سن یا كلمه‌ی سالگى را حذف كرد. زیرا با ذكر یكى نیازى به دیگرى نیست. پس باید گفت: (او در هفتاد سالگى درگذشت), یا (او در سنّ هفتاد درگذشت).

* قلب‌الاسد تابستان

قلب‌الاسد یعنى ماه مرداد. به عبارت دیگر به برج پنجم از برج‌هاى دوازده‌گانه‌ی فلكى گفته می‌شود. پس قلب‌الاسد در تابستان است و با ذكر آن نیازى به گفتن تابستان نیست.

* ممهور به مُهر

كلمه مُهر فارسى است و نمی‌توان از آن مشتق عربی ساخت و ممهور گفت. بنابراین ممهور به مُهر هم غلط است و هم حشو قبیح.

* ملقّب به لقب،  مكنّى به كنیه،  مجهّز به تجهیزات،  مسلّح به سلاح،  منقّش به نقش،  مصوّر به تصویر،  موشّح به توشیح،  محشّى به حاشیه،  ملبّس به لباس،  متدین به دین

* مقابله به مِثل

اصطلاح مقابله به مثل, به نظر آقاى ابوالحسن نجفى, حشو قبیح است. اصطلاح مزبور به معنى واكنش همانند متداول شده است: (اگر عراق شهر‌هاى ایران را بمباران كند ایران هم مقابله به مثل خواهد كرد). این اصطلاح متضمّن حشو قبیح است. زیرا مقابله خود به تنهایى به معنى عمل متقابل است و (مثل) از آن فهمیده می‌شود. اصطلاحى كه در این مورد به‌كار رفته و هنوز هم در گفتار روزمره مردم رایج است و در فرهنگ‌ها نیز آمده, "معامله به مثل" است و نه مقابله به مثل. مختصر این‌كه از مقابله, (مثل) به دست می‌آید, ولى معامله ممكن است به مثل باشد و یا نباشد. پس یا باید مقابله و یا معامله به مثل گفت.١٠

* اظهار تجاهل

تجاهل یعنى نادانى نمودن, خود را به جهل زدن. اگر اظهار را به معنى نمودن بگیریم, اظهار تجاهل حشو قبیح است; ورنه اساسن غلط است و یا معناى بسیار غریبى دارد. در این صورت معنى (او اظهار تجاهل كرد) چنین می‌شود: (او فاش كرد كه خود را به نادانى می‌زند). بنابراین نقض غرض است.

* اظهار تمارض،  اظهار تغافل

*  و

براى پیوند چند كلمه به یكدیگر از (واو) استفاده می‌شود. مثلن گفته می‌شود: (در كتاب‌هاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حكمت و شجاعت و عفّت و عدالت). امّا امروزه رسم شده است كه میان كلمه‌‌هاى اوّل ودوم و… ویرگول می‌گذارند و فقط دو كلمه‌ی آخر را با (و) به هم می‌پیوندند. مثلن گفته می‌شود: (در كتاب‌هاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حكمت, شجاعت, عفّت و عدالت). به هر حال براى پیوند چند كلمه به یكدیگر یا باید از (واو) عطف استفاده كرد ـ كه‌این به‌تر است ـ و یا از ویرگول. به جمع این دو نیازى نیست و ویرگول در این موارد به معناى (و) است. بنابراین نباید نوشت: (در كتاب‌هاى اخلاقى از این مسائل سخن رفته است: حكمت, و شجاعت, و عفّت, و عدالت).

* مسبوق به سابقه،  مسبوق به سابقه‌ی گذشته

مسبوق به سابقه‌ی گذشته حشو قبیح در حشو قبیح است.

* ویژگى خاص،  خاصیت ویژه، خصوصیت ویژه

* جلوتر پیش‌دستى كردن

جلو یعنى پیش و هنگامی‌كه یك یا چند نفر نسبت به نفر دیگر یا دیگران پیش‌دستى كند, باید اصطلاح پیش‌دستى كردن را به كار برد و نه جلوتر پیش‌دستى كردن. اصطلاح جلوتر پیش‌دستى كردن در مورد فوق رایج است و چون جلوتر از پیش‌دستى به دست می‌آید, متضمّن حشو قبیح است. امّا اگر چند نفر نسبت به دیگران پیش‌دستى كنند و از میان آن‌ها یك نفر جلوتر از آن‌ها كه پیش‌دستى كرده‌اند, پیش‌دستى كند, اصطلاح جلوتر پیش‌دستى كردن درباره‌ی او متضمّن حشو قبیح نیست. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.

* جلوتر پیش‌بینى كردن،  جلوتر پیش‌خرید كردن،  جلوتر پیش‌فروش كردن،  جلوتر پیش‌گویى كردن،  جلوتر پیش‌گیرى كردن،  از قبل پیش‌دستى كردن

پیش‌دستى كردن یعنى دست دراز كردن براى آنجام كارى یا گرفتن چیزى پیش از دیگران. بنابراین یا باید پیش‌دستى كردن و یا از قبل دست دراز كردن گفت. همچنین یا باید پیش‌بینى كردن و یا از قبل دیدن گفت. و نیز پیش‌خرید كردن یا از قبل خریدن. و….

* از قبل پیش‌بینى كردن،  از قبل پیش‌خرید كردن،  از قبل پیش‌فروش كردن،  از قبل پیش‌گویى كردن،  از قبل پیش‌گیرى كردن

* صعود به بالا

صعود یعنى بالا رفتن و مقابل آن سقوط یعنى پایین رفتن. كسى كه صعود می‌كند یعنى به طرف بالا می‌رود. بنابراین به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (كوه‌نوردان به بالا صعود كردند), باید گفت: (كوهنوردان صعود كردند), یا (كوهنوردان به بالا رفتند).

* سقوط به پایین،  عروج به بالا

عروج یعنى بالا رفتن, به بالا برشدن. مقابل آن نزول و هبوط است. از این رو با گفتن عروج نیازى به ذكر بالا نیست و بالا از آن فهمیده می‌شود.

* نزول به پایین،  هبوط به پایین

* از همه طرف احاطه كردن, از همه طرف احاطه شدن

احاطه یعنى گرداگرد چیزى را گرفتن. بنابراین از احاطه, همه طرف به دست می‌آید. پس به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (او را از همه طرف احاطه كردند), باید گفت: (او را احاطه كردند).

* از هر سو احاطه كردن, از هر سو احاطه شدن،  از هرجانب احاطه كردن, از هر جانب احاطه شدن،  از همه طرف محاصره كردن, از همه طرف محاصره شدن

محاصره یعنى كسى را در حصار انداختن, محصور كردن, احاطه كردن, اطراف او را گرفتن به‌طورى‌كه رابطه‌ی او با خارج قطع گردد. بنابراین از محاصره, همه‌طرف به‌دست می‌آید. پس به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (او را از همه طرف محاصره كردند), باید گفت: (او را محاصره كردند).

* از هرسو محاصره كردن, از هرسو محاصره شدن،  از هرجانب محاصره كردن, از هرجانب محاصره شدن

* با یكدیگر متّحد شدن, با همدیگر متّحد شدن، باهم متّحد شدن

شرط تحقّق اتّحاد وجود دو یا چند نفر است و در متّحد شدن وجود دو یا چند نفر مفروض است. كسى نمی‌تواند با خودش متّحد شود و همواره دو یا چند نفر با هم متّحد می‌شوند. بنابراین به جاى جمله‌‌هاى رایجى مانند (امریكا وشوروى باهم متّحد شدند), باید گفت: (امریكا و شوروى متّحد شدند).

* لزومن باید، لزومن بایست

بایستن یعنى لازم بودن. پس لازم نیست با كلمه باید و بایست و نظایر آن, كلمه لزومن را به كار برد. امروزه مرسوم است كه گفته می‌شود: (مردم لزومن باید به ورزش اهمیت دهند). حال آن‌كه باید گفت: (مردم باید به ورزش…), یا (لازم است مردم به ورزش….)

* بازدید دوباره

باز یعنى از نو, مكرّر, بار دیگر. بازدید یعنى از نو دیدن, مكرّر دیدن, بار دیگر دیدن. حال ممكن است مقصود از بازدید, دیدن بار دوم باشد و یا سوم و چهارم و…. اگر قرینه اى باشد كه مقصود از بازدید, دیدن دوباره است, بازدید دوباره حشو قبیح است. در این‌صورت یا باید "بازدید" گفت و یا "دیدار دوباره". تعبیرات ذیل و نظایر آن به‌همین گونه است.

* بازگشت دوباره،  باز فرستادن دوباره،  بازخوانى دوباره،  بازبینى دوباره،  بازگفتن دوباره،  بازآمدن دوباره،  بازماندن دوباره،  بازگرفتن دوباره،  بازآوردن دوباره،  دوباره از سر

(از سر) یعنى كارى را دو یا چند بار انجام دادن. اگر قرینه‌اى باشد كه مقصود از (از سر), دوباره است, دوباره از سر حشو قبیح است. بنابراین به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (او نخست این كتاب را خواند و نفهمید, دوباره از سر خواند), باید گفت: (… دوباره خواند), یا (… از سر خواند).

* تكرار دوباره

تكرار یعنى كارى را دو یا چند بار انجام دادن. اگر قرینه‌اى باشد كه مقصود از تكرار, دوباره است, تكرار دوباره حشو قبیح است.

* بازدید مجدّد

مجّدد یعنى از نو, از سر, بار دیگر (دوباره یا چندباره). (باز) هم به معنى از نو و از سر است. بنابراین بازدید مجدّد, اگر مقصود نخستین بازدید باشد, حشو قبیح است. یا باید بازدید گفت و یا دیدار مجدّد. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.

* بازگشت مجدّد،  بازفرستادن مجدّد،  بازخوانى مجدّد،  بازبینى مجدّد،  بازگفتن مجدّد،  باز آمدن مجدّد،  بازماندن مجدّد،  بازگرفتن مجدّد،  بازآوردن مجدّد

* ابر هوا

تعبیر ابر هوا متضمّن حشو قبیح است. این تعبیر رایج نیست و تنها در شعر مسعود سعد سلمان آمده است: به نوبهاران غواص گشت ابر هوا/ كه می‌برآرد ناسفته لؤلؤ از دریا.

* شاهد زیبارو / شاهد زیبا / شاهد خوب‌رو

شاهد در فارسى به معنى مرد یا زن زیبارو و خوب‌رو و نیز به معنى خوب و مطبوع و مرغوب است. اثیرالدّین اخسیكتى گفته است: روى دل از این شاهد بدمهر بگردان / كان‌جا كه جمال است على القطع وفا نیست. بنابراین با گفتن شاهد نیازى به ذكر زیبارو و خوب‌رو نیست. ظاهرن تعبیر شاهد زیبارو در متون كهن فارسى نیامده و تنها قاآنى آن را کاربرد كرده است: نشود شاهد زیبارو جز همدم زشت / نخورد خربزه‌ی شیرین الاّ كفتار. ناگفته نماند شاهد دو معنى رایج دیگر نیز دارد: حاضر (در مقابل غایب) و ناظر (كسى كه چیزى را دیده باشد.) از این رو تعبیر شاهد عینى حشو قبیح نیست. البتّه براى شاهد معمولن صفات عادل, عدل, صادق و امین آورده می‌شود.

* یقین قطعى

"یقین بدون قطع" محال است و همواره در یقین, قطعیت است. هنگامی‌كه به چیزى یقین می‌شود, یعنى به آن قطع می‌شود. از این رو قطع و یقین به‌صورت مترادف کاربرد می‌گردد. به هر حال با گفتن یقین نیازى به ذكر قطعى نیست.

* اوج قلّه, سر قلّه

اوج یعنى بلندى, بلندترین نقطه. قلّه یعنى سر كوه. اوج قلّه حشو قبیح است. یا سر كوه و یا قلّه باید گفت.

* قلّه كوه

قلّه به سر كوه گفته می‌شود. از این رو با گفتن قلّه نیازى به ذكر كوه نیست و كوه از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر قلّه‌ی كوه در متون كهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آن ‌جایز است.

* اوج قلّه كوه

اوج قلّه كوه حشو قبیح در حشو قبیح است.

* ستیغ كوه

ستیغ چند معنى دارد و یكى از معانى آن, كه بیش‌تر رایج است, قلّه و سركوه است. از این رو با گفتن ستیغ نیازى به ذكر كوه نیست و كوه از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر ستیغ كوه در متون كهن فارسى آمده و از جمله منوچهرى گفته است: تو گفتى كز ستیغ كوه سیلى/ فرو آرد همی ‌احجار صد من.

* شعله‌ی آتش

شعله به حركت آتش و پاره آتش كه می‌درخشد و می‌جهد, گفته می‌شود. از این رو با گفتن شعله نیازى به ذكر آتش نیست و آتش از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر شعله آتش در متون كهن فارسى آمده است. ناگفته نماند تعبیر زبانه‌ی آتش متضمّن حشو قبیح نیست. زیرا زبانه به هرچیزى كه مانند زبان باشد, گفته می‌شود. مانند زبانه‌ی تیغ, زبانه‌ی قفل, زبانه‌ی كلید, زبانه‌ی ترازو.

* شراره‌ی آتش

شراره و شرار و شرر به پاره‌ی آتش (آتشپاره), جرقّه و اخگر می‌گویند. از این رو با گفتن شراره نیازى به ذكر آتش نیست و آتش از آن فهمیده می‌شود.

* شرار آتش،  شرر آتش،  جرقّه‌ی آتش،  اخگر آتش،  لهیب آتش, لَهَب آتش لهیب و لَهَب به حركت آتش (شعله, زبانه) گفته می‌شود. بنابراین با گفتن لهیب و لَهَب نیازى به ذكر آتش نیست و آتش از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر لهیب آتش و لَهَب آتش در متون كهن فارسى آمده است. ناگفته نماند معناى دیگر لَهَب, كه رایج نیست, گردوغبار است و معناى دیگر لهیب, كه‌این نیز رایج نیست, سوزش و التهاب است.

* زلزله‌ی زمین

زلزله به حركت زمین گفته می‌شود. از این رو با گفتن زلزله نیازى به ذكر زمین نیست و زمین از آن فهمیده می‌شود.

* نسیم باد

نسیم هم به معنى باد ملایم و باد خنك و هم به معنى بو و بوى خوش است. از این رو با گفتن نسیم نیازى به ذكر باد, ملایم, خنك, باد ملایم, باد خنك,  بو, بوى خوش و خوشبو نیست. البتّه در صورتى كه نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, تركیب نسیم باد (به معنى بوى باد یا بوى خوش باد) حشو قبیح نیست. از كلمه‌ی نسیم در سیاق جمله می‌توان دریافت كه به معنى باد ملایم است یا بو.

* بوى نسیم

در صورتى كه نسیم به معنى باد ملایم گرفته شود, تركیب بوى نسیم (به معنى بوى باد ملایم) حشو قبیح نیست. بنابراین بوى نسیم هنگامی‌حشو قبیح است كه مقصود از نسیم, بو یا بوى خوش باشد. تركیب‌هاى ذیل نیز به همین گونه است.

* بوى خوش نسیم

بوى خوش نسیم حشو قبیح در حشو قبیح است.

* نسیم خوشبو

نسیم خوشبو حشو قبیح در حشو قبیح است.

* نسیم ملایم

گفته شد كه نسیم, خود به معنى باد ملایم است. بنابراین با گفتن نسیم نیازى به ذكر باد و ملایم نیست و این دو از آن فهمیده می‌شود. البتّه در صورتى كه نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, تركیب نسیم ملایم (به معنى بوى ملایم یا بوى خوش ملایم) حشو قبیح نیست. ضمن اینكه باید توجّه داشت كه بوى خوش نیز همواره ملایم است.

* نسیم خنك

* نسیم باد ملایم

در صورتى كه مقصود از نسیم, باد ملایم باشد, با گفتن آن نیازى به ذكر باد ملایم نیست و باد ملایم از آن فهمیده می‌شود. نسیم باد ملایم حشو قبیح در حشو قبیح است. البتّه در صورتى كه نسیم به معنى بو یا بوى خوش گرفته شود, تركیب نسیم باد ملایم (به معنى بوى باد ملایم یا بوى خوش باد ملایم) حشو قبیح نیست.

* نسیم باد خنك

* طویله‌ی چهارپایان

طویله به جاى بستن چهارپایان گفته می‌شود. از این رو با گفتن طویله نیازى به ذكر چهارپایان نیست و چهارپایان از آن فهمیده می‌شود.

* اصطبل چهارپایان،  آخور چهارپایان

* خلبان هواپیما، خلبان هلیكوپتر

خلبان به راننده هواپیما و هلیكوپتر گفته می‌شود. در صورتى كه قرینه وجود داشته باشد ـ كه معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن خلبان هواپیما و خلبان هلیكوپتر نیست.

* ملوان كشتى

ملوان به کارکن كشتى گفته می‌شود. از این رو با گفتن ملوان نیازى به ذكر كشتى نیست و كشتى از آن فهمیده می‌شود.

* ملاّح كشتى،  كشتیبان كشتى،  ناخداى كشتى،  كشیش كلیسا

* ریل قطار

ریل به مسیر قطار گفته می‌شود. از این رو با گفتن ریل نیازى به ذكر قطار نیست و قطار از آن فهمیده می‌شود.

* باند هواپیما

باند هم به مسیر هواپیما و هم به نوعى پارچه كه زخم را با آن می‌بندند, گفته می‌شود. (معنى دیگر آن دسته و گروه است. مثلن گفته می‌شود: باند دزدان.) در صورتى كه قرینه وجود داشته باشد ـ كه معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن باند هواپیما و باند زخم نیست.

* باند زخم

* تحت‌الحنك عمامه

تحت‌الحنك از نظر لغوى یعنى زیر چانه و اصطلاحن امروزه به قسمتى از عمامه گفته می‌شود كه از زیر چانه می‌گذرانند و به دوش می‌افكنند. از این رو با گفتن تحت‌الحنك نیازى به ذكر عمامه نیست و عمامه از آن فهمیده می‌شود.

* پاركینگ وسایل نقلیه

پاركینگ به محل نگهدارى وسایل نقلیه گفته می‌شود. از این رو با گفتن پاركینگ نیازى به ذكر وسایل نقلیه نیست و وسایل نقلیه از آن فهمیده می‌شود.

* غنچه‌ی گل

غنچه‌ به گل ناشكفته گفته می‌شود. از این رو با گفتن غنچه نیازى به ذكر گل نیست و گل از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر غنچه‌ی گل در متون كهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آن ‌جایز است. حافظ گفته است: خون شد دلم به یاد تو هرگه كه در چمن/ بند قباى غنچه‌ی گل می‌گشاد باد.

* گلبرگ گل

یكى از قسمت‌هاى گل, گلبرگ آن است. از این رو با گفتن گلبرگ نیازى به ذكر گل نیست و گل از آن فهمیده می‌شود.

* كاسبرگ گل

* باد صبا

صبا به بادى كه از سمت مشرق می‌وزد, گفته می‌شود. از این رو با گفتن صبا نیازى به ذكر باد نیست و باد از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر باد صبا در متون كهن فارسى بسیار آمده و لذا کاربرد آن‌جایز است. منوچهرى گفته است: آن حلّه اى كه ابر مر او را همی‌تنید / باد صبا بیامد و آن حلّه را درید. و نیز حافظ گفته است: نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد. همچنین: مژده اى دل كه دگر باد صبا باز آمد.

* باد شرطه

شرطه به باد موافق گفته می‌شود. از این رو با گفتن شرطه نیازى به ذكر باد نیست و باد از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر باد شرطه در متون كهن فارسى فراوان آمده و لذا کاربرد آن‌جایز است. حافظ گفته است: كشتى شكستگانیم اى باد شرطه برخیز/ باشد كه باز بینیم دیدار آشنا را. گفتنى است باد صرصر متضمّن حشو قبیح نیست. صرصر به معنى سرد است و در وصف غیر از باد نیز کاربرد می‌شود. البتّه‌این كلمه چون فراوان به عنوان صفت باد کاربرد شده, خود به تنهایى معنى باد سرد و سخت و تند را گرفته است. با وجود این هم باد صرصر و هم صرصر (به معنى باد سرد و تند) گفته می‌شود. مثلن مولوى گفته است: باد صرصر كو درختان می‌كند / با گیاه پست احسان می‌كند. همچنین: گرچه صرصر بس درختان می‌كند / با گیاه سبز احسان می‌كند. این كلمه در قرآن همواره با كلمه‌ی باد (ریح) آمده است: فارسلنا علیهم ریحن صرصرن. (فصلّت,١٦). انّا ارسلنا علیهم ریحن صرصرن. (قمر,١٩). فاهلكوا بریحٍ صرصرٍ عاتیةٍ. (حاقّه,٦).

* غرّش مهیب

غرّش به آواز مهیب گفته می‌شود. از این رو با گفتن غرّش نیازى به ذكر مهیب نیست و مهیب از آن فهمیده می‌شود.

* مسجد مسلمانان

مسجد به مكان عبادت مسلمانان گفته می‌شود. از این رو با گفتن مسجد نیازى به ذكر مسلمانان نیست و مسلمانان از آن فهمیده می‌شود.

* كلیساى مسیحیان

كلیسا به مكان عبادت مسیحیان گفته می‌شود. از این رو با گفتن كلیسا نیازى به ذكر مسیحیان نیست و مسیحیان از آن فهمیده می‌شود.

* كنیسه‌ی یهودیان

كنیسه به مكان عبادت یهودیان گفته می‌شود. از این رو با گفتن كنیسه نیازى به ذكر یهودیان نیست و یهودیان از آن فهمیده می‌شود.

* آتشكده‌ی زرتشتیان

آتشكده به مكان نگهدارى آتش مقدّس زرتشتیان گفته می‌شود. از این رو با گفتن آتشكده نیازى به ذكر زرتشتیان نیست و زرتشتیان از آن فهمیده می‌شود.

* خانقاه صوفیان

خانقاه به مكان برگزارى مراسم صوفیان گفته می‌شود. از این رو با گفتن خانقاه نیازى به ذكر صوفیان نیست و صوفیان از آن فهمیده می‌شود.

* منشور چند پهلو

منشور در فارسى دو معنى رایج دارد: اعلامیه و نامه‌ی سرگشاده (مثلن گفته می‌شود: منشور سازمان ملل متّحد) و شكل چند پهلویى (كه در علم هندسه رایج است و مثلن گفته می‌شود: منشور قائم, منشور مایل, منشور سه پهلو, منشور شش پهلو.) در صورتى كه مقصود از منشور, معنى دوم آن باشد ـ كه البتّه از سیاق جمله فهمیده می‌شود و معمولن قرینه‌اى وجود دارد ـ نیازى نیست كه منشور چندپهلو گفته شود. می‌شود گفت منشور سه پهلو و شش پهلو و… امّا نباید گفت منشور چندپهلو. زیرا هر منشورى چند پهلو دارد.

* منشور چند‌ضلعى

* تفهیم و تفاهم

تفهیم یعنى فهماندن و تفهّم یعنى فهمیدن. تفهیم و تفهّم تقریبن به معنى تفاهم (مقصود یكدیگر را فهمیدن) است. عدّه‌اى به جاى تفهیم و تفهّم, تفهیم و تفاهم می‌گویند كه مشتمل بر حشو قبیح است. زیرا با گفتن تفاهم نیازى به ذكر تفهیم نیست. بنابراین یا باید گفت تفهیم و تفهّم و یا تفاهم.١١

* خرماى رطب

رطب یعنى خرماى تازه. بنابراین یا باید گفت رطب و یا خرماى تازه. برخى از مردم براى بیان این معنى خرماى رطب می‌گویند كه متضمّن حشو قبیح است.

* كدبانوى خانه

كد یعنى خانه و كدبانو به زنى گفته می‌شود كه خوب خانه را اداره كند. بنابراین نیازى نیست كدبانوى خانه گفته شود. با وجود این تعبیر كدبانوى خانه در متون كهن فارسى آمده و از جمله فردوسى گفته است: كلیدش به كدبانوى خانه داد/ تنش را بدان جاى بیگانه داد.

* زن كدبانو

* كلبه‌ی كوچك

كلبه یعنى خانه‌ی كوچك و محقّر و تنگ و تاریك. بنابراین یا باید گفت خانه‌ی كوچك و یا كلبه.

* كلبه‌ی محقّر،  كلبه‌ی تنگ و تاریك

* استكان چاى

استكان هم به ظرف چاى و هم به ظرف قهوه گفته می‌شود. در صورتى كه قرینه وجود داشته باشد ـ كه معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن استكان چاى و استكان قهوه نیست.

* استكان قهوه،  فنجان چاى،  فنجان قهوه

* بشقاب غذاخورى

بشقاب به نوعى ظرف غذاخورى گفته می‌شود. از این رو با گفتن بشقاب نیازى به ذكر غذاخورى نیست و غذاخورى از آن فهمیده می‌شود.

* كاسه غذاخورى

* كندوى غله

كندو هم به ظرفى كه در آن غله می‌ریزند و هم به جاى نگهدارى زنبور گفته می‌شود. در صورتى كه قرینه وجود داشته باشد ـ كه معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن كندوى غله و كندوى زنبور نیست. مضافن این‌كه امروزه فقط معنى اخیر كندو (جاى نگه‌دارى زنبور) رایج است.

* كندوى زنبور

* پارس سگ

به بانگ سگ, پارس گفته می‌شود. از این رو با گفتن پارس نیازى به ذكر سگ نیست. تعبیراتى چون جیك‌جیك گنجشك, قدقد مرغ, قارقار كلاغ و نظایر آن به همین‌گونه است.

* قهقهه خنده

قهقهه به خنده با آواز بلند گفته می‌شود. از این رو با گفتن قهقهه نیازى به ذكر خنده نیست و خنده از آن فهمیده می‌شود.

* هلهله‌ی شادى

هلهله به صدا و هیاهو در شادى گفته می‌شود. از این رو با گفتن هلهله نیازى به ذكر شادى نیست و شادى از آن فهمیده می‌شود.

* هق‌وهق گریه

هق‌وهق به صداى گریه‌ی شدید گفته می‌شود. از این رو با گفتن هق‌وهق نیازى به ذكر گریه نیست و گریه از آن فهمیده می‌شود.

*‌‌هاى‌‌هاى گریه,‌‌ هایا‌هاى گریه

* همهمه‌ی صدا

همهمه به صدا‌هاى درهم و برهم كه مفهوم نباشد گفته می‌شود. از این رو با گفتن همهمه نیازى به ذكر صدا نیست و صدا از آن فهمیده می‌شود.

* شیلات ماهى

شیل به سدّى كه در عرض رودخانه براى صید ماهى می‌سازند, گفته می‌شود. این كلمه گیلكى است و به قیاس عربى با (ات) جمع بسته شده و در فارسى فقط صورت جمع آن (شیلات) رایج است. شیلات به سازمان صید و توزیع و فروش ماهى گفته می‌شود. از این با گفتن شیلات نیازى به ذكر ماهى نیست و ماهى از آن فهمیده می‌شود.

* نور مهتاب

كلمه‌ی مهتاب مركّب از مه (مخفّف ماه) و تاب (از ماده تابش) به معنى "تابش ماه" و "نور ماه" است. بنابراین یا باید گفت نور ماه و یا مهتاب. ناگفته نماند در گذشته به خود ماه, مهتاب (و نیز به خورشید, آفتاب) نیز گفته می‌شد. از جمله ناصر خسرو در جامع‌الحكمتین گفته است: (از ستـارگان دو ستـاره عـظیم‌تر است: نخست آفتاب و آن‌گه مهتاب.) پس براساس کاربرد گذشتگان ـ كه به خود ماه, مهتاب می‌گفتند ـ می‌شود نور مهتاب گفت; امّا براى رعایت منطق زبان و به سبب متروك‌شدن کاربرد گذشتگان به‌تر است از گفتن آن پرهیز شود.

* تابش مهتاب،  روشنى مهتاب،  پرتو مهتاب،  فروغ مهتاب،  نور آفتاب

به نور و تابش و روشنى خورشید, آفتاب گفته می‌شود. چنان‌كه به نور ماه، مهتاب و ماهتاب گفته می‌شود. بنابراین یا باید گفت نور خورشید و تابش خورشید و روشنى خورشید و یا آفتاب. با وجود این هم در متون كهن فارسى و هم در زبان گفتار و نوشتار امروز به خورشید نیز آفتاب گفته شده است. از جمله فردوسى گفته است: نبى آفتاب و صحابان چو ماه/ به هم نسبتى یكدگر راست راه. و در امثال فارسى آمده است: ز آفتاب نتیجه شگفت نیست ضیا. از این رو کاربرد نور آفتاب و تابش آفتاب و روشنى آفتاب و پرتو آفتاب و فروغ آفتاب و مانند این‌ها‌ جایز است. همان‌گونه كه فردوسى گفته است: بدان گونه شادم كه تشنه ز آب / و گر سبزه از تابش آفتاب

* تابش آفتاب، ، روشنى آفتاب،  پرتو آفتاب،  فروغ آفتاب

* ساحل دریا

ساحل هم به كنار دریا و هم به كنار رودخانه گفته می‌شود. در صورتى كه قرینه وجود داشته باشد ـ كه معمولن وجود دارد ـ نیازى به گفتن ساحل دریا و ساحل رودخانه نیست.

* ساحل رودخانه

* حوض آب

حوض یعنى آبگیر, آبدان, ‌جایى كه براى آب سازند. از این رو با گفتن حوض نیازى به ذكر آب نیست و آب از آن فهمیده می‌شود.

* بركه‌ی آب

بركه یعنى آبگیر, آبدان, حوض. از این رو با گفتن بركه نیازى به ذكر آب نیست و آب از آن فهمیده می‌شود. با وجود این تعبیر بركه آب در متون كهن فارسى آمده است.

* همانند هم

"همانند" مركب از هم و مانند, به معنى هم‌مانند, مانند هم و مثل یكدیگر است. این كلمه را در معنى مانند و شبیه نیز کاربرد كرده‌اند. چنان‌كه فردوسى گفته است: ز كارآزموده گزیده مهان/ همانند تو نیست اندر جهان. امروزه كلمه‌ی همانند به معنى مانند كم کاربرد می‌شود, بلكه بیش‌تر به معنى مانند هم است. بنابراین به‌تر است از کاربرد همانند هم پرهیز شود و مانند هم گفته شود.

* همانند یكدیگر, همانند یكدگر، همسایه‌ی هم, همسایه‌ی یكدیگر

هم, پیشوند اشتراك است و در تركیبات افاده‌ی اشتراك در اسم مابعد می‌كند و معنى شباهت و همانندى و همكارى را می‌رساند. مانند: همسایه, هم‌وطن, هم‌راه, هم‌زبان. بنابراین افزودن كلمه هم یا یكدیگر به قبل و بعد این كلمات ‌جایز نیست و عبارت‌هاى ذیل متضمّن حشو قبیح است: (آن‌ها همسایه هم هستند), (آن‌ها با یكدیگر هم‌زبان نیستند), (مردم باید با یكدیگر هماهنگ شوند), (آن‌ها همنشینِ خوبِ هم هستند). تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.

* هم‌نشین هم, هم‌نشین یكدیگر،  هم‌كار هم, هم‌كار یكدیگر،  همدست هم, همدست یكدیگر،  هم‌وطن هم, هم‌وطن یكدیگر،  هم‌پیمان هم, هم‌پیمان یكدیگر،  هم‌راه هم, هم‌راه یكدیگر،  هم‌زبان هم, هم‌زبان یكدیگر،  هم‌شهرى هم, هم‌شهرى یكدیگر،  هم‌سفر هم, هم‌سفر یكدیگر

 
پایان بخش دوم

خوانندگان ارجمند من می‌توانند بخش‌های نخست و سوم این نوشتار ارزشمند را به ترتیب در بالا و پایین یا در "فراخواندن مستقیم نوشته‌ها" بخوانند. با سپاس آریا ادیب

.:: ::.
زایدنویسی در زبان فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:23

 

 

 

شماره‌ی نوشته: ١- ١۷ / ۵

محمد اسفندیاری

زایدنویسی در زبان فارسی

(حشو قبیح)

(بخش نخست)

 

مدّتى مى‌بایدت لب‌دوختن / وز سخندانان سخن آموختن
تا نیاموزد نگوید صد یكى / ور بگوید حشو گوید بى‌شكى    مولوی

راست این است كه امروزه حشو قبیح بس شایع و سكّه‌ی رایج شده و حتا به قلم دانشوران و ادب‌دانان راه یافته و از قبح آن كاسته شده است. با وجود این تاكنون پژوهش مستقلى در این‌باره صورت نگرفته و مصداق‌‌هاى آن نمایانده نشده و درخت ادب پارسى از شته‌ی حشو قبیح وجین نشده و كتاب‌ها از این آفت هَرَس نگردیده است. مقاله‌ی حاضر عهده‌دار پژوهش درباره‌ی حشو قبیح و بیان مصداق‌هاى آن است.

 

حشو در لغت

حشو در لغت به آن‌چه مانند پنبه و پشم و پر در میان بالش و لحاف و جامه كنند, اطلاق مى‌شود. سعدى می‌گوید:

قبا گر حریر است و گر پرنیان / به‌ناچار حشوش بود در میان

این واژه با توسّع به هر چیزى كه با آن درون چیزى را پر كنند, و با توسّع بیش‌تر به درون هرچیزى گفته می‌شود. چنان‌كه ناصر خسرو گفته است:

گر بدین مال رغبت است تو را / كیسه‌ت از حشو‌ها بدو پرداز

معانى دیگر حشو عبارت است از: زاید, بى‌مصرف, بی‌هوده, شتران خرد و مردم فرومایه. معادل این واژه در فارسى آگنه, آكنه, آگنش و آكنش است. همان‌گونه كه سوزنى می‌گوید:

شد زمستان و زجودت بنه‌اى می‌خواهم / ابره و آستر و آكنه‌اى می‌خواهم
از آن‌جا كه با حشو درون چیزى را پُر می‌كنند (و اساسن با هرچیز نامرغوبى می‌توان درون چیزى را پُر كرد) و معمولن حشو را چیز ارزشمندى می‌پوشاند،بار معنایى آن منفى و اصولن قبیح است. چنان‌كه سعدى در بیت ذیل حشو را به معنى جامه‌ی كم‌بها آورده است:

ور آوازه خواهى در اقلیم فاش / برون حلّه كن گو درون حشو باش

تنها هنگامی‌كه براى حشو قید (ملیح) و (متوسط) آورده شود،بار معنایى مثبت یا خنثا پیدا می‌كند. بنابراین اصل و اساس این است كه حشوقبیح است و اگر قبیح نبود حشو نامیده نمی‌شد.١

 

حشو در اصطلاح علوم بلاغى

حشو در علوم بلاغى, كه به آن اعتراض یا اعتراض الكلام قبل التّمام نیز گویند, آن است كه در میان بیت یا جمله, جمله یا كلمه‌اى بیاورند كه در معنى بدان نیازى نباشد و حذف آن خللى به مقصود نرساند. به‌این جمله یا كلمه, جمله معترضه یا كلمه‌ی زاید می‌گویند. به دیگرسخن می‌توان گفت حشو جمله‌ی معترضه یا كلمه‌ی زایدى است كه در میان بیت یا جمله‌اى می‌آید و اگر آن را حذف كنیم, خللى در معنى و مقصود نمی‌افتد.
شمس قیس رازى در تعریف (اعتراض الكلام قبل التّمام) گفته است:
اعتراض آن است كه شاعر در اثناى بیت لفظى براى تمامی ‌شعر بیارد كه معنى بذان محتاج نباشد و آن را حشو خوانند; یعنى انبارش بیت.٢
همچنین میرزا حسین واعظ كاشفى سبزوارى در این باره گفته است:
این صنعت در اصطلاح آن است كه شاعر كلامی‌ در سلك عبارت كشد و قبل از اتمام آن, در اثناى بیت, لفظى یا زیادت مندرج سازد كه معنى بیت از آن مستغنى باشد و باز از آن‌جا تجاوز كند و به سرِ معنى اوّل باز رود و این لفظ حشو خوانند.٣
حشو بر سه نوع است: حشو ملیح ۴, حشو متوسط و حشو قبیح. حشو ملیح عبارت از جمله معترضه یا كلمه‌ی زایدى است كه موجب عذوبت و رونق سخن می‌شود و یا بر آن می‌افزاید. حشو ملیح بیش‌تر در دعا و نفرین و خطاب واقع می‌شود. مانند این شعر شرف‌الدّین اصفهانى:
دى ـ كه پایش شكسته باد ـ برفت   گل ـ كه عمرش دراز باد ـ آمد
در بیت فوق نفرینِ (كه پایش شكسته باد) و دعای (كه عمرش دراز باد) حشو ملیح است و جمله ساده‌اى را (دى برفت/ گل آمد) عذوبت و زینت داده است.
حشو متوسط عبارت از جمله‌ی معترضه یا كلمه‌ی زایدى است كه نه موجب رونق و زینت سخن می‌شود و نه از آن می‌كاهد. مانند (اى دوست) در شعر ذیل:
گر خیره مرا زیر و زبر خواهى كرد   از عمر خود ـ اى دوست ـ چه بر خواهى كرد
حشو قبیح عبارت از كلمه زایدى است كه به‌كلّى بى‌فایده است و موجب قبح صورت سخن و گاه دگرگونى معنى می‌شود. مانند (چشم) و (سر) در شعر ذیل:
گر می‌نرسم به خدمتت معذورم   زیرا رَمَد چشم و صُداع سرم است ۵
رمد به معنى درد چشم و صداع به معنى درد سر است و لذا با ذكر رمد نیازى به ذكر چشم و با گفتن صداع نیازى به گفتن سر نیست و این دو حشو قبیح است.
مثال دیگر حشو قبیح عبارت از كلمه‌ی (شكم) در شعر ذیل است:
دشمنت را صداع سر بادا   یا كه با این همه كَناك شكم
كناك خود به معنى پیچش شكم است و لذا با گفتن كناك نیازى به ذكر شكم نیست و تعبیر فوق متضمّن حشو قبیح است.
حشو قبیح و متوسط جنبه‌ی هنرى ندارد و تنها حشو ملیح از صنایع ادبى شمرده می‌شود.

 

حشو قبیح در كتاب‌هاى بلاغى

در كتاب‌هاى بلاغى مستقلن یا به‌طور ضمنى از حشو و انواع آن بحث شده است. البتّه از حشو قبیح کم‌تر از دیگر انواع حشو سخن رفته و گاه به آن اشاره نیز نرفته است. دلیل آن هم روشن است: حشو قبیح ناسازگار با بلاغت است و سخن را معیوب و قبیح می‌كند و در كتاب‌هاى بلاغى ـ كه از بلاغت و آرایش‌هاى سخن بحث می‌شود ـ‌جایى براى آن نیست و یا‌جایى بس تنگ است. به هر رو چون تنها حشو ملیح موجب عذوبت و رونق سخن می‌شود و ارزش بلاغى دارد, در كتاب‌هاى بلاغى بحث اصلى به آن اختصاص داده شده است. آن‌چه هم درباره حشو قبیح گفته شده, استطرادى و طفیلی حشو ملیح و بس اندك است; تا آن‌جا كه اگر همه‌ی آن‌چه را متقدّمان و متأخران و معاصران درباره‌ی حشو قبیح گفته‌اند گردآورى كنیم, از حدود یك صفحه (سى سطر) بیش‌تر نمی‌شود. مثال‌ها و مصداق‌هایى هم كه براى حشو قبیح آورده‌اند بالغ بر شش مورد است.
این بنده با مراجعه به بیست كتاب بلاغى ٦, كه در هزار سال گذشته نوشته شده, همین چند مثال و مصداق را براى حشو قبیح یافته است: صداع سر, رمد چشم, كناك شكم, اشك چشم, ساعد دست, خفقان دل.۷ سه مثال اخیر را ملاّحسین واعظ كاشفى و مثال پیش از آن را شاه شهاب انصارى ذكر كرده است; دیگران به همان صداع سر و رمد چشم بسنده كرده و همواره آن را تكرار كرده اند. ٨
گمان نمی‌رود گذشتگان خیلى بیش از این براى حشو قبیح مثال آورده باشند. اگر دست بالا را هم بگیریم و مثال‌هاى فوق را بیش‌تر فرض كنیم, به ده مورد می‌رسد. البتّه عیبى بر آن‌ها نیست. لابد کم‌تر به حشو قبیح برخورد كرده بودند و لذا همه‌ی آن‌چه در چنته داشتند همین بود و (كمال الجود بذل الموجود). و یا این‌كه به مصداق (كم ترك الاوّل للآخر), همه‌ی آن‌چه را باید بگویند, نگفتند و بخشى از گفتنی‌ها را براى ما گذاشتند. بنابراین عیب بر ما و معاصران ماست كه به آن‌چه گذشتـگان درباره حشو قبیح گـفتند, چیزى نیفزودند و به گفته‌‌ها و مثال‌هاى آن‌ها بسنده كردند و همان‌ها را در آثار خویش تكرار كردند و تو گویى (ما ترك الاوّل للآخر) گفتند. با این‌كه امروزه می‌توان ده‌ها مثال براى حشو قبیح آورد. در پى مثال‌هاى متعدّدى براى حشو قبیح خواهیم آورد; امّا پیش از آن به انواع حشو قبیح می‌پردازیم و مثال‌هایى را كه براى حشو قبیح خواهیم آورد, دسته بندى می‌كنیم. از این طریق, علل پیدا شدن حشو قبیح دانسته خواهد شد.

 

انواع حشو قبیح

حشو موجبات متعدّدى دارد و هنگامی‌واقع می‌شود كه:
١. دو كلمه‌ی معادل هم (از دو زبان), كه هر دو افاده‌ی یك مقصود می‌كنند, در كنار هم بیاید. مانند: ابوى من, شب لیلة‌القدر, سؤال پرسیدن, فرشته‌ی ملك‌الموت.
٢. دو كلمه‌ی معادل هم (از یك زبان), كه هر دو افاده‌ی یك مقصود می‌كنند, در كنار هم بیاید. مانند: پس بنابراین, فقط مختص, فریضه‌ی واجب.
٣. دو كلمه‌ی معادل هم (از یك یا دو زبان), كه هر دو افاده‌ی یك مقصود می‌كنند،با فاصله در یك جمله بیاید. مانند: همچنین… نیز, چون… لذا, امروزه… معاصر.
۴. دو كلمه كه از ذكر یكى معنى دیگرى استفاده می‌شود, در كنار هم یا در یك جمله بیاید. مانند: تهویه‌ی هوا, مفید فایده, صعود به بالا, سنّ… سالگى،زلزله زمین. بیش‌ترین و پوشیده‌ترین مصداق‌هاى حشو قبیح از این نوع است.
۵. کاربرد صفتى كه بر موصوف چیزى نیفزاید و جزء لاینفك آن باشد. مانند: عسل شیرین, روغن چرب, رطب تازه, رطب شیرین. کم‌ترین و روشن‌ترین مصداق‌هاى حشو قبیح از این نوع است.
٦. قواعد دستور زبان رعایت نشود و در نتیجه كلمات یا تركیباتى در جمله آورده شود كه به بخشى از تركیبات و یا یكى از كلمات نیازى نباشد. مانند: منزلگاه, اعلم‌تر, شهرك كوچك. چون این نوع از حشو در آثار بزرگان ادب فارسى آمده است, نمی‌توان آن را قبیح شمرد.

 

مصداق‌هاى حشو قبیح

در ذیل به ذكر مصداق‌های حشو قبیح می‌پردازیم و براى برخى از آن‌ها ـ كه لازم است ـ توضیحى كوتاه می‌آوریم. پیش‌تر باید گفت كه چون درباره مصداق‌هاى حشو قبیح سخن نرفته و این موضوع به نقد و نظرخواهى گذاشته نشده, دور نیست كه نویسنده گاه آن‌چه را حشو نیست, حشو شمرده باشد و دیگر گاه آن‌چه را حشو است از قلم انداخته باشد. پس به‌سزاست به ارباب علم و ادب گفته شود حیف است ذوالفقار على در نیام و زبان شما در كام باشد.

 

مصداق‌هاى نوع اوّل از حشو قبیح

* ابوى من
ابوى یعنى منسوب به اب, پدرى. و در تداول فارسى‌زبانان یعنى پدر من. بنابراین ابوى من حشو قبیح است. یا باید گفت ابوى و یا پدر من. امّا تعبیراتى چون ابوى او, ابوى ایشان, ابوى شما و مانند آن‌ها غلط است.
*
اخوى من
*
در پاسخ جواب دادن
به جاى جمله‌‌هایى مانند (در پاسخ جواب داد), باید گفت: (پاسخ داد), یا (جواب داد).
*
سؤال پرسیدن
به جاى جمله‌‌هایى مانند (می‌خواهم از شما سؤالى بپرسم) ـ كه در رادیو و تلویزیون گفته می‌شود ـ باید گفت: (می‌خواهم از شما سؤالى بكنم), یا (می‌خواهم از شما چیزى بپرسم).
*
حُسن خوبى
از مصداق‌هاى رایج حشو قبیح در فارسى عامیانه است. به‌نظر می‌رسد علّت رواج آن, این است كه چون حُسن و خوبى به‌صورت حسنُ خوبى خوانده می‌شود, عدّه‌اى پنداشته‌اند كه‌این یك تعبیر است و به‌تدریج حسن خوبى گفته‌اند.
*
شب لیلة‌القدر،  شب لیلة‌الدّفن،  سال عام‌الحزن،  سال عام‌الفیل،  سنگ حجرالاسود،  فرشته‌ی ملك‌الموت،  نیمرخ صورت
 *
سوابق گذشته, سابقه‌ی گذشته ) (سوابق گذشته رایج‌تر از سابقه‌ی گذشته است.)
*
استارت شروع
استارت (Start) یعنى حركت كردن, شروع كردن, شروع. بنابراین یا باید گفت شروع و یا استارت.
*
روزنامه‌ی وال استریت ژورنال
ژورنال (Journal) یعنى روزنامه و وال استریت (Wall street)  نام روزنامه‌اى است. بنابراین یا باید گفت روزنام‌یه وال استریت و یا وال استریت ژورنال.
*
تخته وایت بُرد
بُرد (Board) یعنى تخته و وایت بُرد (White Board) یعنى تخته‌ی سفید كه در مدرسه‌‌ها بر دیوار نصب می‌كنند و روى آن می‌نویسند. بنابراین یا باید گفت تخته سفید و یا وایت بُرد.
*
گارد محافظت
گارد (Garde) یعنى محافظت, نگهبانى, گروهى كه مأمور محافظت از كسى یا‌جایى باشند. بنابراین نیازى نیست كه گارد محافظت یا گارد نگهبانى گفته شود.
*
گارد نگهبانى،  گارد محافظ، گارد نگهبان
*
فینال آخر
فینال (Final) یعنى آخرین, آخرى, آخر, نهایى, و در اصطلاح ورزشى به مسابقه‌ی آخر گفته می‌شود. بنابراین یا باید گفت مسابقه آخر و یا فینال.
*
فینال نهایى
*
دهم عاشورا
روز دهم ماه محرّم را عاشورا می‌گویند. بنابراین یا باید دهم محرّم و یا عاشورا گفت.
*
پیمانِ حلف‌الفضول
به پیمانى كه قریشیان در خانه‌ی عبداللّه بن جدعان بستند تا نگذارند به هیچ غریبى ستم شود, حِلف‌الفضول می‌گویند. حِلف یعنى پیمان و حِلف‌الفضول به معنى پیمان جوانمردان است. از این رو نباید پیمان حِلف‌الفضول گفت.
*
دست یداللّهى
*
به رأى‌العین دیدن
رأى‌العین یعنى به چشم دیدن و به رأى‌العین یعنى به دیدن چشم. بنابراین یا باید به رأى‌العین گفت و یا به دیدن چشم. با وجود این تعبیر به رأى‌العین دیدن در متون كهن فارسى آمده است. از جمله فرّخى گفته است: بتوان دید از او به رأى‌العین / آن‌چه یابى ز روستم به خبر. و در تاریخ بیهقى آمده است: (همیشه می‌خواستم كه آن را بشنوم از معتمدى كه آن را به رأى‌العین دیده باشد).
*
بركه‌ی آبگیر
بركه و آبگیر هر دو به یك معنى است و اضافه كردن یكى به دیگرى موجب بروز حشو قبیح می‌گردد. باوجود این تعبیر بركه‌ی آبگیر در شعر نظامی ‌آمده است: به پیرامن بركه‌ی آبگیر/ ز سوسن بیفكن بساط حریر.
*
درمانگاه دارالشّفاء،  دانشگاه جامعة‌الصّادق
*
كتاب‌خانه‌ی مكتبه
مكتبه هم به معنى كتاب‌فروشى و هم كتاب‌خانه است. در صورتى كه مقصود از مكتبه, كتاب‌خانه باشد, نباید كتابخانه‌ی مكتبه… گفت. بنابراین هنگام نام بردن از مكتبه‌ی امیرالمؤمنین ـ كه كتاب‌خانه است ـ یا باید كتاب‌خانه‌ی امیرالمؤمنین گفت و یا مكتبه‌ی امیرالمؤمنین.
*
كتاب‌فروشی مكتبه
در صورتى كه مقصود از مكتبه, كتاب‌فروشى باشد, نباید كتابفروشى مكتبه… گفت.
*
تابِ تحمّل
از رایج‌ترین مصداق‌هاى حشـو قبیـح است. تاب و تحمّل هر دو به یك معنى است و جمع این دو بدون واو عطف غلط است. ممكن اسـت علـّت رواج آن, ایـن باشد كه چون تاب و تحمّل به‌صورت تابُ تحمّل خوانده می‌شـود, عـدهّ اى پنـداشتـه‌اند كـه‌این یك تعـبیر اسـت و آن را به‌صورت تـاب تحـمّل نوشتـه‌انـد و به‌تدریج تـابِ تحـمّل خوانده‌اند.
البتّه اگر تاب در معنى توانایى و طاقت, و تحمّل در معنى باربرداشتن کاربرد شود, تعبیر تاب تحمّل, به معنى توانایى باربرداشتن, حشو قبیح نیست.
*
صدر نخست, صدر اوّل
صدر نخست در جمله‌‌هایى مانند (در صدر نخست اسلام…) یا (در صدر نخستین اسلام…) كمابیش رایج است. حال آن‌كه صدر و نخست یك معنى دارند و تعبیر رایج‌ترِ (در صدر اسلام) درست است.
گفتنى است صدر, به معنى بالاى هرچیز و اوّل آن, خود می‌تواند مراتبى داشته باشد. مثلن صدر اسلام می‌تواند به معنى سال اوّل ظهور اسلام تا چند دهه بعد از آن باشد. بنابراین اگر مقصود از صدر نخست یا صدر اوّل اسلام, سال‌هاى نخست آن دهه‌‌ها باشد, حشو قبیح نیست.
*
سیر گردش
از تعبیرات رایجى است كه در هنگام بیان گزارش كار کاربرد می‌شود. مثلن: (سیر گردش كار در این مؤسسه چنین است….) حال آن‌كه سیر و گردش یك معنى دارند و با گفتن یكى نیازى به ذكر دیگرى نیست.
*
لذا به‌این دلیل
لذا و لهذا قید مركّب و براى بیان علّت و به‌معنى به‌این دلیل, به‌این جهت, به‌این سبب, براى این, از این رو و بدین علّت است. بنابراین یا باید لذا و یا معانى فارسى آن را گرفت. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
*
لذا به‌این جهت،  لذا به‌این سبب،  لذا براى این،  لذا از این رو،  لذا بدین علّت

 

مصداق‌هاى نوع دوم از حشو قبیح

* پس بنابراین
پس و بنابراین هنگامی‌كه در آغاز جمله بیاید, افاده یك معنى می‌كند. از این رو در چنین جمله‌‌هایى: (او نویسنده است. پس بنابراین خیلى كتاب خوانده است), یا باید كلمه‌ی پس را به كار برد و یا كلمه‌ی بنابراین را. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
*
بنابراین پس،  پس از این رو،  از این رو پس،  پس در این حال،  در این حال پس،  پس در این صورت،  در این صورت پس،  پس در نتیجه،  در نتیجه پس،  پس بدین سبب،  بدین سبب پس
*
محال ممتنع
محال و ممتنع هردو به یك معنى است و جمع این دو بدون واو عطف غلط است. ممكن است علّت رواج تعبیر محال ممتنع این باشد كه چون محال و ممتنع به‌صورت محالُ ممتنع خوانده می‌شود, عدّه‌اى پنداشته‌اند كه‌این یك تعبیر است و آن را به‌صورت محال ممتنع نوشته‌اند و به‌تدریج محالِ ممتنع خوانده‌اند.
*
حشو زاید
حشو و زاید هردو به یك معنى است و جمع این دو بدون واو عطف غلط است. ممكن است علّت رواج تعبیر حشو زاید این باشد كه چون حشو و زاید به‌صورت حشوُ زاید خوانده می‌شود, عدّه‌اى پنداشته اند كه‌این یك تعبیر است و آن را به‌صورت حشو زاید نوشته اند و به‌تدریج حشوِ زاید خوانده‌اند.
*
فقط مختص, فقط مخصوص, فقط منحصر به, فقط اختصاص به
"فقط" بیانگر اختصاص است. مثلن هنگامی ‌كه گفته می‌شود (این كتاب فقط براى شماست), یعنى اختصاص به شما دارد. از این رو با ذكر كلمه‌ی فقط نیازى به كلمه‌ی مختص (و نظایر آن) نیست. بنابراین نباید گفت: (این كتاب فقط مختص شماست). البتّه هنگامی‌ كه قصد تأكید باشد و تأكید هم وجهى داشته باشد, فقط و مختص را می‌توان با هم جمع كرد. مانند: (ستایش فقط مختص خداوند است).
*
تنها ویژه
*
مدخل ورودى
مدخل یعنى جاى داخل شدن, راه داخل شدن, موضع ورود, ورودى. بنابراین یا باید مدخل و یا ورودى گفت.
*
خانه‌سرا
از مصداق‌هاى رایج حشو قبیح است. خانه و سرا تقریبن یك معنى دارند و با گفتن یكى نیازى به ذكر دیگرى نیست.
*
فریضه‌ی واجب
*
و… غیره
سه نقطه (…) نشانه تعلیق و به معنى غیره و الى آخره (مختصر آن: الخ) و در حكم یك كلمه است. جمع این نشانه با كلماتى چون غیره و الى آخر و الخ و مانند این‌ها‌جایز نیست و با آوردن یكى نیازى به دیگرى نیست. بنابراین در جمله‌‌هایى مانند (آثار مولوى, مانند مثنوى و دیوان شمس و… غیره خواندنى است), یا باید (و… ) گفت و یا (و غیره).
*
و غیره، و الخ، و…الخ
*
پسِ پشت
"پس" و "پشت" هر دو به یك معنى است و با گفتن هریك نیازى به ذكر دیگرى نیست. تركیب پسِ پشت در زبان گفتار امروز رایج نیست و تنها عدّه‌اى در زبان نوشتار کاربرد می‌كنند. از آن‌جا كه‌این تركیب در متون كهن فارسى بسیار کاربرد شده و از جمله فردوسى ده‌ها بار آن را به كار برده, کاربرد آن‌جایز است.
ظاهرن تركیب پسِ پشت به قیاس پیش رو ساخته شده است. حال آن‌كه پیش علاوه بر معنى رو و روبه‌رو و جلو و مقابل و برابر, دو معنى دیگر دارد: سوى و طرف( مثلن گفته می‌شود: پیش او رفتم), نزد (مثلن گفته می‌شود: پیش من بود.)بنابراین معنى جمله (این كتاب در پیشِ روى من است), این است: (این كتاب در طرف مقابل من است). از این رو پیشِ رو معنى محصّلى دارد و مشتمل بر حشو قبیح نیست; حال آن‌كه پسِ پشت براساس منطق زبان متضمّن حشو قبیح است.
*
اجازه‌ی رخصت
تعبیر اجازه‌ی رخصت و اجازه‌ی مرخّصى ـ كه هنگام وداع گفته می‌شود ـ مشتمل بر حشو قبیح است. زیرا رخصت خود به معنى اذن و اجازه و اجازه‌ی حركت و كوچ است.
*
اجازه‌ی مرخّصى
*
نیز هم
قید نیز و هم یك معنى دارد و با آوردن یكى نیاز به دیگرى نیست. به‌جاى جمله‌‌هایى ماننـد (حسن آمد, برادرش نیز هم آمد), باید گفت: (…برادرش نیز آمد), یا (…برادرش هم آمد). با وجود این در متـون كهن فـارسى گاهى هم پس از نیز آمده و تعبیر نیز هم کاربرد شده است. از جمله سعدى غزلى دارد كه ردیف آن( ما نیز هم بد نیستیم) است: اى سرو بالاى سهى كز صورت حال آگهى / وز هركه در عالم بهى ما نیز هم بد نیستیم. همچنین حافظ غزلى دارد كه ردیف آن (نیز هم) است: دردم از یـار است و درمـان نیز هم/ دل فداى او شد و جان نیز هم. تعبیر نیز هم در ادب پیش از سعدى و حافظ سابقه دارد. ازجمله فردوسى گفته است: كسى دیگر از رنج ما برخورد/ نماند بر او نیز هم بگذرد. همچنین نظامی‌ گفته است: تو دور و من از تو نیز هم دور / رنجـور من و تو نیز رنجور. از آن‌جا كه‌این تعبیر در متون كهن فارسى فراوان آمده, کاربرد آن‌جایز است; امّا به گفته‌ی مؤلف فرهنگ انجمن آرا: اگر نیز هم نگویند بهتر است.

 

مصداق‌هاى نوع سوم از حشو قبیح

* همچنین… نیز
جمع همچنین و نیز در یك جمله و براى بیان یك موضوع موجب بروز حشو قبیح می‌شود. مثلن: (سعدى از شاعران بزرگ ایران است كه همه آثار او چاپ شده است. همچنین مولوى نیز از شاعران بزرگ ایران است كه….) در چنین جمله‌‌هایى یا باید همچنین آورد و یا نیز.
*
نیز… همچنین،  همچنین… هم
*
افزون بر این… نیز, افزون بر آن… نیز
جمع افزون براین و نیز در یك جمله و براى بیان یك موضوع موجب بروز حشو قبیح می‌شود. به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (او نویسنده بود. افزون براین شاعر نیز بود), باید گفت: (او نویسنده بود. افزون بر این شاعر بود), یا (او نویسنده بود. شاعر نیز بود).
*
افزون براین… هم, افزون بر آن… هم،  علاوه براین… نیز, علاوه بر آن… نیز،  علاوه بر این… هم, علاوه بر آن… هم،  به علاوه … نیز،  به علاوه … هم،  مضافن این‌كه… نیز, مضافن آن‌كه… نیز،  مضافن این‌كه… هم, مضافن آن‌كه… هم،  به اضافه… نیز،  به اضافه… هم
*
چون… لذا
"لذا" به معنى بنابراین است و مورد کاربرد آن بیان علّت است. كلمه‌ی "چون" هم گاهى براى بیان علّت کاربرد می‌شود. بنابراین اگر در جمله‌اى كلمه‌ی چون کاربرد شده باشد, دیگر لازم نیست لذا یا مترادف‌هاى آن (بنابراین, از این رو, بدین جهت و…) بر سر جمله متعاقب آن بیاید. پس به‌جاى جمله‌‌هایى مانند( چون درس‌خوان بود, لذا در امتحان قبول شد), باید گفت: (چون درس‌خوان بود در امتحان قبول شد), یا (درسخوان بود لذا در امتحان قبول شد).٩
*
چون… بنابراین،  چون… از این رو،  چون… بدین جهت،  چون… بدین سبب،  چون… بدین علّت،  چون… بدین دلیل،  چون… بدین لحاظ
*
سایر… دیگر
سایر یعنى دیگر. به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (…هواى سایر شهر‌هاى دیگر بارانى است), باید گفت: (هواى سایر شهر‌ها بارانى است), یا (هواى دیگر شهر‌ها بارانى است).
*
فقط … و بس
اگر كلمه‌ی "بس" در معناى قیدى کاربرد شود (به معناى فقط), با گفتن فقط یا بس نیازى به ذكر دیگرى نیست. هنگامی‌كه گفته می‌شود (این كتاب فقط براى شماست), یعنى (این كتاب براى شماست و بس). بنابراین نباید گفت: (این كتـاب فقـط بـراى شــماست و بـس). البتـّه هنـگامی‌كه قصد تأكید باشد و تأكید هم وجهى داشته باشد, فقط و بس را می‌توان باهم جمع كرد. مانند: (ستایش فقط براى خداوند است و بس). این قاعده درباره تعبیرات ذیل نیز صادق است.
*
فقط… ولاغیر،  تنها… و بس،  تنها… ولاغیر
*
امروزه… معاصر
با ذكر كلمه‌ی امروزه (و مترادفات آن) نیازى به ذكر كلمه‌ی معاصر (و مترادفات آن) نیست. بنابراین به‌جاى جمله‌‌هایى مانند (امروزه دانشمندان معاصر ما عقیده دارند كه…), باید گفت: (امروزه دانشمندان عقیده دارند كه…), یا (دانشمندان معاصر ما عقیده دارند كه….)
*
یك… واحد
در تعبیراتى مانند یك موضوع واحد, یك رأى واحد, یك داور واحد و نظایر آن ـ كه كمابیش رایج است ـ با گفتن كلمه یك یا واحد نیازى به ذكر دیگرى نیست.

 

پایان بخش نخست

خوانندگان ارجمند من می‌توانند بخش‌های دوم و سوم این نوشتار ارزشمند را در پایین یا در "فراخواندن مستقیم نوشته‌ها" بخوانند. با سپاس آریا ادیب

.:: ::.
تشدید در زبان فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:20

 

 

 

شماره‌ی نوشته: ١٩ / ۵

حجت کجانی حصاری

تشدید در زبان فارسی

تشدید از مواردی است که از خطّ عربی اقتباس شده و در نوشتار فارسی به‌کار میرود اما علت بهکارگیری آن در فارسی با زبان عربی کاملن متفاوت است. واژههای تشدیددار زبان فارسی بسیار اندکاند و جایگاه تشدید در این واژهها یا در پایان هجای اولِ کلمات دوهجایی است یا در پایان واژهها به هنگام اضافه‌شدن به حرف، پسوند یا واژهای دیگر. دلیل اصلی آوردن تشدید در زبان فارسی، گردشهای زبانی و درگیری زبان در تأکیدهای گفتاری و موسیقی کلام است. پس این عنصر در زبان ما بیش‌تر جنبه‌ی شنیداری دارد. در میان حروف فارسی، سه حرف «ر»، «ک» و «ل» بیش‌ترین تشدیدپذیری را دارند.

زبان فارسی که خط خود را از شکل نوشتاری زبان عربی اقتباس کرده، در طول سالیان متمادی بسیاری از ویژگیهای این زبان را نیز پذیرفته و جزء ذاتی خود کرده است تا آن‌جا که امروز هرکس ادعای آشنایی با این زبان را دارد، آنها را از خصوصیات فارسی میداند. یکی از این ویژگیها به‌کاربردن تشدید (-ّ) است. «تشدید ادغام کردن دو حرف همجنس است» (فرهنگ لاروس). تشدید که از «شدت» و «شدید شدن» سرچشمه گرفته، لغتی است تازی به معنی شدت‌بخشیدن به تلفظ یک حرف و شدیدتر بیان‌کردن آن و منظور از آوردن آن در نوشتار، سکون یک حرف و تکرار دوباره‌ی آن در گردش زبان و تلفظ واژههاست. وجود تشدید در زبان باعث گرفتگی آوایی و تکرار یک حرف میشود و در برخی زبانها که این اتفاق بیش از حد میافتد، زبان به چالشی دچار میشود که آن را از روانی و رسایی دور میکند.

در زبان فارسی همچون زبانهای همریشه و همخانواده‌ی خود (زبانهای شاخه‌ی هند و ایرانی و هند و اروپایی) با پژوهش در فرهنگها و لغتنامهها این اتفاق آوایی و واجی را تنها میتوان در کلماتی معدود مشاهده کرد. در واقع، شمار واژههای مشدّد زبان فارسی آنچنان اندک است که تمام آنها را میتوان در فهرستی تکصفحهای و در چند خط گنجاند. مقایسه‌ی تعداد کلمات تشدیددار در کتاب‌های فارسی و عربی این نکته را آشکار میسازد که بحث تشدید در زبان فارسی با این بحث در عربی کاملن متفاوت است و این دو اموری جدا از یکدیگرند. برای مثال، در پنجاه بیت نخست دیوان «متنبّی» ٨۷ کلمه و در همین تعداد از معلّقه‌ی اول ١٠١ کلمه‌ی تشدیددار، وجود دارد؛ در حالی که این آمار در دیوانهای فارسی انگشتشمار است: در پنجاه بیت نخست «شاهنامه»، صفر کلمه‌ی تشدیددار، در «هفت پیکر» نظامی پنج کلمه، در «خسرو و شیرین» چهار کلمه، «لیلی و مجنون» ده کلمه، در پنجاه و پنج بیت نخست «مثنوی» هشت کلمه، در شصت و پنج بیت نخست «منطقالطیر» ده کلمه، در پنجاه و دو بیت نخست «دیوان حافظ» ‌دوازده کلمه (به‌استثای بیتها و مصراعهای عربی). کتاب‌های نثر نیز آمار بالایی ندارند. برای نمونه، در مقدمه‌ی «کلیله و دمنه» (بدون جملات عربی) شانزده کلمه و در قسمت نخست «گلستان سعدی» بدون بیتهای عربی یازده کلمه‌ی تشدیددار دیده میشود.

 

ویژگیهای واژههای مشدّد در زبان فارسی

کلمات مشدّد زبان فارسی ویژگیهایی دارند که در زیر به آنها اشاره میکنیم:

الف- بیش‌تر کلمات مشدّد فارسی، دو هجایی و در وزن عروضی شامل دو هجای بلندند: [بچ + چه]، پلّه (پل + له]، زریّن [زر + رین]، گلّه [گل+ له]، یکّه [یک + که]، ارّه [ار + ره]، فرّخ [فر + رخ]، برّان [بُر +ران] و...

مهره‌ی انجم ز زریّن حقّه ساخت   با فلک در حقّه هر شب مهره باخت   (منطقالطیر/ ١)

 

ب- کلمات تشدیدار در زبان فارسی به دو دسته تقسیم میشوند:

١. واژههایی که تشدید را در وسط خود دارند؛ مانند بچّه، خرّم، درّه، لکّه، غرّش، برّه و... .

ای خرّم از بهار رخت روزگار عمر   باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر   (حافظ/ ٣۴٢)

خاقانیا ز غرّش بی‌هودهشان مترس    جز آب و نار هیچ ندارد سحابشان    (خاقانی/ قصیده ١۷٠)

٢. واژههایی که به‌هنگام افزایش و نسبت، در وسط یا پایان خود، مشدّد میشوند:

- گرفتن پسوندها و ضمایر: مانند: زریّن، پّرّم؛

که گر پروری بچّهی نرّه شیر  شود تیز دندان و گردد دلیر   (شاهنامه/ ٣۴۴)

همچو پرّه و قفل، من چون جفت گردم با کسی  همچو مرغ کشته آن دم پَرّم از من برکشند (ناصر خسرو/ ۷۵١)

بر نشان پای آن سرگشته راند    گرد از پرّهی بیابان برفشاند  (مثنوی / دفتر ٢)

- پذیرفتن نقشنمای اضافه:

طاووس را بدیدم میکند پرّ خویش   گفتم مکن که پرّ تو با زیب و با فر است  (خلاصه مثنوی/ ٨٢)

- «واو» ربط: فرّ و شکوه، فرّ و آیین

جهان گشت با فرّ و آیین و آب  بتابید از آن سان یکی آفتاب   (شاهنامه)

شه طیبان جمع کرد از چپّ و راست   گفت جان هر دو در دست شماست    (مثنوی/ دفتر اول)

یکی را پای بشکستیّ و خواندی   یکی را بال و پر دادیّ و راندی   (خسرو و شیرین / ١٢٩)

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند   تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری    (گلستان/ ۴٩)

 

پ- قرار گرفتن تشدید بر روی واژههای فارسی ذاتی نیست و به خاطر مضاعف‌بودن ریشهها و تکرار یک حرف در ریشه‌ی واژگان نیز نیست بلکه دلیل آن بیش‌تر سماعی و تأکید زبان بر روی یک حرف است؛ چنان که در واژههای «زریّن» و «زریّنه» که از دو قسمت «زر» به معنی طلا و پسوند نسبی «ین» و «ینه» تشکیل میشود، واژه‌ی زر که دوحرفی است تنها در ترکیب با پسوندهای نسبی «ین» و «ینه» به‌جای تأکید بر حرف «ر» در گردش زبانی، تشدید گرفته است؛ این در حالی است که همین کلمه در ترکیب با پسوند نسبی «ی» تشدید نمیپذیرد (زر + ی = زری) و به هنگام موصوف یا مضاف قرارگرفتن نیز مطابق تأکید کلام میتواند تشدید بپذیرد یا نپذیرد: «زرّ سرخ»، «زرِ سرخ». همچنین است کلمه‌ی «پر» در «شب‌پره»؛ و «فر» و «پر» در ترکیبات زیر:

شبپره گر وصل آفتاب نخواهد   رونق بازار آفتاب نکاهد  (گلستان/ ١٣٨)

وصل خورشید به شبپرّهی اعمی نرسد   که در این مرحله صاحبنظران حیراناند   (حافظ / ٢٦٠)

طاووس را بدیدم میکند پرّ خویش    گفتم مکن که پرّ تو با زیب و با فر است    (خلاصه‌ی مثنوی/ ٨٣-٨٢)

بگریست زارزار و مرا گفت ای حکیم   آگه نهای که دشمن جای من این پر است     (سعدالدین کافی)

 

ت- تشدیدها گاه حذف میشوند و گاه به‌کار میروند؛

با مطالعه‌ی سیر زبان و ادبیات فارسی و پژوهش درباره‌ی لغات مشدّد فارسی در دیوان‌ها و آثار شاعران و نویسندگان پارسیگوی، این نتیجه حاصل میشود که وجود تشدید بر روی کلمات فارسی کاملن شفاهی و سماعی است. چنان که برای مثال، «بچّه» در شعر رودکی سمرقندی (م ٣٢١ ه . ق) با تشدید تلفظ شده ولی قرنها بعد و در شعر شاعرانی چون فردوسی (م ۴١٠) و حافظ (م ۷٩٢) و دیگران، هم با تشدید و هم بدون تشدید به‌کار رفته است:

مادر می را بکرد باید قربان   بچّه‌ی او را گرفت و کرد به زندان    (رودکی / ٣٣)

یکی گور پیش آمدش ماده بود   بچه پیش از او رفته، او مانده بود   (شاهنامه / ۴٣٩)

بدو گفت ای بچّه‌ی شهریار   به تو شاد بادا می و میگسار   (شاهنامه/ ٣٣١)

آن قصر که جمشید در او جام گرفت    آهو بچّه کرد و رو به آرام گرفت   (خیام/ ٦٦)

ور بچه گیرد از او شهناز او   دیو در نسلش بود انباز او    (مثنوی / دفتر ۵)

بچّه بیرون آر از بیضه‌ی نماز   سر مزن چون مرغ بیتعظیم و ساز   (مثنوی/ دفتر ٣)

نغز گفت آن بت ترسابچه‌ی بادهپرست   شادی روی کسی خور که صفایی دارد    (حافظ/ ١٦٦)

یا رب این بچّه ترکان چه دلیرند به خون   که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند    (حافظ/ ٢۴٩)

یا کلمه‌ی «برّه» که به هر دو صورت در ادب فارسی رایج است:

بتابید از آن‌سان ز برج بره    که گیتی جوان گشت از آن یکسره    (شاهنامه/ ٢۷)

پس از پشت میش و بره، پشم و موی   برید و به رشتن نهادند روی  (شاهنامه / ٢٨)

سحر تو نمود برّه را گرگ  بنموده ز گندمی جوی را  (ناصرخسرو/ ١١٦)

هر برّه ز گرگ شیر آشامد  هر پیل انیس کرگدن گردد   (همان/ ۷٠۵)

کسان شهد نوشند و مرغ و بره   مرا روی نان مینبیند تره   (بوستان سعدی)

پیام داد سگ گلّه را شبی گرگی    که صبحدم بره بفرست میهمان دارم  (پروین اعتصامی/ ١٩۵)

و برخی دیگر از واژههای متداول زبان فارسی مانند: «تره»، «امید» و «پشه».

دریاب تو این یک دم وقتت که نئی  آن ترّه که بدروند و دیگر روید   (خیام/ ٨١)

از پی توست این همه امّید و بیم   هم تو ببخشای و ببخش ای کریم   (مخزنالاسرار / ۵)

بضاعت نیاوردم الّا امید   خدایا ز عفوم مکن ناامید   (بوستان)

بدین امّیدهای شاخ‌درشاخ   کرمهای تو ما را کرد گستاخ   (خسرو و شیرین/ ١٢٨)

نیم پشّه بر سر دشمن گماشت   بر سر او چارصد سالش بداشت   (منطقالطیر/ ٢)

جبّار به نیم‌پشّه او را   خوش داد سزا که ما گواییم   (عنصری)

این قاعده خاصّ نظم و شعر نیست، بلکه در متون نثر و در میان صحبت عوام و خواص نیز میتوان این اختلاف آوایی و تلفظّی را دریافت؛ مانند کلمات «درنده» و «برنده» که امروز به هر دو صورت کاربرد دارند. همچنین ممکن است برخی کلمات و ترکیبات در‌هنگام معکوس‌شدن و جابهجایی تشدید خود را از دست بدهند؛ مانند «آهوبچه» که در عکس خود به «بچّه‌آهو» تبدیل می‌شود؛ همچنین است «ترسابچه».

 

ث- در میان حروف فارسی، «ر»، «ک» و «ل» بیش‌ترین تشدیدپذیری را داشتهاند؛ چنانکه در بیش از ۵٠ درصد واژههای مشدّد یافت شده، تشدید روی حرف «ر» قرار گرفته است: برّان، پرّان، درّان، غرّان، غرّش، غرّید، درّنده، ارّه، برّه، نرّه، پرّه، درّه، بّرّا، گرّا (مویتراش)، خرّم، زریّن، فرّه، فرّخ و... .

نکته‌ی مهم و قابل‌توجه در این شماره آن است که بدانیم در خط پهلوی شکل نوشتاری حروف «راء» و «لام» یکی است و این خود تأکیدپذیری این واج (ر) را در زبان فارسی بیش‌تر مینمایاند. جالب این‌جاست که برخی از واژه‌هایی که امروز با حرف «لام» تلفظ میشوند، در زبان پهلوی با «ر» بیان میشدهاند مانند: «پلّه» که در گذشته parrak بوده است.

نکته‌ی دیگر این‌که حرف «ر» تنها صامتی است که به‌هنگام تلفظ زبان را به چرخش و تکرار حرکت وامیدارد و شاید تأکید بر این حرکت بوده که در ترکیب با خطّ و زبان عربی، شکل تشدید را پذیرفته است.

 

نتایج:

١. با توجه به واژههای مشدّد در زبان فارسی، میتوان نتیجه گرفت که واژههای فارسی تحت تأثیر چند چیز تشدید پذیرفتهاند:

الف- تأثیر تلفّظ و بیان افراد و اقوام جامعه: بچه و بچّه؛

ب- تأثیر اضافات مانند کسره‌ی نقشنمای اضافه و واو ربط؛ مانند: زرّ سرخ، فرّ و شکوه

٢. بیش‌ترین تشدیدپذیری و تأکید کلامی زبان فارسی روی حرف‌های «ر»، «ک» و «ل» است؛ مانند: درّه، یکّه، گلّه؛

٣. علت این‌که گفته میشود تشدید از عربی گرفته و در زبان فارسی استفاده شده، این است که در کلماتی که حروف «پ، چ، ژ، گ» دارند نیز تشدید یافت میشود؛ مانند: بچّه، گلّه، پلّه.

۴. علت استفاده از تشدید در زبان فارسی و قرارگرفتن آن بر روی واجها و واژههای این زبان، همچون زبان عربی، مضاعف‌بودن ریشه‌ی واژهها و وجود دو حرف همجنس پشت‌سرهم که اولی ساکن و دیگری متحرک باشد، نیست بلکه دلیل اصلی آن، گردشهای زبانی و درگیری زبان در تأکیدهای گفتاری و موسیقی کلام است. پس تشدید بیش‌تر جنبه‌ی شنیداری دارد.

 

منابع:

١. اعتصامی، پروین؛ دیوان پروین اعتصامی، تهران، ساغر- مهتاب، ١٣۷۷.

٢. حافظع شمسالدین محمد؛ دیوان غزلیات حافظ، به کوشش خلیل خطیبرهبر، تهران، صفیعلیشاه، ١٣۷۷.

٣. خاقانی شروانی، افضلالدین بدیل بن علی؛ دیوان افضلالدین بدیل بن علی نجار خاقانی، به اهتمام سیدضیاءالدین سجادی، تهران، زوار، ١٣٨٨.

۴. خیام، عمربن ابراهیم؛ رباعیات خیام، به تصحیح و تحشیه‌ی محمدعلی فروغی و قاسم غنی، تهران، اساطیر، ١٣۷٩.

۵. خلیل جر؛ فرهنگ لاروس، مترجم: سیدحمید طبیبیان، تهران، امیرکبیر، ١٣۷٦.

۷. رودکی، جعفربن محمد؛ دیوان شعر رودکی، تهران، قطره، ١٣٨٢.

۷. سعدی، شیخ مشرفالدین مصلحبن عبداله؛ بوستان، به تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران، پیام محراب، ١٣۷۷.

٨. سعدی، شیخ مشرفالدین مصلحبنعبداله؛ گلستان، تصحیح و توضیح غلامحسین یوسفی، تهران، خوارزمی، ١٣۷۷.

٩. عطار نیشابوری، فریدالدین محمد؛ منطقالطیر، به اهتمام و توضیح سیدصادق گوهرین، تهران، علمی فرهنگی، ١٣۷۷.

١٠. فردوسی، حکیم ابوالقاسم؛ شاهنامه، تهران، سخنگستر، ١٣۷۷.

١١. فروزانفر، بدیعالزمان؛ خلاصه‌ی مثنوی، به انتخاب و انضمام تعلیقات و حواشی، تهران، ١٣۷٠.

١٢. کجانی حصاری، حجت؛ روشهای آموزش خواندن، تهران، لوح زرین، ١٣٨٨.

١٣. گولپینارلی، عبدالباقی؛ نثر و شرح مثنوی شریف، ٣ جلد، ترجمه و توضیح توفیق سبحانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ١٣٨١.

١۴. معین، دکتر محمد؛ فرهنگ فارسی، ٦ جلد؛

١۵. ناصرخسرو قبادیانی، ابومعین، دیوان ناصرخسرو قبادیانی، به‌تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، دانشگاه تهران، ١٣۵٣

 

از: رشدادبیات

برگرفته از: سبوی تشنه

.:: ::.
گرته برداری در فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:16

 

 

شماره‌ی نوشته: ١٨ / ۵

تدوین: آریا ادیب

گرته‌برداری در فارسی

 

گَرته‌برداری نوعی وام‌گیری زبانی است که در آن، صورت ترکیبی یا اصطلاح‌های زبان دیگری، تجزیه می‌شود و برای هر یک از کلمه‌های آن اصطلاح یک معادل قرار داده می‌شود و عبارت به زبان وام‌گیرنده ترجمه می‌شود. برای مثال زمانی که «سیب‌زمینی» وارد ایران شد، واژه‌ای برای نامیدن آن وجود نداشت، و برای نامیدن آن اصطلاح فرانسوی «Pomme deterre» را به‌صورت واژه‌های تشکیل‌دهنده‌ی آن (سیب و زمین) تجزیه کردند و عبارت «سیب‌زمینی» به‌جای آن قرار دادند.

گَرته‌برداری بسیار پنهان‌تر و پیچیده‌تر از وام‌واژه (گرفتن عین کلمات از زبان بیگانه، مانند: کامپیوتر) است و کم‌تر مورد توجه ادیبان و حتا زبان‌شناسان قرار گرفته است. در گرته‌برداری برخلاف وام‌واژه‌ها، عین کلمه را از زبان بیگانه نمی‌گیرند بلکه اصطلاح یا عبارت بیگآن‌های را می‌گیرند و هر کلمه از آن اصطلاح را به زبان خودی ترجمه می‌کنند و بدین ترتیب آن عبارت بیگانه را با استفاده از واژه‌های خودی به‌کار می‌برند. در زبان فارسی بسیاری از واژه‌ها و اصطلاح‌هایی که به امور و چیزهای جدید و معاصر مربوط هستند و در زبان فارسی قبلن وجود نداشته‌اند، گرته‌برداری از زبان‌های اروپایی (به‌ویژه انگلیسی) هستند. مانند: آسمان‌خراش، بادام‌زمینی، راه‌آهن و ... .

 

گرته‌برداری (یا گرده‌برداری)  را می‌توان چنین تصور کرد که کسی مثلن "زمین خوردن"  را با فعل خوردن و " آبرو " را با واژه‌ی آب از فارسی به زبان دیگری برگرداند. زبان فارسی، اکنون سخت آلوده به این گرده‌برداری‌ها از واژه ها و عبارات بیگانه است و دیگر کسی درستی یا نادرستی و فارسی‌بودن یا نبودن  این‌گونه واژه‌ها و عبارات را که همه‌روزه و در همه‌ی زمینه‌ها  بر زبان‌ها جاری  است درنمی‌یابد. نخست به نمونه‌هایی از این واژه‌ها و عبارت‌ها نگاه کنید:

 

آسمان‌خراش:  که برگردان sky scraper  در انگلیسی است.

راه‌آهن: که که برگردان تحت‌الفظی از rail way  در انگلیسی یا Eisenbahn در آلمانی است (و دست‌کم بایستی راهِ آهنی می‌بود).

نقطه‌نظر: که برگردان point of view  در انگلیسی و  Gesichtspunkt در آلمانی است (که در فارسی برای آن دیدگاه وجود دارد)،

شرایط: در معنی ِ "اوضاع" که در انگلیسی و فرانسوی  Conditions  در دو معنی "شرط‌ها" (شرایط) و "اوضاع" است)، سیب زمینی: که برگردان عبارت فرانسوی Pomme de Terre است

هوا‌به‌هوا: ( مانند موشک‌های هوابه‌هوا) از عبارت انگلیسی aie to air

تاریخ تولد: که برگردان date of birth در انگلیسی وGeburtsdatum  در آلمانی است.

بازارسیاه: که همان black market  در انگلیسی و   Schwarzmarkt در آلمانی است.

دیر یا زود: که در انگلیسی  sooner ot later و در آلمانی  früher oder später گفته می‌شود.

دوش گرفتن: ( در انگلیسی take a shower   و در آلمانی  eine Dusche nehmen

روی کسی حساب کردن: (در آلمانی: Auf jemanden rechnen، در انگلیسی: count on somebody

نقش بازی کردن: (در آلمانی: eine Rolle spielen 

ارزش نهادن بر چیزی: ( به معنی به چیزی بها دادن) (در آلمانی  Wert auf etwas legen، در انگلیسی set great store by something

به اجرا گذاشتن: (در انگلیسی put into effect ، در آلمانی  in Kraft setzen ).

همچنین نگاه کنید به ... : (در آلمانی: siehe auch . . . ، در انگلیسی: also see . . .

درس گرفتن: (در انگلیسی take a lesson ، در آلمانی einen Unterricht nehmen

کسی را فهمیدن: (به معنی حرف کسی را متوجه شدن) در انگلیسی understand somebody و در آلمانی jemanden verstehen  ،

خود را روی چیزی متمرکز کردن: که در انگلیسی concentrate (up)on something  و در آلمانی sich auf etwas konzentrieren گفته می‌شود.

حمام آفتاب گرفتن: که برگردان ein Sonnenbad nehmen در آلمانی و sunbathe  در انگلیسی است

لطف کردن: که در انگلیسی do a favour و در آلمانی einen Gefallen tun گفته می‌شود.

تاکسی گرفتن: که در انگلیسی catch a taxi و در آلمانی  (sich) ein Taxi nehmen گفته می‌شود.

و نمونه های بسیار فراوان دیگر.

 

البته گرته‌برداری محدود به واژه‌ها و اصطلاح‌ها نیست، بلکه حیطه‌ی وسیع‌تری دارد و به ترجمه، معناکردن، جمله‌سازی، نحوه‌ی نگارش، و نحو نیز کشیده می‌شود. مانند آن‌که در فارسی گفته می‌شود: «فناوری‌های نو می‌رود که چهره‌ی زمین را به‌کلی دگرگون کند.»، این نوع نگارش (می‌رود که ...) گرته‌برداری نحوی از زبان‌های غربی است که در این مثال باید گفته شود که «فناوری‌های نو نزدیک است که ...».

گرته‌برداری چندین گونه دارد:

 

١. گرته‌برداری از اصطلاح‌ها و ترکیب‌ها

اصطلاح‌ها و ترکیب‌های بیگانه به دو صورت در زبان وارد می‌شود:

یکی به‌صورت وام‌واژه، مانند کارت‌پستال، کودتا، اولتیماتوم، پیک‌نیک، و غیره. که در برخی از رشته‌های علوم - به‌ویژه شیمی - ورود وام‌واژه‌ها انبوه بوده است، مانند کلرور دوسدیم، اسید سولفوریک، و نیتروگلیسیرین.

صورت دیگر ورود اصطلاح‌ها و ترکیب‌های بیگانه به زبان، گرته‌برداری است. گرته‌برداری در حقیقت ترجمه لفظ‌به‌لفظ یک اصلاح بیگانه است که در زبان خودی معادلی ندارد و در آن عبارت بیگانه با حفظ ترتیب اجزای خود وارد زبان مقصد می‌شود. مانند «آسمان‌خراش، سیب‌زمینی، راه‌آهن، زیردریایی، ستون‌های زرهی، پرده‌ی آهنین، بادام‌زمینی و دهها ترکیب دیگر که از گرته، زبان‌های فرانسوی، آلمانی یا انگلیسی ساخته شده است. این ترکیب‌ها که بیشتر ساخته‌ی خود مردم، خبرگزاری‌ها و یا کاربران اینترنت است؛ از دید زبان‌شناسان و ادیبان نه‌تنها اشتباه نیست، بلکه به‌ترین راه برای گرفتن اصطلاح‌های فنّی جدید و حتا به‌ترین شیوه‌ی مبارزه با هجوم واژه‌های بیگانه است.

با این همه، نمونه‌های دیگری وجود دارد که در درستی ساخت آن‌ها و تأثیر آنان بر زبان خودی می‌توان تردید کرد. مانند «حمّام گرفتن» و «درس گرفتن»، که کاربرد فعل «گرفتن» با این کلمه‌ها از دید تداول فارسی‌زبانان درست نمی‌نماید، بلکه اگر معنایی از آن برآید «در دست گرفتن» است. گذشته از این به‌جای این دو اصطلاح، می‌توان «حمام کردن» و «درس آموختن» را به کار برد.

به دلایل زیر توصیه می‌شود از کاربر ترکیب‌های نادرست بیگانه پرهیز ‌شود:

۱. ترکیب اجزای این اصطلاح‌ها از دید واژگان فارسی نابه‌جا و از دید دستوری غالبن اشتباه است.

۲. معنایی که از جمع معانی اجزا به‌دست می‌آید، در بیش‌تر موارد غیر از معنای مورد نظر است.

۳. کاربرد این نوع اصطلاح‌های بیگانه، ممکن است تنها مربوط به یکی از کشورهای فارسی‌زبان باشد و فارسی‌زبانان کشورهای دیگر قادر به درک این ترکیب‌ها نباشند. و این موضوع به یکپارچگی زبان فارسی آسیب می‌رساند و بی‌توجهی به این موضوع و استفاده از این اصطلاح‌های بیگانه، فارسی‌زبانان کشورهای مختلف را در فهم سخنان یکدیگر با مشکل مواجه می‌کند.

۴. و مهم‌تر از همه، این ترکیب‌ها، معادل‌های مفهوم‌تر و حتا رایج‌تری در فارسی دارند که ما را از کاربرد ترکیب‌های بیگانه بی‌نیاز می‌کند، به شرطی که از مختصر کوشش فکری دریغ نورزیم.

چند نمونه‌ی دیگر از این گونه ترکیب‌ها:

 

در جریان قرار دادن (یا گذاشتن)

بارها شنیده‌ایم که: «اکنون شما را در جریان خبرهای این ساعت قرار می‌دهیم.»؛ این ترکیب که عینن از یک اصطلاح فرانسوی گرته‌برداری شده است، به شرطی معنا دارد که بخواهیم اخبار را به جریان آب رود یا سیلاب تشبیه کنیم و شنوندگان یا بینندگان را به دست آن بسپاریم! البته این معنی مورد نظر گوینده نیست، بلکه به‌طور ساده می‌خواهد بگوید: «شما را از آخرین خبرهای این ساعت آگاه می‌کنیم.» یا «آخرین خبرهای این ساعت را به شما اطّلاع می‌دهیم.» یا حتا «... به اطلاع (یا آگاهی) شما می‌رسانیم.»

 

نقطه‌نظر

این اصطلاح نیز که عینن از زبان‌های فرانسوی و انگلیسی گرته‌برداری شده است، ظاهرن در فارسی بی‌معنا است. مولوی و دیگران در گذشته «نظرگاه» را کم‌وبیش به کار برده‌اند. امروز هم می‌توانیم از «نظرگاه» یا به‌تر از آن، از «دیدگاه» استفاده کنیم.

 

«در رابطه با» یا «در ارتباط با»

اصطلاح «در رابطه با» یا «در ارتباط با» که به‌جای «درباره‌ی» به کار می‌رود، اخیرن رواج روزافزونی یافته است و گویا از دانش‌جویان از فرنگ برگشته یا مترجمان ناشی می‌شود. از یکی دو سده پیش، به‌جای حرف اضافه‌ی مرکّب «درباره‌ی»، تدریجن ترکیب‌های فارسی-عربی گوناگونی رایج شد؛ مانند «در باب»، «در خصوص»، «راجع به»، و غیره. سپس ظاهرن برای طرد واژه‌ی عربی موجود در این ترکیب‌ها، ناگهان اصطلاح «در پیرامون» سر بر کشید، ولی اذهان متوجه‌ی ترکیب درست فارسی این عبارت که پیش‌تر هم رایج بود (یعنی «درباره‌ی»)، نشد. امّا اصطلاح «در پیرامون» دقیقن به معنای «درباره‌ی» نیست. مثلن، «در پیرامون مساله‌ای بحث کردن»، یعنی در حول و حوش موضوع (و نه خود آن) بحث کردن.

بدتر از آن مدتی است که اصطلاح «در رابطه با» یا «در ارتباط با» رایج شده است. این اصطلاح ترجمه‌ی لفظ‌به‌لفظ اصطلاح «in this respect» در انگلیسی است. مثلن گفته می‌شود: «در رابطه (یا در ارتباط) با این موضوع باید گفت که ...»، این جمله اشتباه است و درست آن این است: «درباره‌ی این موضوع باید گفت که ...». حتا برخی اوقات چنین جمله‌های خنده‌آوری نیز شنیده می‌شود: «در رابطه با ارتباط کشورهای عربی با کشورهای اروپایی ...»، که به‌جای آن‌ها می‌توان «درباره‌ی» یا «در این باره» را به کار برد یا در بسیاری از موارد به‌کلّی آن را از جمله حذف کرد، مانند این جمله: «در این رابطه باید گفت که ...»

 

بی‌تفاوت

مثلن، می‌گویند: «فلانی نسبت به مسائل سیاسی بی‌تفاوت است.» از این جمله در فارسی هیچ معنایی برنمی‌آید. به‌جای «بی‌تفاوت»، به‌آسانی می‌توان از «بی‌اعتنا» و گاهی «بی‌علاقه» استفاده کرد.

 

روی کسی حساب کردن

این ترکیب را بسیار می‌شنویم که «من روی شما حساب می‌کنم.» این جمله در صورتی معنی دارد که گوینده بر پشت یا دوش مخاطب خود سوار شود و عملیّات جمع و تفریق را با کاغذ و قلم انجام دهد! امّا منظور گوینده این است که «من به امید (یا پشتگرمی) شما هستم.»

 

خدای من

این تعبیر در زبان فارسی به کار نمی‌رفته است و در سال‌های اخیر از ترجمه «my god» به زبان مردم سرایت کرده است. به‌جای آن در فارسی متداول «خدایا» می‌گویند.

 

٢. گرته‌برداری معنایی

در هر زبانی، برخی واژه‌ها چندین معنی دارند، که ممکن است در زبانی دیگر چندین واژه برای این معانی وجود داشته باشد. مثلن در فارسی پا هم به قسمتی از بدن که از لگن تا نوک انگشتان امتداد دارد گفته می‌شود و هم به آن قسمت از بدن که کفش آن را می‌پوشاند. اما در انگلیسی به قسمت اولی «leg» و به قسمت دومی «foot» گفته می‌شود. هنگامی مترجم برای برگردان این دو کلمه متفاوت به فارسی، از یک واژه (پا) استفاده می‌کند، «گرته‌برداری معنایی» انجام داده است. در بسیاری از موارد برای انتقال مفاهیم از زبانی به زبان دیگر از گرته‌برداری معنایی چاره‌ای نیست. امّا گرته‌برداری معنایی غالبن به روح زبان مقصد آسیب می‌رساند، به‌ویژه در مواردی که واژه مناسب دیگری در زبان مقصد وجود داشته باشد.

 

ترجمه دو یا چند معنای مختلف یک واژه‌ی بیگانه به یک واژه‌ی واحد در زبان خودی را گرته‌برداری معنایی گویند.

در بسیاری از موارد برای انتقال مفاهیم از زبانی به زبان دیگر از گرته‌برداری معنایی چاره‌ای نیست. مثلن کلمه‌ی «جبهه» (وام‌واژه عربی) در فارسی به معنای «پیشانی» و در معنای وسیعتر به معنای «قسمت پیشین هر شیء نسبتن بزرگ» به کار می‌رود و در این معنا برابر است با واژه‌ی «front» فرانسوی، که در عین حال به معنای دیگری نیز در این زبان به کار می‌رود: «صف مقدّم سپاهیان در میدان جنگ» و توسّعن «منطقه‌ای که دو طرف متخاصم در حال جنگیدن هستند». معانی اخیر از سالیان پیش با همان کلمه‌ی «جبهه» به فارسی ترجمه شده است و اکنون رواج همگانی یافته است.

امّا گرته‌برداری معنایی غالبن به روح زبان مقصد آسیب می‌رساند، به‌ویژه در مواردی که واژه مناسب دیگری در زبان مقصد وجود داشته باشد. چون گرته‌برداری معنایی بیشتر به‌صورت پوشیده و تقریبن بی‌اطلاع اهل زبان صورت می‌گیرد، گاهی ممکن است زیان‌های جبران‌ناپذیری به بار آورد. خطر آن را نباید کمتر از وام‌واژه‌ها دانست، زیرا اگر دامنه‌ی نفوذ آن گسترش یابد، ممکن است باعث آشفتگی مفاهیم شود و اهل زبان از فهم سخن یکدیگر ناتوان شوند، چنان‌که امروزه از فهم بسیاری از نوشته‌های یکدیگر عاجزیم. در این مقاله به ذکر چند نمونه از گرته‌برداری معنایی نابه‌جا در فارسی اشاره شده است.

چند نمونه‌ی دیگر:

 

نرخ

«نرخ» در فارسی به معنای «بهای کالا در مظنّه‌ی رایج بازار» است. مثلن هنگامی که می‌گویند «نرخ دلار چقدر است؟»؛ یعنی «امروز دلار را در بازار به چه قیمت معامله می‌کنند؟» بنابراین اگر در جایی بخوانیم: «نرخ تولید کتاب بسیار بیش‌تر از آن است که بتوان همه‌ی کتاب‌ها را تهیه و در کتاب‌خانه نگهداری کرد». فقط می‌توانیم این معنی را از آن برداشت کنیم که: امروزه قیمت تولید کتاب چنان گران است که کسی نمی‌تواند، همه‌ی کتاب‌ها را بخرد و در کتاب‌خانه نگهداری کند. البته منظور نویسنده این نیست، بلکه می‌خواهد بگوید که «میزان (یا سرعت) تولید کتاب چنان است که دیگر نمی‌توان همه‌ی کتاب‌ها را در کتاب‌خانه‌ها گردآورد». این معنای جدید «نرخ» که از گرته‌برداری از زبان‌های فرنگی است، در فارسی به کار نرفته است و در بیش‌تر موارد به‌جای آن می‌توان از «میزان» استفاده کرد.

 

رنج بردن

اگر گفته شود که «فلانی از فشار خون رنج می‌برد». هنگامی این جمله درست است که واقعن آن شخص به خاطر فشار خون عملن دچار رنج‌های جسمی یا روحی شده باشد، ولی معمولن این جمله به این معناست که «فلانی به فشار خون مبتلا است». حتا گاهی این جمله‌های خنده‌آور شنیده می‌شود: «این کتاب از بی‌نظمی عجیبی رنج می‌برد».

 

برخوردار بودن

این اصطلاح در فارسی فقط می‌تواند درباره‌ی امور خوب و مثبت به کار رود، مانند «فلانی از سلامت جسمی برخوردار است» یا «این خانه از چشم‌انداز زیبایی برخوردار است». پس همان‌طور که نمی‌توانیم بگوییم که «این خانه از چشم‌انداز زشتی برخوردار است»، درست نیست بگوییم که «در جبهه‌ی جنوبی، آتش توپخانه از شدت بیش‌تری برخوردار بود»، مگر این‌که آتش جنگ را چیز پسندیده‌ای بدانیم؛ بلکه به‌جای آن به آسانی می‌توان گفت: «آتش توپخانه شدّت بیشتری داشت».

 

بها دادن

«بها دادن» در فارسی به معنای «قیمت پرداختن» است. از مدتی پیش، اصلاح «بها دادن»، به معنای «ارزش گذاشتن» و «اهمّیّت دادن» رواج شگفت‌انگیزی یافته است. مثلن گفته می‌شود که: «ما به تکامل فکری بشر بها می‌دهیم» یا «نباید به سخن این‌ها بها داد». در کنار این کاربرد، «پربها دادن» و «کم‌بها دادن» نیز که کاملن یاوه و بی‌معنا است، در زبان‌ها افتاده است. مثلن می‌گویند «هنرمندان به ابداع و ابتکار، پربها می‌دهند»؛ در حالی که مانند همه‌ی مردم فارسی‌زبان می‌توان گفت: «هنرمندان به ابداع و ابتکار، اهمّیّت می‌دهند».

 

باید

از حدود یک سده‌ی پیش که ترجمه زبان‌های اروپایی به فارسی رواج یافت، برخی از گرته‌برداری‌های معنایی چنان در زبان فارسی نفوذ کرده است که شاید کم‌تر کسی باشد که بداند این معانی جدید، قبلن در زبان نبوده است. برای نمونه فعل «بایستن» قابل توجه است. این فعل در گذشته، به معنای «موظّف بودن» و «ناچار بودن» و گاهی «شایسته بودن» به کار می‌رفته است. امّا در فارسی امروز به معنای «احتمال» نیز به کار می‌رود؛ مثلن جمله «بهروز باید اینجا باشد»، به معنای «بهروز ظاهرن اینجا است»، می‌باشد. این معنای جدید «بایستن» که زبان‌های کشورهای غربی گرته‌برداری شده است، در کنار معانی دیگر آن ایجاد ابهام می‌کند. برای مثال جمله‌ی «بهروز باید اینجا باشد»، دقیقن معلوم نیست که به چه معناست؛ آیا بهروز لازم است که اینجا باشد؟ یا ظاهرن اینجاست؟

 

٣. گرته‌برداری نحوی

پایه‌ی زبان بر نحو است. دو زبان را هنگامی می‌توان متفاوت دانست که نحو آن‌ها متفاوت باشد، حتا اگر واژگانشان مانند یکدیگر باشد (مانند فارسی و اردو). بنابراین اگر در نحو زبان تغییراتی روی دهد، شالوده‌ی آن زبان دگرگون می‌شود. امروزه تأثیر زبان‌های بیگانه را در نحو فارسی می‌توان دید. مانند این جمله که بر گرته‌ی زبان‌های کشورهای غربی ساخته شده است: «تو مرا درک نمی‌کنی»، به‌جای این‌که بگوید: تو حال یا حرف مرا درک نمی‌کنی. ترجمه‌ی عینی جمله‌های زبان بیگانه به زبان دیگر، به‌صورتی که نحو و ساخت آن جمله تغییر پیدا نکند را گرته‌برداری نحوی می‌گویند

گرته‌برداری نحوی، در نحو زبان تغییراتی به وجود می‌آورد و استفاده‌ی زیاد از آن در شالوده‌ی زبان دگرگونی ایجاد می‌کند و آن زبان را مبهم و نامفهوم می‌کند. پس تا جای ممکن باید از گرته‌برداری نحوی خودداری کرد.

گرته‌برداری نحوی بر ساخت جمله وارد می‌شود و شیوه‌ی آن را دگرگون می‌کند. این دگرگونی ساختاری اگر ادامه یابد، بیم آن است که به نامفهوم شدن زبان بیانجامد؛ به‌ویژه آنکه گرته‌برداری نحوی نیز مانند گرته‌برداری معنایی، غالبن به‌صورت پنهان و ناآگاهانه صورت می‌گیرد.

امروزه زیانبارترین تأثیر زبان‌های بیگانه را در نحو فارسی می‌توان دید. البتّه این تأثیر هنوز به‌جایی نرسیده است که در شالوده‌ی زبان دگرگونی‌های اساسی ایجاد کند، ولی این موضوع خطری مهم برای زبان فارسی محسوب می‌شود. در صد سال گذشته، به دلیل ترجمه‌های فراوان از زبان‌های اروپایی به فارسی، گرته‌برداری نحوی بسیاری از این زبان‌ها صورت پذیرفته است و اگر همین روند ادامه پیدا کند به تغییر نحوی زبان فارسی و نامفهومی و تباهی آن می‌انجامد.

 

چند نمونه‌ از گرته‌برداری نحوی در زبان فارسی:

جمله‌های زیر بر پایه‌ی گرته‌ی زبان‌های اروپایی (به‌ویژه انگلیسی و فرانسوی) ساخته شده است و در رسانه‌ها دیده و شنیده می‌شود:

• «فناوری می‌رود که چهره‌ی کره‌ی زمین را به‌کلّی دگرگون کند» (مشابه ساختار زمان آینده در زبان فرانسه) به‌جای «فناوری نزدیک است که چهره‌ی کره‌ی زمین ... ».

• «تو مرا نمی‌فهمی» به‌جای «تو حال یا سخن مرا نمی‌فهمی».

• «من روی این کار، خیلی وقت گذاشته‌ام» به‌جای «من برای این کار، خیلی وقت صرف کرده‌ام».

• «به اندازه‌ی کافی کار دارم که فرصت دیدن او را نداشته باشم» به‌جای «آن‌قدر کار دارم که فرصت نمی‌کنم او را ببینم».

• «بعضی معتقدند که دنیای بیرونی وجود ندارد و این ذهن ماست که همه چیز را می‌آفریند»؛ در فارسی نیازی به استفاده‌ی از واژه‌ی «این» نیست و این نوع جمله‌بندی به سبک زبان‌های کشورهای غربی مخصوصن عبارت فرانسه «...et ça c'est...» است. در این جمله واژه‌ی «این» را به آسانی می‌توان حذف کرد.

• «نه آینده و نه تاریخ معیار تکامل نیستند» به‌جای «نه آینده معیار تکامل است و نه تاریخ». حتا با افزودن «هیچ‌کدام» و گفتن اینکه «نه آینده و نه تاریخ، هیچکدام معیار تکامل نیستند»، بازهم جمله فارسی نخواهد شد.

 

گرته‌برداری نحوی از حروف اضافه

گرته‌برداری از حرف اضافه نیز در زبان فارسی از زبان‌های بیگانه رایج شده است. در زیر مثال‌هایی از این مورد آمده است.

• امروزه عادت کرده‌ایم که فعل «اندیشیدن» را با حرف اضافه‌ی «به» به کار ببریم؛ مانند «من به تو فکر می‌کنم» یا «هر چه به این موضوع می‌اندیشم، فکرم به‌جایی نمی‌رسد». استفاده از حرف اضافه‌ی «به» در این مورد، عینن گرته‌برداری از زبان‌های اروپایی است و زمان ورود آن، به آغاز آشنایی زبان فارسی با زبان‌های فرنگی بازمی‌گردد.

• هنگامی که نخستین مترجمان آثار فرنگی در دوره‌ی قاجاریه، به حرف اضافه‌ی contre فرانسوی و against انگلیسی برخوردند، درماندند که آن را چگونه به فارسی برگردانند. زیرا آن‌ها نیز در آغاز، ظاهرن به شیوه‌ی ترجمه‌ی آیات قرآنی و احادیث، بنای کار را در ترجمه‌ی لفظ‌به‌لفظ گذاشته بودند. تا روزی که مترجمان ترک‌زبان کشور عثمانی، واژه‌ی «علیه» و متضاد آن «له» را از لابه‌لای متون عربی بیرون کشیدند. از آن به بعد، «علیه و برعلیه و له و بر له» با سرعت روزافزونی در نوشته‌ها رواج یافت و حتا به زبان مردم کوچه و بازار نیز راه پیدا کرد. مثلن این جمله «ما علیه آن‌ها جنگ خواهیم کرد».

جای آن بود که نخستین مترجمان آثار فرنگی و جانشینان آنان در دوره‌های بعد، لحظه‌ای با خود می‌اندیشیدند که مفاهیمی مانند «جنگیدن»، «مبارزه کردن»، یا «دعوا کردن» فقط در عصر جدید وجود ندارد و گذشتگان که لابد با این مفاهیم سروکار داشته‌اند، آن را با چه حرف اضافه‌ای به کار می‌برده‌اند. آنگاه پی می‌برند که نه تنها پیشینیان، بلکه مردم عادی نیز به طور طبیعی و به صرافت طبع می‌گویند که: «من تا حقّ خودم را نگیرم، با آن‌ها مبارزه خواهم کرد» یا «فلانی با من دعوا دارد».

افسوس که به قول یکی از صاحب‌نظران: «غالبن همین که قلم را به دست می‌گیریم، طبیعی‌ترین و ساده‌ترین شیوه‌ی ادای جمله را، که درست‌ترین شیوه نیز هست، فراموش می‌کنیم و ترکیبی نادرست می‌سازیم که یا مأخوذ (برگرفته) از زبان‌های بیگانه است و یا معمول هیچ زبانی نیست!»

• جعل حروف اضافه، با همه‌ی معایبی که دارد، غالبن از محدوده‌ی یک واژه تجاوز نمی‌کند و بنابراین همیشه دگرگونی اساسی در ساخت جمله نمی‌دهد. امّا مورد دیگری از جعل و استفاده‌ی حرف اضافه است که جمله‌بندی فارسی را بر سبک جمله‌بندی زبان‌های فرنگی، سراپا دگرگون می‌سازد و آن «به توسط» و سایر مترادف‌های آن «به وسیله‌ی»، «به واسطه»، «از طریق»، و «از سوی» است که معادل par در فرانسوی و by در انگلیسی است. نیازی به مثال نیست، کافی است یکی از رسانه‌ها را مورد دقت قرار دهیم تا کاربرد این موارد را متوجه شویم. در نوشته‌ی یکی از فاضلان فارسی زبان، این عبارت آمده است: «عبور کوه توسط پرندگان!»؛ اگر ذهن او را زبان تصنّعی متداول کور نکرده بود، می‌توانست به سادگی بگوید: «عبور پرندگان از کوه».

این نوع جمله‌بندی، گذشته از این که در زبان فارسی معمول نبوده است، غالبن ابهام‌آمیز نیز هست. مثلن از عبارت «خانه توسّط امید خریده شد»، معلوم نمی‌شود که آیا امید خانه را خریده است یا دیگری با وساطت امید، آن را خریده است. برخی از سره‌نویسان، گمان می‌کنند که اگر به‌جای «توسّطِ» و مترادف‌های آن، «از سوی» استفاده شود، جمله فارسی خواهد شد. ولی با این کلمه هم جمله ابهام‌آمیز خواهد بود، مثلن در جمله‌ی «شهر از سوی دشمن آتش زده شد»، ابهام همچنان باقی است؛ آیا دشمن شهر را آتش زده است؟ یا آتش‌سوزی نخست از سوی نزدیک به دشمن آغاز شده است و سپس به سوی دیگر سرایت کرده است؟

 

گرته‌برداری نحوی از ضمیرها

یک نوع رایج گرته‌برداری ترجمه واژه‌های زائٔد (به‌ویژه ضمیرها) در متن یک عبارت، از زبان‌های دیگر به فارسی است. مانند عبارت "شما می‌توانید پرسش‌های خود را بفرستید." در اینجا "شما" در صرف فعل "بفرستید" موجود است و درک می‌شود، ولی چون در زبان‌های خارجی جملات با "vous" (فرانسوی) یا "you" (انگلیسی‌) آغاز می‌شوند، مترجم همان واژه آغازین را بدون توجه به زاید بودنش از نظر معنا، و رایج نبودنش در فارسی، به فارسی برمی‌گرداند، و دو بار مفهوم دوم شخص جمع را می‌آورد. فراورده این گونه ترجمه تزاحم واژه‌های زاید و نثر نامانوس است.

دلیل این‌که چرا گذشتگان فارسی زبان ما، جمله‌هایی مانند «موش توسّطِ گربه خورده شد»، را به کار نمی‌برده‌اند؛ مسلّمن این نبوده است که آن‌ها صیغه‌ی مجهول نداشته‌اند و همه‌ی افعال را با صیغه‌ی معلوم به کار می‌برده‌اند. جای این پژوهش در زبان فارسی خالی است که پیشینیان گرچه با فعل مجهول آشنا بوده‌اند، چه می‌کرده‌اند که نیازی به حرف اضافه‌ی «توسّطِ» و مترادف‌های آن نداشته‌اند.

 

از: ویکی پدیا

.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


.:: Design By : wWw.Theme-Designer.Com ::.