.

.

به وبلاگ من خوش آمدید
ایمیل مدیر :

» آذر 1393


» ردیابی ماشین
» حمل هوایی ماینر از چین
» لیزر دوچرخه
» هد اپ یسپلی کیلومتر روی شیشه
» جلو پنجره لیفان ایکس 60

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان politeness Equal character و آدرس needlife.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:







RSS
درباره فارسی نویسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:57

 

 

نوشته ی شماره  : ١ / ۵

 

ناصر پورپیرار

 

درباره ی فارسی نویسی

 

نوشتن خط فارسی مشکل است و مشکل تر خواندن آن است که به علت نداشتن علائم آوایی، نویسه های گوناگون برای آواهای واحد، و الزامی نبودن فاصله گذاری بین واژه ها، برای فارسی آموزان بیگانه و حتا نوآموزان فارسی زبان، بیرون از حوصله ی عادی است، و نبودن رسم الخط و سر هم نویسی های غیر ضرور نیز تا حد زیادی بر مشکلات ساختاری زبان ما افزوده است.

راه حل نسبی درست نویسی فارسی، باز گرداندن استقلال واژه ها و آزادکردن نوشتن فارسی از بندهایی است که در طی قرون, به طور عمده از سوی کاتبان و نسخه برداران  و نیز شاعران بر دست و پای آن گذارده شده است. کاتبان  برای سرعت در کار و صرفه جویی در جوهر و کار، کلمات را به یکدیگر لحیم می کردند و کم ترین فاصله ها را بین واژه ها در نظر می گرفتند و شاعران در تنگی تنظیم وزن و قافیه  با ترکیب، تصغیر و یا افزودن حروف،  به واژه ها دستبرد می زدند.

هدف از ارائه ی هر شیوه ای در نگارش فارسی باید حتی الامکان ترمیم جراحات یاد شده در بالا و ساده و آسان نمودن نوشتن، خواندن و دریافت وازه ها باشد. شیوه ی نگارش فارسی ، تا رسیدن هنگام تغییر خط آن، باید به واژه های مدفون شده در ترکیب های غیر ضروری حیات دوباره ببخشد و کار با الفبای فارسی را که بدون مشکلات رسم الخطی نیز به قدر کافی سخت است نرم تر کند.

مشکل ترین بخش نگارش فارسی، تعیین حد واژه ی مستقل و تعیین تکلیف کلمه های مرکب است. هرج و مرج حاکم  در نوشتن واژه های مرکب نه از یرخورد لغوی با موضوع، بلکه از برخورد فنی ریشه می گیرد.

از دانش آموز سال دوم راهنمایی پرسیدم: بی هوده یعنی چه ؟

پاسخ داد : بی خودی، بی مصرف، بی سود.

پرسیدم : هوده یعنی چه ؟

گفت : نمی دانم، نخوانده ایم.

او با بی هوده به شکل بیهوده آشنا بود و آن را واژه ای مستقل می انگاشت. در هیچ دوره ای به آموزندگان ما توجه به ریشه و  بنیاد واژه ها آموخته نمی شود. به عنوان مثال بسیاری از دانش آموزان ما با کلمه ی خورشید ( خور =   سوراخ، گودال و شید =  نور ) از سال اول دبستان آشنا شده اند. اما در دانشگاه هم نمی توانند اجزای این واژه را معنی کنند. همین طور است کلمه ی  زمستان ( زم = سرما و ستان = پسوند مکان و کیفیت ). بسیاری معنی منجلاب را می دانند ولی با واژه ی منجل (=  گیاه در هم پیچیده ) آشنایی ندارند و واژه ی بسیار زیبای  نود ( =  آوا، ناله ) که در ترکیباتی مانند خوشنود و بهنود هست گویی  به خاک سپرده شده است. واژه ی نازک نه یک واژه ی مستقل،  بلکه ترکیبی است  از نا ( = حرف نفی ) و زک (=  ضخیم و کلفت )، واژه ی ناله ترکیبی است از نا ( =  حرف نفی ) و واژه ی گم شده ی  له ( =  آوایی از سر شادی ) که در واژه ای مانند هلهله پنهان است. واژه ی آلبالو ترکیب بسیار زیبایی است از آل ( =  قرمز ) و بالو ( =  غده، ورم )، بیابان ترکیبی است از بی (=  حرف نفی ) و آب و آن ِ  جمع )، آبشار  از آب و شار ( =  قصر بلند ) به معنی قصر بلندی از آب، گهواره ترکیبی است از گه (=  مخفف گاه به معنی مکان ) و واره ( = پسوند تشبیه ) به معنی مکان گونه و واژه ی بیگانه ترکیبی است از بی ( =  حرف نفی ) و گانه ( =  پسوند تشبیه ) به معنی کسی که گویی وجود تدارد، کسی که به کسی شباهت ندارد و بسیاری دیگر از این دست.

از این رو جدا نویسی از نظر دانش اتیمولوژی (Etymology  علم اشتقاق و شناسایی کلمه) که زبان فارسی هنوز گام نخست آن را هم نپیموده است، دارای اهمیت است و مساله ی رسم الخط فارسی که اکنون به خطی غیر علمی تبدیل گردیده است، بخش بسیار مهمی از مساله ی نوسازی و بازسازی زبان فارسی است و باید بر حذف استثناهای دست و پا گیر دستوری و نگارشی  و پیدا کردن قاعده ای عام برای آن ها  اصرار ورزید.

از جمله باید به علائم و نشانه ها نیز چون واژه ها حیات مستقل بخشید ( نشانه هایی مانند : می ، بی ، ها ، تر ، ترین  و . . . . ) و آن ها را به عنوان علائم راهنمای آموزش زبان فارسی به کار بگیریم، نه آن که آن ها را در دل واژه ها پنهان کنیم و رد پای آن ها را با چسباندن شان به واژه پاک کنیم و به تعداد دندانه ها نیز  که خود یکی دیگر از مشکلات خط فارسی است، بیافزاییم.

هر گونه سر هم نویسی بی هوده که شکل شناخته شده ی واژه را در هم ریزد و خواندن و فهم آن را سخت تر کند جز سهل انگاری چیزی نیست.

کافی است اشاره کنیم که هیچ عربی، علی حده، عن قریب، من جمله، من باب، مع هذا یا  ان شاء الله را مانند ایرانیان علیحده، عنقریب، منجمله، منباب، معهذا و انشاالله نمی نویسد.

ما در بخش نخست به واژه های مرکبی که از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل و گونه های دیگر ساخته می شود نگاهی می اندازیم و درست نویسی آن ها را باز گو می کنیم و سپس به درست نویسی واژه های مرکبی می پردازیم که به وسیله ی پیشاوند ها و پساوند ها ساخته شده است و سرانجام  شیوه ی نگارش درست واژه های مرکبی را بررسی می کنیم که با علائم و ادات استفهام، نفی، جمع و صفات تفضیلی و عالی نوشته می شود.

در بخش دوم نیز پس از پرداختن به چه گونگی جدا یا سرهم  نویسی حرف اصافه ی به ، واژه ی هیچ، ضمایر اشاره ی این و آن و نیز حروف و علائمی مانند چه، که و می، سرانجام با همزه ی عربی که جای ی را در خط فارسی اشغال نموده است تعیین تکلیف می کنیم. دیگر مسایل مربوط به درست نویسی فارسی را نیز به بخش های بعدی این مبحث واگذار کرده و به نوبت مورد بررسی قرار خواهیم داد.  

 

بخش نخست : واژه های مرکب

 

١ – واژه های مرکب از دو اسم، اسم و صفت، اسم و فعل و گونه های دیگر

 

ابتدا باید برای کلمه ی مرکب تعریفی قایل شد :

کلمه ی مرکب واقعی آن کلمه ای است که از ترکیب دو یا چند واژه ی شناخته شده ی مستقل، مفهوم و منظوری نو بسازد،  به طوری که این معنی و منظور نو، در واژه هایی که مصالح ساخت آن ترکیب بوده است، وجود نداشته باشد. این معنی نو را بسیط می نامند.

در کلمه ی جوانمرد ، هر یک از اجزای کلمه ( یعنی  کلمات جوان و مرد ) دارای معنی  شناخته شده و مستقلی است که در معنی ترکیب جدید نیست و با آن ارتباطی ندارد. به گفته ی دیگر مفهوم کلمه ی جوانمرد ارتباطی به معنای اجزای خود یعنی به معنای کلمات مرد و جوان ندارد. به پیرزن هم می توان صفت جوانمردی داد که نه مرد است و نه جوان. از این رو کلمه ی جوانمرد یک کلمه ی مرکب واقعی است و به عنوان یک واژه ی مستقل می باید یکپارچه و سرهم نوشته شود.

از این دسته می توان نمونه های زیر را  نام برد :

پیشخوان، دستپاچه، دستخوش، پیشکار، سرخاب، پایمردی، دلواپس، رختخواب، شبیخون، بازیگوش و . . . . . . . . . .

لیکن یکپارچه و سر هم نویسی برای آن واژه های مرکبی که چه عینی و چه ذهنی، به معنی اجزای خود مربوط می گردد  ضروری نیست. .به عنوان نمونه :

آب میوه، جهان گرد، دانش آموز، دانش جو، گل برگ، شیمی دان، کوه نورد، باستان شناس، شاه زاده، پی آمد، ماه رو، سنگ دل، روان پزشک ، پیش رفت، صاحب خانه، جمع آوری، دل خواه، خوش حال ، خوش بخت، گم راه، نیم روز، نوش دارو، خوش آیند، دل آرام، گم نام.

یافتن قانون عام برای نوشتن واژه های ترکیبی، به شرط پرهیز از تعصب و ترک عادت های ناموجه، غیر ممکن نیست، زیرا سرهم نویسی غیر ضروری وازه های مرکب مبنای زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد.

لازم به گفتن است که هرگاه کلمه ی مرکبی به صورت اسم خاص در آمده باشد باید سر هم نوشته شود، مانند: میاندوآب، دلارام( برای نام زن) ، گلندام، گلابدره، آبعلی و غیره.

 

۲ –  واژه های مرکبی که به وسیله ی پساوند ها و پیشاوند ها  از صورت واژه ی ساده خارج شده است

 

 پساوند ها

 

پساوندی که دارای معنی مستقل  نیست و جز در پیوند با واژه ی اصلی موجودیت و کاربرد لغوی ندارد، جزئی از واژه است و سرهم نویسی آن ضروری است. مانند :  نمکدان، باغبان، گلزار، کوهستان، بازیچه، دانشور و غیره.

تنها موارد استثنا برای جدا نویسی این گونه پساوند ها، هنگامی است که :

واژه ی اصلی  به ه غیر ملفوظ پایان می یابد ، مانند : سبزه زار، علاقه مند، کوزه گر، گریه وار،

و یا حرف پایانی واژه ی اصلی با حرف اول پساوند هم مخرج  باشد، مانند : نظام مند

 

پساوند گاه به معنای زمانی اغلب به صورت واژه ای مستقل به کار برده می شود و حیات مستقل دارد. مانند :

گاه باشد که کودکی نادان به غلط بر هدف زند تیری.

گاه گاهی صوتی خوش سر می داد.

گاهی نگاهی از سر لطف به ما می نمود.

از این رو لازم است که پساوند گاه  ( در معنای زمانی ) نمای مستقل واژگانی خود را حفظ کرده و جدا نوشته شود. مانند : صبح گاه، شام گاه، چاشت گاه و غیره.

لیکن گاه به معنای مکانی  واژه ی مستقل مصطلحی نیست و از این رو مطابق قاعده ی کلی پساوندهایی که دارای معنی مستقل نیستند متصل به واژه ی اصلی نوشته می شود. مانند : خوابگاه، کمینگاه، آرامگاه، خرمنگاه و غیره.

در این مورد نیز اگر واژه ی اصلی به ه غیر ملفوظ پایان یابد، گاه پسوند مکان،  باید جدا از واژه نوشته شود، مانند : تکیه گاه، خیمه گاه، قبله گاه و غیره.

 

پیشاوند ها

 

پیشاوند عمومن جدا از واژه ی اصلی نوشته می شود، مانند : هم شکل، بی گدار.  مگر آن که کلمه ی مرکب معنایی بسیط داشته باشد، یعنی با معنای اجزای خود یکی نباشد و با آن مفهومی تازه ساخته شده باشد. مانند : همسایه

پیشوند هم در لغت به معنی نیز هم آمده است، مانند :

چنان نمانده چنین هم نخواهد ماند

این هم بگذرد

این کارها هم عاقبتی نخواهد داشت

هم در این حالت، یعنی در معنای نیز، واژه ای معنی دار و مستقل است و باید جدا نوشته شود.

هم در معنی شباهت و یکسانی نیز باید جدا از واژه ی اصلی نوشته شود مانند هم نام( دارای نام یکسان)، هم رنگ (دارای رنگ یکسان)، هم عقیده ( دارای عقیده ی یکسان).

اما در حالت بسیط ( یعنی هنگامی که معنی کلمه مرکب با معنی اجزای آن یکی نباشد و مفهومی تازه ساخته شده باشد ) سرهم نوشته می شود   مانند :  همبستر ( کسی که با وی نزدیکی جنسی می شود) ، همشیره ( خواهر)، همسایه (کسی که در جوار و یا در نزدیکی زندگی می کند).

همین قاعده برای عدد یک صادق است، یعنی : هرگاه یک در معنی عددی خود باشد به همین دلیل  واژه ای مستقل است و باید جدا نوشته شود مانند : یک کتاب، مرد یک دست، یک دنده ی فولادی، یک سر پر شور، یک دانه ی مروارید

اما هنگامی که وازه ی یک در پیوند با واژه ی بعد از خود مفهومی تازه ( بسیط ) بسازد، در آن صورت دیگر استقلال ندارد و باید سر هم نوشته شود. مانند:

او دوست یکدلی است ( به مفهوم صمیمی)

این اجناس یکدست نیست ( به مفهوم مخلوط )

پروازه یکسره تا نیویورک ( به مفهوم بدون توقف )

چه موجود یکدنده ای ! ( به مفهوم  لجباز )

کودک یکی یکدانه ( به مفهوم لوس و ننر )

 

٣ –  واژه های مرکبی که با علائم و ادات استفهام،  نفی،  جمع و صفت های تفضیلی و عالی همراه شده است

 

همه ی این گروه را می توان بنا بر قاعده ای مشخص و یکنواخت جدا از واژه ی اصلی نوشت :

اگر تاکنون درباره ی جدانویسی  این گروه  از واژه های مرکب،  قاعده ی عامی وضع نشده است تنها به دلیل عادت بوده است و مانع های زبان شناسی و فنی وجود نداشته است. هرگز دیده نشده است که بی بنیان، بی برگشت و یا بی بند و بار را به صورت بیبنیان، بیبرگشت و یا بیبند و بار بنویسند و اگر جدا نوشتن حرف نفی  بی در کلمه ی بی بنیان هیچ لطمه ای به معنی آن وارد نمی سازد. از این رو نوشتن بی باک، بی جا، بی تاب، بی هوده، بی چاره، بی خود، بی درنگ، بی موقع، بی برگ، بی کار، بی کس و غیره نیز چیزی جز یکدست کردن نوشتن فارسی نیست.

همین طور است در مورد دیگر علائم زبان فارسی مانند های جمع و تر (علامت صفت تفضیلی ) و ترین ( علامت صفت عالی ). در این مورد نیز اگر از عادت ها صرف نظر شود تنها در جدا نویسی است که رعایت رسم الخط یکدست ممکن می شود و مشکلی علمی نیز از نظر آواشناسی ، زبان شناسی، ریشه شناسی و صرف و نحو پدید نمی آید. بلکه حتا از تعداد دندانه ها که از مشکلات خط فارسی است نیز کاسته می شود.

 

بخش دوم

 

همان گونه که پیش از این گفته شد، در بخش دوم پس از پرداختن به چه گونگی جدا یا سرهم نویسی ِ  :

حرف اصافه ی به  

واژه ی هیچ،

ضمایر اشاره ی این و آن

حروف و علائمی مانند چه، که و می

سرانجام  با همزه ی عربی که جای ی را در خط فارسی اشغال نموده است تعیین تکلیف می کنیم.

 

١ – حرف اضافه ی  به

 

یکی از مشکلات در نوشتن فارسی تعیین تکلیف با حرف اضافه ی به است که اغلب  کلمه ای مستقل است و سمت و سوی حرکت را نشان می دهد. این حرف اضافه تا اندازه ی زیادی به  to  در زبان انگلیسی شبیه است، مانند :

من فردا به خانه ی شما می آیم.

قرار شد مطلب را به دوستان بگوییم.

برای دریافت مطلب باید به کتاب های لازم مراجعه کرد.

مردم به دشمنان این سرزمین درس لازم را خواهند داد.

حرف اضافه ی به همچنین دارای نقش معنی ساز و سمت دهنده ی بسیار  مهمی است  که به هیچ روی حذف شدنی نیست.

به نمونه های زیر توجه کنید :

در به در ( حرکت نا امیدانه از جایی به جای دیگر)

رو به رو ( حرکت از چهره ای به چهره ی مقابل ، حرکت متقابل از چیزی به چیز دیگر )

جا به جا ( حرکت از جایی به جای دیگر )

به درستی ( حرکت صحیح )

به سامان ( حرکت آراسته، حرکت با مقدمات لازم )

به تازگی ( حرکت نو )

به آسانی ( حرکت سهل )

سر به هوا ( حرکت بدون چشم انداز )

به احتمال ( حرکت نامطمئن )

به یقین ( حرکت مطمئن )

به پیش ( حرکت رو به جلو )

و غیره.

هر جزء از نمونه های بالا چنان نقش خدشه ناپذیر خود را در تفهیم مطلب ادا می کند که دستکاری در فیزیک و یکپارچه کردن آن چیزی جز اخلال در آسان نویسی و آسان خوانی خط فارسی نیست. سر هم نویسی این حرف اضافه هیچ دلیل زبان شناسی یا آوا شناسی ندارد و تاکنون چیزی جز ابراز سلیقه نبوده است.

برای دریافت نقش مستقل،  معنی ساز و جهت دهتده ی حرف اضافه ی به  به یک مثال پر اهمیت دیگر توجه کنید :

در بیش تر زبان ها،  مردم هنگام جدا شدن از یکدیگر لفظی به کار می برند که گویای امید به دیدار بعدی است. مواردی چون زبان ما کم است که لفظی که هنگام جدایی گفته می شود ( یعنی خدا حافظ ) به گونه ای است که بی امیدی و ناباوری به دیدار مجدد در آن موج می زند و گویا رسیدن گزند بر جان هر کسی چنان محتمل است که مگر خدا باید او را حفظ کند و گرنه امیدی به دیدار بعدی با او نیست.

در فارسی کهن کلمه ی درود در هنگام دیدار و به عنوان سلام ادا می شده است و به هنگام جدا شدن تنها حرف اضافه ی به را پیش از درود می آورده اند، یعنی به درود می گفته اند که معنای تا سلامی دیگر  یا به امید دیدار را می رسانده است. در اینجا نقش خلاق و معنی ساز و جهت نمای حرف اضافه ی به حذف نشدنی و به خوبی آشکار است.

حرف اضافه ی به  به جز در سه مورد واژه ای مستقل است و باید جدا نوشته شود. این سه مورد استثنا ( یعنی هنگامی که لازم است که حرف به جزیی از واژه شناخته شده و سر هم نوشته شود ) این است :

١-  در آن جا که از صورت کهن تر فارسی  استفاده می شود مانند : بدان، بدین، بدیشان و غیره

۲-  در آن جا که تاکید مصدری ( به صورت فارسی کهن ) باشد مانند : بگفتن ( به جای گفتن )، بخفتن ( به جای خفتن )، برفتن ( به جای رفتن ) و مصدر های فراوان دیگر.

٣ -  در آن جا که ( به نادرستی ) حرف اضافه ی فارسی به با حرف تعریف عربی  ال  به هم متصل و مصطلح شده است. مانند : بالاخره ( به معنی سرانجام )، بالعکس ( به معنی بر عکس، واژگونه )، بالفطره ( به معنی در اصل ، ماهیتا ) و از این قبیل.

این گونه واژه های مصطلح من در آوردی و بی هویت است.

• قاعده ی کلی برای همه ی انواع حرف اضافه (بیشینه) این است که آن ها را جدا از واژه ی قبل یا بعد شان باید نوشت. مانند: آن را خریدم، حوصله اش  به سر آمد.

 

۲ - ادات نفی هیچ

 

در موارد بسیاری،  از واژه ی هیچ که می توان آن را از واژه های مبهم نیز دانست معنا و مفهوم مستقلی برداشت می شود. این معنا و مفهوم البته در همه جا آشکار و واحد نیست.

نخست به جمله های زیر توجه کنید :

آنان هیچ به عاقبت کار نمی اندیشند.

از آن  همه تلاش هیچ سودی نبرد.

با کمی دقت معلوم می شود که از هیچ استنباطی متضاد همه چیز  می شود. اگر همه را تمام و مجموعه ی کل بدانیم باید هیچ را صفر و نابود بیانگاریم و به محض آن که آن را معنی کردیم،  بر موجودیت مستقل واژگانی آن صحه گذاشته ایم.

مثال های  آورده شده در بالا را می توان این گونه فهمید و نوشت :

آنان ابدن به عاقبت کار نمی اندیشند.

سودش از آن همه تلاش صفر بود

یک مثال دیگر :

قاضی از متهم پرسید : چیز دیگری برای گفتن داری ؟

متهم پاسخ داد : هیچ !

یعنی نه، خیر،  ابدن.

بدین ترتیب برداشت واژگانی از کلمه ی هیچ مایه ی لازم را برای حیات مستقل دارد و بی دلیل ( و تنها از روی عادت و یا زیبایی ) به جای نوشتن هیچ وقت، هیچ کس ، هیچ کدام و از این قبیل  نباید  سر هم نوشت : هیچوقت، هیچکس، هیچکدام و غیره.

 

٣- ضمایر اشاره ی  این  و آن

 

این و آن ضمایر اشاره به نزدیک و دور است و آن ها را باید همیشه جدا از واژه ی دیگر نوشت،  به جز در آن جا که با پیشاوند هم همراه است و یا پس از شکل کهن حرف اضافه ی به ( یعنی بد ) می آید.

به نمونه های زیر توجه کنید :

آن چه به خود نمی پسندی بر دیگران مپسند.  ( به جای آنچه )

آن که در خواب غفلت به سر می برد.             ( به جای آنکه )

به آن ها توجه کن !                                    ( به جای آنها )

چون آن که پیش از این گفتیم.                      ( به جای چنان که )

این ها همه می گذرد.                                ( به جای اینها )

چون این حرفی را تاکنون نشنیده ام.              ( به جای چنین )

یکی از همین روزها انتظار به سر خواهد آمد.   ( یعنی  هم این )

دوباره همان مثال ها را زد.                           ( یعنی هم آن )

وی همچنین  افزود . . . . .                           ( یعنی همچون این )

همچنان که گفتم . . . . .                             ( یعنی همچون آن که )

بدان سان  اجل بر او فرود آمد که فرصت وداع نماند

روزگار بدین گونه می گذرانیم که می بینید.

 

۴ – درباره ی چه، که و می

 

چه پیوسته موجودیت مستقل واژگانی، نحوی و یا علامتی خود را دارد و باید جدا نوشته شود . این موارد چون این است :

 

● چه ممکن است ادات استفهام به معنی چه چیزی باشد :

چه بر سر خودت آورده ای ؟

چه شد که نماندی ؟

● چه گاهی حرف ربط است و برای بیان تساوی میان دو چیز به کار می رود :

چه بخواهند،  چه نخواهند

در برابر مرگ چه سلطان و چه گدا، همه یکسان اند.

● چه ممکن است به عنوان مبهمات مخفف واژه ی چیز یا چیزی که باشد :

هر چه گفت بکن !

به آن چه پایدار نیست دل مبند !

● چه ممکن است قید مقدار باشد

هر چه گفتم به خرجش نرفت.

● چه ممکن است قید کثرت و تعجب باشد :

چه برف سنگینی !

 

که  نیز مانند چه  دارای استقلال معنا است و جدا نوشتن آن ضروری است. موارد استقلال معنایی که چون این است :

 

● که گاه ادات استفهام و به معنی چه کسی است :

که گفتت برو دست رستم ببند ؟

● که ممکن است از مبهمات و به معنی کس یا کسی که باشد :

توانا بود هر که دانا بود

هر که آمد عمارتی نو ساخت

● که ممکن است موصول یا حرف ربط باشد :

جشنی ترتیب داد که یک هفته طول کشید

از بیم آن که گرفتار دشمن شود، پا به فرار گذاشت.

 

می در افعال گذشته و حال و آینده علامت استمرار است و همان گونه که در بحث علائم گفتیم برای سهولت در معرفی فعل ِ همراه و آشنایی دستوری نوآموز با علامت استمرار جدا نوشتن آن ضروری است.

می بینم، می توان ساعت ها به آن گوش داد. هر روز گل ها را آب می دادم.

استثنا : در جملاتی که فعل آن ها سالم نیست و صورت شکسته دارد می توان می را به فعل چسباند، زیرا در غیر این صورت گاهی فعل درست  قابل خواندن نیست. مانند :

باور می کنی که وسط تابستون برف میومد ؟!

میان زیر ابروشو ور دارن، میزنن چشاشم کور میکنن

میگن آب که سر بالا میره، قورباغه ابوعطا میخونه

 

۵ – درباره ی همزه عربی و ی فارسی

 

هرچند همزه از حروف الفبای فارسی نیست، اما تعیین تکلیف و اخراج آن از خط فارسی اکنون شدنی نیست. همان گونه که هنوز نمی توان با تنوین یا تشدید در خط فارسی قطع رابطه کرد.

اما در مورد همزه امکان به حداقل رساندن کاربرد آن وجود دارد و در هر کجا که با جای گزین کردن همزه عربی  با ی فارسی آسیبی به آوای شناخته شده ی واژه وارد نشود، این جای گزینی ضروری و واجب است :

نقطه ی اوج، تجربه ی زندگی، سابقه ی کار

لیکن در موارد بسیاری، به ویژه هنگامی که همزه در میان واژه قرار داشته باشد اگر این جای گزینی به آوای شناخته شده ی واژه آسیب وارد سازد،  همزه کاربرد خود را همچنان حفظ خواهد کرد. مانند : ارائه، رئوف، علائم، مرئی، خائن. آئورت، برائت، مسئول.

لیکن  نوشتن  سایر، دسایس، جایز، غایب، عایق و از این قبیل،  با ی فارسی،  شدنی و لازم است.

در مواردی که استفاده از همزه در خط کنونی فارسی همچنان ناگزیر است بر پژوهشگران و ادیبان زبان فارسی است که با حوصله و دقت به تدریج برابرهای لازم را برای این گونه واژه ها بسازند تا اخراج قطعی همزه از خط فارسی ممکن گردد.

.:: ::.
بزرگ سازی و کوچک سازی واژه ها
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:56

 

در پایان این مقاله می توانید نوشته ی  زیر را نیز بخوانید :

●  درباره ی فارسی نویسی :  از ناصر پور پیرار

                     ▼  ▼  ▼

شماره ی نوشته : ۲ /  ۵

احسان طیری

بزرگ سازی و گوچک سازی ِ

واژه ها در زبان فارسی

الف ) بزرگ سازی

روندِ بزرگ سازی واژه در فارسی  اَشکال سخت  متنوعی به خود  می گیرد که در بادی امر به نظر نمی‌رسد  که چون این  باشد و این خود از گوشه های نهان این  زبان است که تعدادش بسیار است و تنها با دقت و جست و جو به دست می آید.

اینک برخی موارد بزرگ سازی که نگارنده‌ یافته است و نمونه های مربوط بدان :

١- با افزودن واژه ی « نره » مانند:  نره شیر,  نره غول,  نره گدا ، نره دیو,  نره گور.

فردوسی گوید:

 « یکی نره گوری بزد بر درخت . که در چنگ  او پر مر غی نسخت »

دراین نمونه ها  « نره » حتماً و ضرورتاً به معنای « نر»  (در مقابل « ماده » )  نیست , بلکه کلانی  و هنگفتی  نیز درنظر است.

۲-  با افزودن واژه اکِ « خر » به معنای بزرگ :

مانند خربوف ( جغد بزرگ ) , خر گردن , خرپول , خرسنگ, خرچنگ, خر آس ( آسیای دستی بزرگ ), خروار

٣  -  با افزودن واژه‌اک « مه » و « مس » که شکل دیگر ِ مه است.

مانند: مهبانو, مسمغان (رئیس  و پیشوای  مغان) مامس و بامس به معنی مادر بزرگ و پدر بزرگ در لهجة زرتشتیان کرمان.

۴ - با افزودن « ابر» مانند:  ابر مرد, ابر کوه (ابرقو)،  ابرمنش ( برمنش)،  ابر قدرت.

۵ - با افزودن « بزرگ » مانند: بزرگ مرد, بزرگ ارتشتاران, بزرگ راه.

۶ - با افزودن « والا» مانند: والاگهر, والانژاد, والامقام, والانسب , والاجاه.

۷- با تکرار ِ همان کلمه . مانند: میرمیران , گیل گیلان, بهبهان , مردان مرد, کس کسان (به کس کسانش نمیدم, به همه کسانش نمیدم) ، شاهنشاه.

تکرار برای تشدید  و تاکید،  به اشکال دیگری  نیز به کار رفته  است مانند:‌ خوابِ خواب, مستِ مست , خوبِ    خوب, جانِ جان, مردِ مرد , 

فردوسی می گوید:  به پیش آیدم زود نیزه به دست . که در پیشتان مردِ مرد آمده است.

 ۸ - با افزودن  پیشوند « شاه» مانند: شاه لوله , شاه سیم , شاهراه .

 

ب ) کوچک سازی

اما علائم  مربوط به تصغیر در فارسی بسیار وسیع است  که  هم به کمک پساوندها و هم به کمک واژه ها  انجام می گیرد.

●)  پساوند های  تصغیر

پساوندهای تصغیر را می توان در فارسی به چهار گروه تقسیم کرد :

الف.  پساوند   « کاف »

ب.  پساوندهای  « چه »  و «  زه »

ج.  پساوند   « ل »

د.  پساوندهای   « و »  و « ی  »

اینک نمونه هایی درهر باره  ذکر می کنیم.

 

الف) پساوند کاف

گروه اول‌ مانند:  مردک ، دنبک ، (دنب= دم)  ، فندک (فند) ، خرک , سگک (سگ) ، نمک (نم) , سوزنک (به معنای سوزاک) ، سنجاقک (حشره  ایست) ، چارک (وزن) ، پشمک ، طفلک , چنبرک (چنبر) ، غمبرک (غم و بر- غمبرک زدن) , جفتک, حسنک, زردک, پشتک , خرک, کلک , تشتک , کندک (خندق) ، دستک , چشمک , پرک, دوشک, سنگلک, برفک, سرخک, موشک, گزک و غیره.

بررسی انفرادی هر واژه که با کافِ  تصغیر همراه است نشان می دهد که ک همیشه نقش تصغیر ندارد, بلکه مانند پسوند «هاء» ، عمل کرد آن سخت گوناگون است و  موضوع فقط به تصغیر یا ساختن اسم آلت (مانند سگک, خرک, کلک ) یا بیماری (برفک, سرخک, سوزنک) ختم نمی شود.

در شعر زیرین مولوی استفاده شیرین و متنوعی  از پسوند « ک » شده است :

مستک خویش گشته‌ای, گه ترشک گهی خوشک

نازک دلبرک چه؟ در هنرک نه غولکی

گروه دوم مانند: مرتیکه , زنیکه , بچه ایکه (در اصطلاح مردم اصفهان)

گروه سوم مانند: خروک ، ترسوک , لندوک , رموک , خندوک , مردوک , پرستوک, جادوک, هندوک . (که گاه علامت صیغه ی مبالغه است مانند رموک و ترسوک و غیره).

گروه چهارم مانند : بچه کک.

گروه پنجم مانند : حیوونکی , طفلکی

در پایان ِ یادآوری ازاین پساوند،  این بیت  فردوسی را نیز بیاوریم :

ز تو لختکی روشنی یافتند . بدین سان سر از داد  برتافتند

 

ب) پساوندهای « چه» و « زه یا ژه »

چه:

گروه اول مانند: دولابچه ، کتابچه, دریاچه ، باغچه , بقچه, قالیچه , خوانچه, بازارچه, بامبچه (توسری)  , طاقچه , میدان چه, کوچه , لو (لب) چه , کلوچه,  آلوچه و غیره (و نیز به  صورت « جه » در «خواجه» ( از خوا و چه  یا  جه)

پساوند « چه » را با پساوند تصغیر « chen » در آلمانی و «چیک وچکا» در روسی  می توان خویشاوند  دانست. مثلاًَ واژه Madchen آلمانی, به معنای دختر و دوشیزه، درست با واژه «ماده چه» در فارسی ( که البته  مورد استعمال ندارد)  هم ریشه است. همچنین ( ماده = Maid, Magda ) و «مالچیک» و «دوچکا» در روسی.

گروه دوم مانند: کلیچه  (کل= کوتاه) دنبلیچه (دنبال + دم کوچک) .

پساوند « چه » به طور عمده نقش تصغیر بازی می کند.

زه یا ژه :

گروه اول مانند: نیزه (نی), کنیز (کن= زن. از همین ریشه:کنیزک)،  پاکیزه (پاک )، مشکیزه (مطهره)، چشمیزه (عدس)، رنگیزه (ماده رنگین) ، خوشیزه.

گروه دوم مانند : مژه (موی + ژه) , نایژه (نای + ژه).  با توجه به  امکان تبادل  ژ= چ = ز  باید گفت که این پساوندها که ما آنها را همراه کرده ایم, در واقع  اشکال دگرگون شده ی  صوتی یکدیگرند.

پساونده « زه  و  ژه » هم وسیله ی بزرگ و کوچک سازی است و هم وسیله ی  افزار سازی.

 

ج-  پساوند « ل »

پساوند « ل »  به اشکال مختلف در می آید :

گروه اول: آله،  مانند: مچاله, چماله , گلاله, ‌گوساله .

گروه دوم: له،  مانند  : گندله : سندله, دنبله, چمبله .

گروه سوم: اول   و اوله،  مانند:  چوچوله,  فندول , جمبول (در مازندرانی یعنی متراکم )

گروه چهارم:  آلو،  مانند: پشمالو، چاقالو,  توغولو.

گروه پنجم:  مطلق ل،  مانند : دنبل (دنب) , تنبل (تن=تنب؟)

گروه ششم: آل،  مانند : چنگال, زنگال (زنگار؟)

گروه هفتم: غاله،  مانند: بزغاله , داسغاله , چغاله , جزغاله , غاغاله (دستاش مثل غاغاله  خشکه- هدایت). پزغاله ( در مازندرانی یعنی تاول)

این پساوند مهم با پساوند تصغیری « Lein » در آلمانی  برابر است . چنان که بررسی واژه‌ها به آسانی نشان می دهد, این پساوند همیشه  نقش تصغیر ندارد و عمل کرد آن در زبان و واژه سازی متنوع است،  ولی در مواردی به طور اخص نقش تصغیر بازی می کند مانند: گوساله, گندله: داسغاله و غیره.

 

د- پساوندهای « و » و « ی »

گروه اول:  « و »  مانند : یارو, گردو, زائو, خالو, عمو , شکمو, لب لبو, لبو, قهرو, ترازو, بازو ؟

نقش این پساوند سخت متنوع است . گاه علامت صیغه ی مبالغه  است مانند « قهرو » و « شکمو »  و گاه نوعی ادات نسبت است مانند « عمو »  (عم) و « خالو » (خال) و گاه ادات سازنده اسم فاعل است  مانند « زائو » که بسیار زا نیست بلکه صرفاَ زاینده است و گاه تصغیر،  مانند « گردو » و گاه تحقیر، مانند « یارو » و به همین  پساوند است که ( چنان که در پساوند « ک » نمونه هایش  ذکر شد) « ک » نیز افزوده می شود. مانند « خزوک » و« رموک » و غیره.

گروه دوم: « ی » مانند : دخی (دختر کوچک) , پیشی, حسنی, حسینی, نصولی (نصراله ) و غیره.

این پساوند در تداول خانوادگی برای تصغیرِ تحبیب آمیز اسامی به کار می رود. شاید پساوند کهنه « اویه » (در  شیرویه, برزویه, حسنویه, بابویه, سیبویه وغیره ) وسیله تصغیر و تحبیب بوده است.

 

● ) علاوه  بر پساوندهای نامبرده, که هنوز حق سخن و تحقیق درباره ی آنها ادا نشده است , یک سلسله واژه‌ها  نیز  وسیله ی تصغیر قرار می گیرند که به قرار زیرین هستند :

بچه:

١ .  مانند:  بچه شیر, بچه سگ, بچه جن , بچه کفتر, بچه خرس.

۲ .  یا مانند:  شیر بچه ، سگ بچه .

جره : مانند: جره باز, جره اردک.

توله : مانند: توله خرس, توله سگ, توله روباه.

ریزه: مانند: « زمین ریزه » که نظامی به کار می برد :

گر تو زمین ریزه, چو خورشید و ماه . پای نهی بر فلک قدر و جاه

و یا مانند « خسیس ریزه » که خاقانی به کار می برد:

مشتی خسیس ریزه که اهل سخن نیند

                                                  ◙  ◙  ◙

 

بررسی اجمالی  فوق که در آن به ذکر نمونه هایی  قناعت شده است ، نمونه ایست از این که چه تنوعی در زبان فارسی  در زمینه  صرف و نحو وجود دارد که هنوز مورد تحقیق قرار نگرفته و اگر جست و جو  شود دفینه های پنهانی ِ بسیار،  در آن عیان می گردد.


 

.:: ::.
نکته هایی از درست نویسی زبان فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:54

 

 

شماره ی نوشته : ٣ / ۵

 

تدوین : آریا ادیب

 

نکته هایی از درست نویسی  زبان فارسی

 در آثار نویسندگان امروز ، چه در روزنامه ها و چه در کتاب ها، بارها به جملات و عباراتی بر می خوریم که با اصول نگارشی و دستوری زبان فارسی همساز نیست و با درستی و فصاحت آن فاصله دارد.

ما در این بخش  با اشاره به مهم ترین ایرادات رایج در نوشته های این دسته از نویسندگان، و با توضیح قواعد درست دستوری مربوط به آن ها،  می کوشیم خوانندگان خود را از دوباره نویسی این گونه اشتباهات بازداریم.

                                                            ░░░░░░

 ١ - درباره ی فعل  بایستن :

در نوشته های بسیاری از نویسندگان معلوم نیست که صیغه های گوناگون فعل بایستن  چه فرقی یا هم دارد و یا به چه زمانی اشاره می کند.  

فعل بایستن به معنی لازم بودن، ضرورت داشتن و مورد نیاز بودن است و در۲ مورد به کار رفته است :

● هنگامی که لازم بودن چیزی را برای کسی بیان کند. مانند  : مرا کلاه باید،  یعنی من  کلاه لازم دارم. این مورد از فعل بایستن البته  امروزه دیگر کاربردی ندارد.

● هنگامی که لزوم انجام دادن فعل دومی از آن بر می آید. مانند : باید رفت، می باید رفت، باید بروید، بایست رفت، می بایست رفت. می بایستی می رفتی.

که فعل دوم را در این کاربرد،  فعل تابع می نامند. و هر کدام از صورت های گوناگون فعل تابع نیز، در معنی ِ جمله، تغییر ایجاد می کند.

اکنون به صورت های رایج  فعل بایستن و فعل تابع آن،  در زبان فارسی امروز  نگاهی می اندازیم :

 ١ - زمان حال :

باید :  که لزوم انجام دادن  فعل تابع  را در زمان حال بیان می کند و با دو صورت از این فعل به کار می رود :

الف ) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) است. مانند  :

 باید رفت  یعنی رفتن لازم است.

برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن لازم است، می توان همین صورت را با "می" به کار برد. مانند:  می باید رفت  یعنی ( امروزه ) رفتن لازم است.

ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود) که در این صورت  می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند  :

 باید بروم  ( یا  باید که  بروم ) یعنی  رفتن برای من لازم است. (  لازم است بروم )

در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن برای شخصی لازم است می توان همین صورت را با "می"  به کار برد. مانند :

 می باید بروم ( یا می باید که بروم ) یعنی ( امروزه ) رفتن برای من لازم است.

 ۲- زمان گذشته :

١- ۲  بایست : که لزوم انجام دادن فعل تابع را در زمان گذشته بیان می کند ( چه انجام شده باشد و چه نشده باشد ) و  با دو صورت از فعل تابع به کار می رود :

الف) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) می باشد. مانند :

بایست رفت یعنی  رفتن لازم بود ( چه رفتن انجام شده باشد و چه نشده باشد )

 در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن  لازم بوده است، می توان همین صورت را با "می"  به کار برد. مانند :

 می بایست رفت  یعنی ( در آن دوره ) رفتن لازم بود.

ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود ) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :

بایست بروم ( یا یایست که بروم ) یعنی :  رفتن برای من لازم بود ( لازم بود بروم )

در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که برای شخصی انجام اش  معمولن  لازم بوده است، می توان همین صورت را با "می"  به کار برد. مانند :

 می بایست بروم ( یا می بایست که بروم ) یعنی ( در آن دوره ) رفتن برای من لازم بود.

۲ – ۲ بایستی :  این صورت از فعل بایستن برای نشان دادن کاری است که انجام اش در گذشته لازم بوده است اما انجام نگرفته است و  دو مورد کاربرد دارد:

الف ) فعل تابع به شخص خاصی اشاره ندارد و به صورت مصدر مرخم ( یعنی با حذف نون از فعل تابع ) می باشد. مانند :

بایستی رفت . یعنی رفتن لازم بود ( اما انجام نشد )

در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش معمولن  لازم بوده است اما انجام نمی شده است، می توان همین صورت را با "می"  به کار برد. مانند :

می بایستی رفت. یعنی ( در آن دوره ) رفتن لازم بود، اما کسی نمی رفت.

ب ) فعل تابع به شخصی اشاره دارد و به صورت مضارع التزامی است ( یعنی با افزودن ب به فعل تابع صرف می شود ) که در این صورت می تواند با حرف ربط " که " نیز نوشته شود. مانند :

بایستی بروم ( یا بایستی که بروم ) یعنی رفتن من لازم بود ( لازم بود بروم )  اما نرفتم.

در این جا نیز برای نشان دادن استمرار، یعنی کاری که انجام اش برای شخصی  معمولن  لازم بوده است، اما انجام نمی داده است،  می توان همین صورت را با "می"  به کار برد. مانند :

می بایستی بروم ( یا می بایستی که بروم ) یعنی  ( در آن دوره ) رفتن من لازم بود، اما نمی رفتم.

 صورت های دیگری از فعل بایستن یا فعل تابع آن نیز در گذشته وجود داشته است ( مانند : بباید، همی باید، ببایست، ببایستی، می ببایست، بایدم، بایدم رفتن، بایستم رفتن، باید آمدن و از این دست، ) که امروزه دیگر متروک شده و به کار برده نمی شود.

 ۲- درباره ی است و هست

میان دو واژه ی است و هست در ریشه و معنی اصلی هیچ تفاوتی نیست. این دو لفظ دو صورت یک کلمه و به یک معنی است و اختلافی که در کاربرد آن ها وجود دارد بیش تر از جنبه ی معنی و بیان است تا از جنبه ی لغت و دستور.

نکته تنها در این جا است که در کلمه ی هست در مقایسه با است تاکیدی هم  وجود دارد، اما در کاربرد کلمه ی است تاکیدی در کار نیست و تنها رابطه ی میان نهاد و گزاره بیان می شود.

به این دو جمله توجه کنید:

آیا هوا روشن است ؟

آیا هوا روشن هست ؟

در مورد نخست مراد بیان رابطه ی میان هوا  و روشن  است و در مورد دوم تاکید بر روشن  است. به این دلیل است که مثلن  در مقام انکار،  در مورد نخست رابط را و در مورد دوم مورد تاکید ( روشن ) را باید انکار کرد :

آیا هوا روشن است ؟. نه هوا تاریک است

آیا هوا روشن هست ؟ نه، هوا روشن نیست

یعنی در برابر هست همیشه نیست و در برابر است بیشتر همان است تکرار می شود و وصف برعکس به کار می رود. ( روشن، تاریک )

اکنون به دو نمونه ی دیگر توجه کنید:

آیا او هنوز زنده است ؟ نه او دیگر مرده است.

آیا او هنوز زنده هست ؟ نه او دیگر زنده نیست.

 آقای ابوالحسـن نجفی نیز در کتاب " غلط ننویسـیم " در ارتباط با این دو کلمه چون این می نویسـد:

« بعضی از فضلا میان این دوکلمه تفاوت قایل اند: هـسـت را به معـنای " وجود دارد " یا نشـانه ی تأکید و اسـت را فقط رابطه ( یا فعل اسـنادی) می دانند و بنابراین جمله های زیر از نظر آنان غلط یا لا اقل غیر فصیح است: « او هـنوز جوان هـسـت » به جای« او هنوز جوان اسـت ». یا « درختی در خانه ی ماسـت » به جای « درختی در خانه ی ما هـسـت ».  این حکم تا اندازه ای درســت اسـت، زیرا در آثار ادبی فارسی نیز  غالبن هـسـت به معـنای" وجود دارد" به کار رفـته اسـت:

انگار که هست هرچه در عالم نیست
پندار که نیسـت هرچه در عالم هـسـت ( خیام )
مرا خود با تو چیزی در میان هـسـت
وگرنه روی زیبا در جهان هـسـت ( سـعدی)

واگر هم هـسـت ، به جای اسـت به کار رفته باشـد به منظور تأکید معـنای جمله اسـت. مثلن در دوجمله ی زیر:  احمد عاقل است و احمد عاقل هـسـت. جمله ی نخست عاقـل بودن احمد را خبرمی دهـد و حال آن که جمله ی دوم  این خبر را به تاکید بیان می کند و گویی به مخاطب اطمینان می دهد که در عاقل بودن احمد نباید تردید کرد. با این همه این تمایز معنایی در همه جا و با این دقت مراعات نشده اسـت و در ادبیات فارسی مواردی را می توان یافـت که در آن ها هـسـت و اسـت  به جای یکدیگر به کار رفته اند. در نتیجه می توان گفت که کاربرد کلمه ی هـسـت به جای اسـت و بر عکس غلط نیسـت،  اما اگر هر کدام از آن ها، برطبق آن چه گفته شد، به جای خود به کار رود البته به تر اسـت».

 ٣- درباره ی گفتی و گویی

گفتی  صیغه ی ماضی  و گویی صیغه ی مضارع از فعل گفتن می باشد و هر دو برای بیان شباهت به کار برده می شود.

● گفتی برای فرض انجام شدن فعلی ( فعل تابع ) در زمان گذشته می باشد.

که فعل تابع می تواند هم به صورت مضارع باشد، مانند : تو گفتی آسمان دریاست ( آسمان شیبه به دریا بود )

و هم به صورت ماضی، مانند : تو گفتی آن جا بهشت بود ( آن جا شبیه به بهشت بود )

● گویی برای فرض انجام شدن فعلی ( فعل تابع ) می باشد که :

-  اگر فعل تابع آن به صیغه ی مضارع باشد، این فرض برای زمان حال یا آینده است، مانند:

گویی شب است ( انگار شب است )

گویی به سفر رود ( انگار به سفر خواهد رفت )

-  اگر فعل تابع به صیغه ی ماضی باشد، فرض انجام آن در گذشته است. مانند :

گویی خواب بود ( انگار خواب بود )

گویی دیوانه شده است ( انگار دیوانه شده است )

یعنی گفتی همیشه برای فرضی در گذشته می باشد و گویی برای فرضی است که می تواند هم برای حال و آینده و هم برای گذشته باشد.

۴ – درباره ی صفت ساده و صفت مفعولی

در جمله ی دیوار بلند است، واژه ی بلند صفت ساده است.

در جمله ی او رویی گشاده دارد، واژه ی گشاده صفت ساده است.

در جمله ی او سر و وضعی آراسته دارد. واژه ی آراسته صفت ساده است.

در جمله ی او روی صندلی نشسته است، واژه ی نشسته صفت مفعولی از فعل لازم  نشستن با صیغه ی ماضی نقلی است.

اما:

از جمله ی " در گشاده است "  دو معنی برداشت می شود :

الف) اگر گشاده را صفت ساده بدانیم، یعنی : " در باز است ".

ب) اگر " گشاده است "  را روی هم صیغه ی ماضی نقلی از فعل متعدی گشادن بدانیم، گشاده،  صفت مفعولی و جمله یعنی : " در را باز کرده است ".

و یا از  جمله ی " پنجره آراسته بود  " دو معنی برداشت می شود :

الف ) اگر آراسته را صفت ساده بدانیم ، یعنی پنجره مزبن و مرتب بود.

ب) اگر " آراسته بود " را روی هم صیغه ی ماضی بعید از فعل متعدی آراستن بدانیم، آراسته ، صفت مفعولی و جمله یعنی : پنجره را تزیین کرده بود.

امروزه  برای پرهیز از برداشت نادرست از معنی جمله، معمول شده است که در آن جا که مراد صفت مفعولی در یکی از

صیغه های ماضی نقلی یا ماضی بعید باشد، کلمه ی"  شده "  را به دنبال آن می آورند. یعنی می نویسند :

در گشاده شده است.

یا :  پنجره آراسته شده بود.

که این کاربرد در ادبیات فارسی وجود ندارد و همیشه از متن جمله در می یافته اند که مراد کدام وجه است. یعنی  فصیح تر آن  است که از افزودن شده پرهیز شود.

در این زمینه به چند مثال توجه کنید :

سعدی می گوید :

جهان بر آب نهاده است و آدمی بر باد

غلام همت آنم که دل برو ننهاد

(یعنی نهاده شده است)

حافظ می گوید :

رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی

جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود

(یعنی دوخته شده بود)

خواجوی کرمانی می گوید :

ای که گفتی سر ِ ببریده سخن کی گوید

بنگر این کلک سخنگو که سرش ببریده است

(یعنی بریده شده است).

۵ – درباره ی دراز نویسی

در همه ی زبان های دنیا کلام فصیح کلامی  است که با کم ترین الفاظ، صریح ترین و روشن ترین معانی را بیان کند. بسیاری از نویسندگان ما خلاف این روش را در پیش گرفته و به جای مثلن افعال بسیط عبارات دراز و پر طمطراق  به کار می برند. در این جا به نمونه هایی از این افعال دقت کنید :

به جای کردن یا دست کم انجام دادن می نویسند : به مورد اجرا گذاشتن یا  اقدام مقتضی به عمل آوردن

به جای دریافتن می نویسند : اطلاع حاصل کردن

به جای خریدن می نویسند : خریداری کردن

به جای دنبال کردن می نویسند : مورد تعقیب قرار دادن

به جای حاضر شدن یا دیدار کردن می نویسند : حضور به هم رسانیدن

به جای یافتن می نویسند : پیدا کردن

به جای خروج می نویسند : خارج شدن

به جای نوشتن می نویسند بر کاغذ آوردن

به جای مردن می نویسند از قید حیات رها شدن

و نمونه های بی شمار دیگر.

 ۶- درباره ی " بر علیه " 

علیه در زبان عربی به معنی بر او  می باشد و بسیاری از نویسندگان بدون دانستن این معنی،  مثلن می نویسند : بر علیه . . . . مبارزه کنید ! یعنی بر بر او . . . . . مبارزه کنید.

نخست آن که در ادبیات فارسی همیشه به ضد و به خلاف گفته اند که امروز نیز می توان گفت.

دوم آن که در فارسی نه بر علیه چیزی یا کسی مبارزه می کنند و نه به ضد آن.  بلکه با چیزی یا کسی می جنگند و پیکار می کنند.

 ۷ - درباره ی نشانه های نگارشی

مهم ترین نشانه‌هاي نگارشی که برای پیوند یا جدایی واژه ها و عبارات به کار برده می شود عبارت است از:
نقطه (.)، نشانه ی پرسش (؟)، نشانه ی تعجب (!)، ويرگول (،)، نقطه ويرگول (؛)، دو نقطه (:)، نشانه ی تعليق (...)، نشانه ی نقل قول (« ») و خط تیره (-).
افزون  بر اين نشانه‌هاي اصلي، نشانه های ديگري نیز در نوشته‌ها به کار مي‌رود که داراي معاني معيني است. از جمله: پرانتز ( ) و  قلاب [ ]. (و چند تای دیگر که در فرصت دیگری به آن ها می پردازیم.)

ما در آغاز،  با کارکرد و موارد کاربرد این نشانه ها و سپس با چه گونگی  به کارگیری و نوشتن درست آن ها آشنا می شویم.

نقطه (.)

نقطه در موارد زير به کار مي‌رود:
● در پايان جمله ی خبري. مانند: کار امروز را به فردا میفکن.
● در کوتاه نويسي نام ها و عناوين، مانند:  ع. اقبال آشتياني (عباس اقبال آشتياني)

توجه :  در موارد زير به افزودن نقطه نيازي نيست:
- پس از ص (صفحه)، قس (قياس کنيد)، نگ (نگاه کنيد)، رک (رجوع کنيد)؛
- پس از پانوشت‌هايي که به صورت جمله نيست.

نشانه ی پرسشي (؟)

نشانه ی پرسشی در موارد زیر به کار می رود:
● پس از جمله ی پرسشي.  مانند: از معده ی خالي چه قوت آيد و از دست تهي چه مروت؟
توجه:  در نقل قول مستقيم، نشانه ی پرسش نوشته می شود.
  گفت: « اي برادران، چه توان کرد؟ مرا روزي نبود و ماهي را هم چنان روزي مانده بود».

اما، در نقل قول غير مستقيم، در پایان جمله ی پرسشی به جاي نشانه ی پرسش، نقطه گذاشته مي‌شود.
ريشي درون جامه داشتم و شيخ هر روز بپرسيدي که چون است و نپرسيدي کجاست.

● براي نشان دادن گمان و ترديد (درون پرانتز)
   تلفات اين زلزله ٣۵۰۰ نفر (؟)  گزارش شده است.

نشانه ی تعجب (!)

نشانه ی تعجب در موارد زير به کار مي‌رود:
●  پس از اصوات. مانند: حاشا! ، آفرين! ، زهي! .
●  در پايان جمله ی تعجبي. همچنين براي نشان دادن تحسين، تحقير، استهزا و عواطفي نظير آن‌ها. مانند:
به‌به از آفتاب عالم تاب! ، چه هواي خوشي! .

● برای برحذرداشتن یا تاکید، مانند: به هوش باش! ، زود باش! .

ويرگول یا کوما  (،)

برای کاربرد ویرگول قواعد بسیاری نهاده شده است، لیکن در یک قاعده ی کلی می توان گفت که هر آن جا که گوینده یا نویسنده در گفتار یا نوشتار خود (با هر نیتی که دارد) مکث می کند و بدین سان  جزئی از اجزای جمله را از اجزای دیگر آن جدا می سازد، ویرگول نهاده می شود.

پس از این قاعده ی کلی می توان گفت که ویرگول در موارد زير به کار مي‌رود:
● پس از منادا، مانند: گفت: « اي پسر، خيال محال از سر به در کن».
●  براي جدا کردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان اجزای هم‌پايه در یک جمله،  مانند:

اجزای اسمی: سرداران، برادران، خواهران، به شهر ما خوش آمديد.
اجزای وصفی: مردي آزموده، جهان ديده، تلخ و شيرين ِ روزگار چشيده.
اجزای قیدی: شب و روز، تنها يا در جمع، آشکارا و نهاني، ياد خدا مي‌کرد.
●  پس از قيد (در آغاز جمله) و پيش و پس از آن (در ميان جمله).
  پس از وقوع زلزله، سازمان‌هاي امدادي دست به کار شدند.
●  براي جدا کردن بدل و جملات معترضه. مانند:
  سعدي، شاعر شيرين سخن شيراز، در نظاميه ی بغداد درس خواند.
●  براي جدا کردن عبارت توضيحي. مانند:
  در اين ناحيه، انواع غلات، به ويژه گندم، کشت مي‌شود.
 معلمي، که شغلي شريف است.
  دکتر هوشمند، که همسايه ی ماست، ديروز به عيادت من آمد.
 
●  به جاي حرف عطف، میان جمله‌هاي هم پايه. مانند:
  مي‌آيند، مي‌‌روند، حوايجي دارند، با ما کاري ندارند.
بد مکن که بد افتي، چَه مَکَن که خود افتي.
● براي جدا کردن اجزای جملات شرطی :

هرکه سخن ناصحان، اگر چه درشت و بي‌محابا گويند، استماع ننمايد، عواقب کارهاي او از پشيماني خالي نماند.
اگر شب‌ها همه قدر بودي، شب قدر بي‌قدر بودي.
اگر از مه‌رويان به سلامت بماند، از بدگويان نماند.
●  به جانشينيِ بخش های حذف شده در جمله. مانند:
 سرداران بهرام چوبين رفتند تا کار دشمن بسازند، سرداران خسرو، تا به باده گساري پردازند.
 (ويرگول به جاي «رفتند» در جمله ی دوم نشسته است)
● براي جدا کردن اجزاي تاريخ يا نشاني. مانند:
 پنجشنبه، ١۴ مهر. نشانی: شماره ی ١۵، خيابان انقلاب، تهران (ايران)

نقطه‌ ويرگول (؛)
نقط ویرگول در موارد زیر به کار می رود:

●  براي جداکردن و در عین حال ایجاد ارتباط میان جمله‌هاي هم‌پايه‌اي که در درون خودِ آن ها نشانه‌هاي دیگری (مثلن ویرگول) به کار رفته است. مانند:
تا بيمار را صحتي کامل پديد نياید، از خوردني مزه نيابد؛ و حمال، تا بارگران ننهاد، نياسايد؛ و مردم هزار سال، تا از دشمن مستولي ايمن نگرديد، گرمي سينه ی او نيارامد.
●  در پایان جمله ی نخست به جاي نقطه، پيش از جمله‌ ی هم پایه ی دومی که با واو عطف آغاز شده و يا این واو عطف به قرينه حذف شده باشد. مانند:
 سوز فراق، اگر آتش در قعر دريا زند، خاک از او برآورد؛ و اگر دود به آسمان رساند، رخسار سپيدِ روز سياه گردد.
 تهران قديم شهري بود آبادان؛ قنات‌هاي متعدد داشت.
● در پايان هر شاهد از يک مجموعه ی شواهد، اگر به صورت جمله نيامده باشد.
 چارکس از چارکس به رنج‌اند: حرماي از سلطان؛ دزد از پاسبان؛ فاسق از غماز؛ روسپي از محتسب.

دو نقطه (:)

دو نقطه در موارد زير به کار مي‌رود:
● پيش از مجموعه‌اي از شواهد، مثال‌ها،  اقسام و اجزا. مانند:
 و اين شراب انواع دارد: شراب محبت، شراب عشق، شراب وصال، شراب جمال.

● پيش از عبارت توضيحي در بيان یا تاييد مطلبي. مانند:
 نتيجه ی اين حادثه دور از انتظار بود: دولت استعفا داد.
پيش از نقل قول مستقيم، اگر با حرف ربط «که» آغاز نشده باشد. مانند:
گفت: « نماز را هم قضا کن که چيزي نکردي که به کار آيد».
● براي جدا کردن اجزاي ساعت. مانند: ٣۵:١ بعد از ظهر.

نشانه ی تعليق (...)

نشانه ی تعلیق براي نشان دادن ناتمام ماندن يا حذف پاره‌اي از سخن به کار مي‌رود.

حسنک، با عزمي راسخ و خاطري آزاد، زن و فرزند و جاه و مقام و ... را بدرود گفت.

نشانه ی نقل قول( « » )

نشانه ی نقل قول در موارد زير به کار مي‌رود:
● براي نقل قول مستقيم.
 غزالي گويد: «بدان که هرچه در دست سلطانيان روزگار است، که از خراج مسلمانان ستده‌اند يا از مصادره يا از رشوت، همه حرام است».

توجه: در نوشته ی بسیاری از نویسندگان به جای نشانه ی فارسی ِ (« »)  نشانه ی انگلیسی " - " به کار برده می شود که البته به دلیل بهره گرفتن از خطوط کامپیوتری غیر فارسی می باشد. لیکن در آن جا که امکان نوشتن نشانه های فارسی وجود دارد، به کارگیری آن ها را سفارش می کنم.
● براي جاي دادن مواد زير در درون آن:
 ١) اصطلاحات علمي و فني، عناوین، واژه ها و تعبيرات مهجور و نا آشنا. مانند:

علم تحول واژه ها را « سمانتیک» می نامند.
  ۲) کلمه يا عبارتي که لفظ آن مراد باشد نه معني و مفهوم آن. مانند:
 «اقبال» مصدر باب افعال است، «انوشيروان» پنج هجا دارد.
 ٣) واژه یا عبارتي که کاربرد آن از خود نویسنده یا نظر او نیست. مانند:
 در قرار داد ١۹۰۷، ايران به «مناطق نفوذ» روسيه و انگلستان تقسيم شد.
 دوستان او را «رشيد السلطان» لقب داده بودند.
  توجه - هرگاه عبارتِ درون نشانه ی نقل قول، در پايان جمله ی اصلي باشد، نقطه ی پايان جمله بيرون از نشانه ی نقل قول قرار مي‌گيرد.
در تعريف اصطلاح عرفانيِ هيبت آورده‌اند: «اثر، مشاهده ی جلال حق است در قلب؛ و آن درجه ی عارفان است».

خط تیره ( - )

خط (-) در موارد زير به کار مي‌رود:
●  براي جدا کردن عبارات معترضه (یعنی عبارتی خارج از موضوع که آن را میان کلام می آورند)؛
 يک روز تمام - اگر حاجت باشد، دو روز-  براي انجام دادن اين کار فرصت داريد.
● براي جدا کردن کلمه و عبارت توضيحي يا تاکيدي
 شهر و هرچه در آن بود – ساکنان و چهارپايان و بناها- در آتش سوخت.
● به جاي تا و به در بيان فاصله های زماني و مکاني و مقداري
 قطار تهران- مشهد، (١٣۸۶ – ١٣٣۵)، ۲۰ – ١۵ کیلو
●  براي نوشتن فهرست انواع، اگر شماره گذاري آن ها لازم نباشد
●  براي نشان دادن تغيير سخن‌گو، به ويژه در نمايش‌نامه يا بخش ‌هاي مکالمه‌ايِ داستان.

پرانتز ( ) (دو کمانک)

پرانتز ( ) در موارد زير به کار مي‌رود:
● براي در بر گرفتن عبارتی توضيحي، تکميلي، معترضه و عمومن فرعي که حذف آن‌ به اصل مطلب صدمه‌اي نمی زند. مانند:
اسيوط بزرگترين شهر مصر (مصر عليا) بود بر ساحل غربي رود نيل.
●  براي در بر گرفتن موارد زير:
١) معرفي ماخذ. مانند: (لغت نامه ی دهخدا)
۲) سال های ولادت و وفات. مانند: (١٣۸۶ – ١٣٣۵)
٣) معني واژه. مانند: ورد (گُل)

قلاب [ ]

قلاب براي در بر گرفتن موارد زير به کار مي‌رود:
●  اضافات، تصحيحات و توضيحات نویسنده بر نقل قول های دیگران.
ابوعلي رودباري گويد: «مردان چهار [تن] بودند [در روزگار خويش]. يکي از ايشان [آن بود که] نه از سلطان ستدي نه از رعيت [و آن] يوسف بن اسباط بود».
● دستورهاي اجرايي در نمايش نامه
بورکمن [با صدايي آرام‌تر] خب، البته در اين چيزها خبره نيستم.
فولدال [سرش را تکان مي‌دهد] من دروغ نگفته‌ام، جان گابريل.
● مطلبي در حاشيه ی اصل سخن
ناطق گفت: «با تصويب اين لايحه، همه ی کارها اصلاح خواهد شد». [خنده ی حضار]

░░░░

اکنون پس از آشنایی با کارکرد و موارد کاربرد نشانه های نگارشی، به چه گونگی به کارگیری و نوشتن درست آن ها می پردازیم.

نشانه های نگارشی  را می نوان به دو گروه بخش نمود:

١- تکی مانند نقطه (.) یا ویرگول (،)

۲- دوتایی مانند نشانه ی نقل قول « » یا پرانتز ( )

به کارگیری و نوشتن درست نشانه های تکی

الف ) نشانه ی تکی بدون فاصله با آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود.

ب) میان نشانه ی تکی با نخستین حرف کلمه ی پس از آن یک فاصله وجود دارد.

نادرست:

دارا انار دارد.سارا  انار ندارد.

دارا انار دارد .سارا انار ندارد.

دارا انار دارد . سارا انار ندارد.

درست:

دارا انار دارد، سارا انار ندارد.

به کارگیری و نوشتن درست نشانه های دوتایی

جزء نخست نشانه ی دوتایی را باز و جزء دوم آن را بسته می نامند.

 الف) جزء باز با یک  فاصله از آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود و نخستین حرف کلمه ی پس از آن بدون فاصله می باشد.

ب) جزء بسته بدون فاصله با آخرین حرف کلمه ی پیش از خود نوشته می شود و نخستین حرف کلمه ی پس از آن یک فاصله دارد.

نادرست:

«دارا(برادر سارا) انار دارد.»

«دارا ( برادر سارا) انار دارد.»

«دارا (برادر سارا)انار دارد.»

«دارا (برادر سارا )انار دارد.»

«دارا ( برادر سارا ) انار دارد.»

« دارا (برادر سارا) انار دارد.»

و موارد ممکن دیگر

درست:

«دارا (برادر سارا) انار دارد.»

 ۸- درباره ی گرایش به حذف حروف اضافه

یکی از شیوه هایی که در دوران نزدیک گذشته در نگارش فارسی معمول شد، آن بود که به دنبال بسیاری از حروف اضافه و برای تقویت آن، کلمه دیگری را نیز که خود دارای استقلال معنایی است، آوردند. مثلن نوشتند: به وسیله ی، بر طبق، در ظرف، به اتفاق، به انضمام، به واسطه ی ، به مانند به همراه، و به مانند این ها.

پس از آن مرحله ی دیگری آغاز گردید و کلمه ای که برای تقویت حرف اضافه آمده بود و خود معنی مستقلی داشت، در آن مورد معنی مستقل خود را از دست داد و اندک اندک جای حرف اضافه راگرفت و بدین ترتیب حرف اضافه ظاهرن  زائد و اضافی به نظر رسید و امروزه چون این شده است که  در گفتار و نوشتار فارسی ،تمایلی به حذف حرف اضافه دیده می شود و تا آن جا که در معنی جمله تغییری پدید نیاید، از گفتن حرف اضافه خودداری می شود. مثلن می گویند :

کسی خونه نیست. ( یعنی کسی در خانه نیست)

 رفتم تهران. ( یعنی  رفتم به تهران)

طبق دستور عمل کنید. ( یعنی بر طبق دستور عمل کنید)

ظرف یک هفته اطلاع دهید. ( یعنی در ظرف یک هفته اطلاع دهید)

لیکن ما  در نوشته ای که به درستی و فصاحت آن  علاقه داریم باید  از به کارگیری این گونه جملات ، یعنی  از حذف حرف اضافه خودداری کنیم.

 ۹- درباره ی اضافه کردن «ی» در حالت اضافه

درحالت اضافه، هر حرفی باید حرکت کسره بگیرد.

در کلماتی که حرف پایانی آن ها دارای حرکتی نیست و در اصطلاح "سیرشده"  و بی صدا نامیده می شود، گذاشتن حرف « ی»  در جلو آن ها لازم است. این واژه ها بیش تر به الف، واو و های خوانده نشده پایان می یابد، مانند:

گلوی، سبوی، ابروی، جای ِ، پای ِ، کوچه ی، خانه ی

لیکن در واژه هایی که حرف پایانی آن ها "سیرنشده " و صدادار  است، مانند جلو، پرتو، پلو، نو و مانند این ها،  افزودن «ی»  نادرست است و هیچ پیشینه ای در زبان فارسی ندارد. یعنی نوشتن ِ :

جلوی من، کفش نوی برادرم و پلوی چرب  نادرست است

و باید جلو من، کفش نو برادرم و پلو چرب نوشته شود.

 ١۰- درباره ی  گذاشتن و گزاردن:

یکی از غلط های  بسـیار رایج املایی، در کار برد درسـت و به جای این دو واژه قرار دارد. به ویژه در نوشـتن ترکیبات آن ها، مانند: قانون گذار، بنیادگذار، نماز گزار، خدمت گزار و غیره . نخست باید دانست که نوشتن این دو فعل به صورت گزاشـتن  و گذاردن نادرست  اسـت و درسـت آن ها همان گذاشـتن و گزاردن اسـت.

گذاشـتن به معنی قرار دادن چیزی به طور عینی و مشـهود در جایی اسـت. مثلن " او کتاب را در قـفـسـه گذاشـت ."  و مجازاً نیز به معنی پی انداختن،  وضع کردن و  بنیاد نهادن چیزی است، مانند  قانون گذار که کسی اسـت کـــه قانون را وضع  می کند یا بنیاد گذار که چیزی را تاسیس می کند، یا نام گذاری که وضع کردن نام برای چیزی است.

گزاردن را نیز می توان در دو معنی کلی  به شـرح زیر خلاصه کرد:

١- به معنای " به جا آوردن " ، " ادا کردن" ، " انجام دادن" . مثلاً نماز گزاردن یعنی " ادا کردن نماز" ، یا وام گزاردن یعنی " ادا کردن وام "، بنا برین وام گزاردرسـت اسـت نه وام گذار. به همین ترتیب باید نوشـت: حج گزار، خراج گزار، سپاس گزار، شکرگزار، خدمت گزار، حق گزار، پاسخ گزار، مدح گزار، پیغام گزار، گله گزاری، خبرگزاری، کارگزار( اجرا کننده وانجام دهـنده ی کار )، پیغام گزار( کسی که پیغام را باز گو می کند یا پیغام را می آورد) و...

۲- به معنای " برگرداندن از زبانی به زبان دیگر یا از بیانی به بیان دیگر، یا از نظامی به نظام دیگر اسـت" بنا براین برابر اسـت با ترجمه کردن و گزارنده وگزارش به معنای مترجم و ترجمه.می باشد. خواب گزاری نیز  یعنی " تعبیر خواب" و خواب گزار یعـنی تعبیرکننده خواب ( معّبر) و اصطلاحات دیگری همچون گزارشـگر

 

 ١١- در طی دست کم یک سده ی گذشته، برخی از " اهل قلم " که دود چراغ نخورده و تازه از گرد راه رسیده دست به قلم برده اند، بدون داشتن شناخت از معنا و کاربرد درست گروهی از واژه ها و عبارات فارسی، آن ها را به جای گروه دیگری از واژه ها و عبارات به کار برده اند که با گروه نخست معنا و مفهومی نزدیک داشته است و با این کار  امروز  موجب سردرگمی در دریافت برخی معانی و ازمیان رفتن دقت در بیان برخی مفاهیم شده و از آن بدتر سبب رایج شدن  جا افتادن کاربردهای نادرست بسیاری از واژه ها و عبارات در میان فارسی زبانان شده اند.

نسل جدید "اهل قلم" های دود چراغ نخورده،  که امروز به کار "نویسندگی" و "شاعری"  مشغولند، هرگاه با نادرستی های رایج در زبان فارسی آشنا می شوند کاری جز برافروخته شدن ندارند و با کسانی که با نیت پاس داری از شالوده و بنیاد زبان فارسی، بر دقت معنا و مفهوم و کاربرد درست واژه ها و عبارات فارسی پای فشاری می کنند، اغلب با این استدلال سست و نخ نما برخورد می کنند که این اشتباهات دیگر آن اندازه جا افتاده و بر زبان های جاری است که زدودن آن ها شدنی نیست.

اگر نتوان این استدلال را راحت طلبی نامید، دست کم باید آن را برخاسته از نا آشنایی با دانش زبان و دگرگونی های آن و نداشتن اندریافت مسئولیت و نیز بی مهری نسبت به زبان مادری دانست.

آنانی که به پیروی از ترکان عثمانی واژه های اختراعی و دروغین عربی نمایی از قبیل : بر علیه، نظمیه، قیمومیت، بلدیه،  داخله، خارجه، متوسطه، تمدن، انقلاب، جامعه ، ابتدایی، تجاوز، تولید، خجالت، ملت، جمعیت، عرض اندام و . . . را که عرب با شنیدن آن ها کاری جز شاخ درآوردن از شگفتی ندارد، وارد زبان فارسی کردند، زمانی بلند ما را از داشتن برابرهای درست این وآژه ها محروم ساختند و آنانی که امروز "نگارنده" را به جای "نویسنده" به کار می گیرند و "معاصر" را "همروزگار" و "مجسمه" را "پیکر" یا "پیکره" معنی می کنند و با خیالی آسوده  "پیدا شد" را "پیدا گردید"  می نویسند و بدون توجه به شیوه ی گفتار پارسی زبانان "پیشوند" و "پسوند" را به جای "پیشاوند" و "پساوند" به کار می برند، بایسته است که مرور بیش تری بر معنی این واژه ها کرده و بر احتیاط خود بیافزایند.

شوربختانه جای نهاد رسمی صلاحیت داری که مراقب  کار برد درست زبان فارسی در همه ی سطوح باشد و با اتخاذ تدابیر لازمی بتواند از آموزش نادرست آن در مراکز آموزشی و کاربرد های ناروای آن در انواع رسانه های گروهی جلوگیری کند، در کشور ما خالی است و این وظیفه تاکنون تنها بر دوش بزرگان دلسوز ادب فارسی قرار داشته است که گرچه لازم ولی ناکافی بوده و البته همچنان ادامه دارد.

آن چه که ما در این بخش تاکنون آورده و در دنباله نیز خواهیم آورد، تنها تلنگری برای هشدار است تا آسوده خیالان قلم به دست به اهمیت کاری که می کنند و تاثیرات آن بر خوانندگانشان پی ببرند و نخست درباره ی آن چه که می خواهند در نوشته های خود به کار گیرند دو بار بیاندیشند و سپس  آن را بر کاغذ آورند.

ما از آنانی که بر این باورند که الفاظ تنها باید بر معنی دلالت کند و وقتی که طرف،  مراد ما را دریابد چه تفاوتی دارد که ما "شدن "بگوییم یا "گردیدن" و یا "آن" بگوییم یا "او" ، می پرسیم آیا شما حاضرید کلاه خود را معکوس به سر بگذارید یا نیم تنه ی خود را وارونه به تن کنید و در خیابان به راه بیافتید ؟ کلاه و جامه هر دو  پوشش سر و تن است، پس دیگر  کج یا راست بودن آن چه تفاوت دارد ؟

دکتر خانلری نیز درباره ی کاربرد واژه ها و عبارات نادرست می گوید: « می گویید چه عیبی دارد که آن را به این معنی تازه به کار ببریم ؟ هیچ عیبی ندارد، کفش را هم به جای کلاه و سر را به معنی پا به کار ببرید و آن وقت ادعا کنید که تجددی هم در زبان و ادبیات فارسی ایجاد کرده اید». ( دستور زبان فارسی، برگ ٣۵۴)

ما تردیدی نداریم که سرانجام فرزندان دانا و هشیار فارسی زبانان از میدان پاک سازی زبان فارسی از آلودگی های سده ها و سده ها سربلند بیرون خواهند آمد و زبان پارسی را برای همپایی هر چه بیش تر با کاروان پیشرفت و ترقی جهانی، دقت، نیزو و غنایی بیش تر و تازه تر خواهند بخشید.

با این توضیح کوتاه پیرامون اهمیت این مساله، در این جا من به توضیح نمونه هایی می پردازم که در بالاتر، از آن ها به عنوان مثال یاد کردم:

 درباره ی نگارنده و نویسنده:

مدت هاست که واژه ی نگارنده به جای نویسنده به کار می رود. در حالی که این واژه  از ریشه ی نگارش و از معنای نقش و کنده کاری و تصویر است و اگر در شعر گاهی این واژه و مشتقات آن در موردی به جز اصل معنای خود به کار رفته باشد، برای اغراق در توصیفات شعری و به مجاز بوده است. لیکن در نثر های علمی و ساده هیچ گاه آوردن لفظ نگارنده به معنی نویسنده و دبیر درست نیست. نگارنده در واقع به معنی نقاش است نه نویسنده، در شعر نیز تنها در جایی که شاعر خود یا دیگری را به نقاش تشبیه کرده باشد این واژه را ذکر می کند.

تنها موردی که می توان کاربرد لفظ نگارنده را برای نویسندگی به جا دانست، در روزنامه نگاری و موارد مربوط به آن است، آن هم چون روزنامه خود چیزی ساخته و ایجاد شده است و چیزی را بر آن نقش می کنند، مانند فردوسی که خداوند را "نگارنده ی لاجوردی سپهر " آورده و نگارش را به معنی نقش و ایجاد به کار برده است.

 درباره ی معاصر و همروزگار

روزگار، هم به معنی عصر و هم به معنی بخت و طالع و سرنوشت است. چون آن که می گوییم: روزگارم سیاه شد یا  من روز و روزگاری داشتم. از این رو نمی توان روزگار را به معنی عام که زمانه و عصر است گرفت و مثلن گفت: « مسیح و اشک پنجم همروزگار بودند »، یعنی حال و روز و بخت و سرنوشتشان شبیه یکدیگر بوده است، چرا که این ادعایی نادرست است و آن دو حال و روز و سرنوشتی شبیه به هم نداشته اند و در فارسی باید گفت: مسیح و اشک پنجم در یک روزگار می زیسته اند، یا هم دوره بوده اند.

 درباره ی مجسمه و پیکر ( یا پیکره)

هرگاه شکل چیزی و یا نیمرخ (یا چهره ی کامل ) و یا اندام کسی را به صورت برجسته بر سنگ، چوب و یا گچ نشان بدهند در فارسی به آن پیکر و در فرنگی پارلیف می گویند.

مجسمه اما شکل کامل و تمام تنه ی چیزی یا انسان است که جوانب آن به جز پایه ی آن به جایی نچسبیده باشد و چون مجسمه شکلی شبیه به تنه ی چیزی  یا تن  انسان را نشان می دهد، به فارسی به آن  تندیس می گویند ( نه پیکر یا پیکره) زیرا معنی تن که معلوم است و "دیس" هم به معنی "شبیه و مانند" است. یعنی معنی مجسمه می شود "شبیه تن " که همان تندیس است.

 درباره ی شدن و گردیدن

گردیدن و گشتن در زبان فارسی در جایی به کار می رود که مراد در آن نشان دادن تغییر و دگرگونی در چیزی و از حالی به حالی گشتن آن چیز باشد. مثلن می گویند:  کتاب ترجمه گشت ( یعنی پیش از آن به زبان دیگری بوده است) شهر ویران گردید ( یعنی پیش از آن آباد بوده است)، مرد پیر گشت ( یعنی پیش از آن جوان بوده است)، درخت سبز گشت ( یعنی پیش از آن نروییده بوده است)، چراغ روشن گشت ( یعنی پیش از آن خاموش بوده است) و . . .  که در همه ی این موارد می توان شدن را نیز به کار برد.

لیکن هر گاه نشان دادن تغییر و دگرگونی در چیزی مراد نباشد، نمی توان از گشتن بهره گرفت و باید شدن به کار برد. مثلن گفتن : « مداد پیدا گردید» نادرست است چرا که چیزی در مداد تغییر نکرده است.

 درباره ی پیشاوند و پساوند

در زبان فارسی اغلب به هنگام ساختن واژه های مرکبی که از دو اسم، دو قید و  یا دو حرف و غیره تشکیل می شود بین آن دو یک الف گذاشته اند که آن را الف وقایه می نامند. انبوهی از این واژه ها در زبان فارسی وجود دارد که برخی از آن ها عبارت است از : جوراجور، سراسر، پشتاپشت، روآرو ( که رویارو شده)، دمادم، دورادور، ریشاریش ( که ریش ریش شده)، برابر، پیشاپیش، دمباوند ( نام اصلی دماوند) و بسیاری نمونه های دیگر.

در دهه های گذشته، پس از آن که ضرورت یافتن برابری برای واژه های Prefix و Suffix که معنای آن ها در دستور زبان فارسی مورد نیاز است، پدید آمد، بزرگان و صاحب نظران  ادب معاصر فارسی که همگی از مولفان فرهنگ های لغت و نویسندگان کتاب های دستور زبان فارسی هستند، مانند دکتر سعید نفیسی، ملک الشعرای بهار، استاد همیایون فرخ، دکتر حسن عمید و برخی دیگر، با توجه به شیوه ی گفتار فارسی زبانان و وجود قاعده ی الف وقایه که در بالا از آن یاد کردیم و نیز به دلیل وجود واژه ی پساوند در ادبیات فارسی که دیگر معنی گذشته ی خود را از دست داده است ( این واژه  "قافیه ی شعر" و به عقیده ی برخی دیگر "مقطع قصیده" معنی داشته است )، از آن برای معنی Suffix بهره گرفتند و پیشاوند را هم به همان قیاس برای معنی Preffix تعیین کردند و به کار بردند.

اکنون ولی برخی ار حتا بزرگان زبان فارسی و دیگر نویسندگان، بدون توجه به همه ی نکات گفته شده در بالا و زحمات بزرگان زبان در این زمینه، به جای یپیشاوند و پساوند واژه های پیشوند و پسوند را به کار می برند و با این کار که با شیوه ی گفتار فارسی زبانان و دستور آن مطابقتی ندارد، نسلی را به غلط گویی عادت داده و همچنان می دهند.

 ١۲- فارسی زبانان که هنوز ناگزیر از به کاربردن خط عربی و بسیاری از واژه ها و عبارات عربی در زبان خود هستند به دلیل آشنا نبودن با این زبان، گاه در نوشته های خود چیزهایی را می نویسند که نه فارسی است و نه عربی و گاه نه مورد پذیزش فارسی زبانان، نه مورد قبول عربی دانان.

 این به کارگیری واژه ها و عبارات نادرست دارای انواع و اشکال گوناگون است و از آن جمله اند :

 ● به کارگیری تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی  است برای واژه های فارسی

مانند : گژارشا، ناچارا، زبانا، دوما، سوما

● دادن تنوین به واژه های عربی که در عربی هرگر تنوین نمی گیرد

مانند : اقلا ( به جای حداقل و یا دست کم)، اکثرا ( به جای بیش تر)

● جمع بستن وازه های فارسی با علامت جمع و یا قواعد عربی

مانند: گزارشات ( به جای گزارش ها) ، آزمایشات (به جای آزمایش ها)، باغات ( به جای باغ ها)، اساتید (به جای استادان)

● بهره گرفتن از "جات " برای جمع بستن واژه های فارسی

مانند: کارخانجات ( به جای کارخانه ها)، شیرینی جات ( به جای شیرینی ها)، میوه جات ( به جای میوه ها )

● جمع بستن اسامی جمع عربی با علامات جمع فارسی، یعنی جمع اندر جمع 

مانند: امورات ( امور خود جمع امر است)، جواهرات ( جواهر خود جمع جوهر یعنی گوهر است)، ارکان ها ( ارکان خود جمع رکن است)، اخبارها ( اخبار خود جمع خبر است)، اسلحه ها ( اسلحه خود جمع سلاح است و نیازی به جمع شدن ندارد)

● نوشتن واژه های فارسی به صورت عربی

مانند:

نوشتن ارابه که واژه ای فارسی است به شکل عربی عرابه

نوشتن واژه ی فارسی انتر ( به معنی بوزینه) به شکل عنتر ( که در عربی نه به معنی بوزینه، بلکه به معنی نوعی مگس است و مجازن معنی شجاع نیز دارد)

نوشتن واژه ی فارسی تاس (به معنی کاسه ی مسی و یا استخوان مکعب شکل) به شکل عربی طاس

نوشتن واژه ی فارسی تراز ( به معنی زینت و آرایش) به شکل عربی طراز

نوشتن آزوقه به شکل نادرست آذوقه ( که این یکی ترکی است)

 ● به کار بردن نادرست پیشوند فارسی بُل ( به معنی بسیار و فراوان) برای واژه های عربی

معنی "بسیار و فراوان" در زبان فارسی با پیشوند بُل برای واژه های فارسی نشان داده می شود، مانند: بُلکامه ( یعنی پر آرزو) و یا بُلغاک ( یعنی پر شور)

برای نشان دادن همین معنا برای واژه های عربی باید از پیشوند عربی ابو ( که کوتاه شده ی آن بو است) بهره گرفت، مانند بوالهوس ( یعنی پر هوس) یا بوالعجب ( یعنی پر شگفتی)

بنابراین نوشتن واژه ای مانند بلهوس که در آن پیشوند فارسی برای واژه ی عربی به کار رفته است نادرست است.

● چسباندن حرف اضافه ی فارسی "به " به واژه ها، مانند حرف جَر عربی  " ب "

در زبان عربی حرف جر " ب " را هـمیشـه باید به واژه ی بعدی که مجرور نامیده می شود چسبیده نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه " به" را باید همواره جدا از واژه ی بعدی نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند:  بدین ( یعنی به این)  و بدو ( یعنی به او)

اگر این قاعده رعایت نشود، آن گاه در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن واژه ها و معانی وجود دارد ( که به آن التباس معنی می گویند)، مثلن "به نام" و  "بنام " که هر کدام کاربرد ویـژه ای دارد. به این نمونه ها دقت کنید:

" او نویسـنده ی بنامی بود " و یا " من او را به نام نمی شـناختم". 

به همین ترتیب  اگر  " به روی" را  " بروی"  بنویسیم، آشکار نخواهد شـد که مراد چیسـت؟ آیا منظور از " بروی"  فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و... .یا آن که مثلن می خواهـیم بنویسـیم که: " این قـلم به روی میز اسـت ."

و یا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا " بدرد " : یعنی پاره کند و " به درد " یعنی به غم و اندوه.  به همین گونه اند صد ها واژه که باید به هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند:

به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره

● چسباندن حرف اضافه ی فارسی  "به" به حرف تعریف عربی " ال "

یکی از هنرنمایی ها و اختراعات واژه نویسان فارسی زبان، چسباندن حرف اضافه ی فارسی " به " به حرف تعریف عربی " ال " است و بدین ترتیب واژه های من در آوردی، عجیب الخلقه و بی هویتی ساخته اند که برخی از آن ها هنوز در زبان فارسی هستند تا هنگامی که فارسی زبانان با ساختن برابر های فارسی، زبان خود را از آن ها پاک کنند. از آن جمله اند مثلن بالطبع، بالاخص، بالقوه، بالفعل و مانند این ها. خوشبختانه برابر های بسیاری از این واژه ها ساخته شده و رفته رفته جای خود را در زبان فارسی یافته و به کار برده می شوند.  از آن جمله اند : سرانجام برای واژه ی من درآوردی بالاخره، واژگون یا وارونه برای بالعکس و خود گوهر یا سرشتین برای بالفطره. ( برای آشنایی با برابر های این گونه موجودات ناقص الخلقه و البته بسیاری از واژه های بیگانه می توانید به واژه نامه ی بیگانه – فارسی آریا ادیب نگاه کنید).

 ● به کار بردن همزه ی عربی برای واژه های فارسی

گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار همزه ی عربی  را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری ِ عربی در زبان پارسی جایی ندارد. بر این پایه نوشتن واژه هایی مانند " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی "،  " امریکائی " و... نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی،  آمریکایی  و چون این ها نوشت.

● نوشتن واژه های عربی به صورتی که در زبان عربی اصلن وجود و معنی ندارد

مانند:

نوشتن واژه ی عربی ازدحام ( به معنی انبوه شدن جمعیت) به صورت فارسی ازدهام که واژه ای کاملن بی معنی است

نوشتن واژه ی عربی جرات ( به معنی دلیر شدن و بی باکی ) به صورت جرئت که در عربی اصلن وجود ندارد

نوشتن واژه ی عربی رتیل ( به معنی عنکبوت زهردار) به صورت رطیل که عرب اصلن آن را نمی شناسد

نوشتن واژه ی عربی زکام ( به معنی بیماری واگیرِ آمده از سرماخوردگی) به صورت ذکام که در عربی وجود ندارد

نوشتن واژه ی عربی سوال ( به معنی پرسش) به صورت سئوال که نادرست است

نوشتن واژه ی عربی شرایین ( که جمع شریان و به معنی سرخ رگ است) به صورت شرائین که مایه ی شگفتی عرب زبان ها است.

نوشتن واژه ی عربی فطیر ( به معنی خمیر ور نیامده و تخمیر نشده ) به صورت فتیر که در هر دو زبان اصلن وجود ندارد

نوشتن واژه ی عربی قفص ( به معنی جایگاهی برای پرندگان و حیوانات وحشی)به صورت قفس که دیگر جا افتاده است

نوشتن واژه ی عربی مساله ( به معنی مطلب یا درخواست) به صورت مسئله که نادرست است

نوشتن واژه ی عربی مسئوول ( به معنی خواسته شده یا دارای وظیفه) به صورت مسئول که دیگر جا افتاده است

نوشتن واژه ی عربی وهله ( به معنی نوبت و دفعه) به صورت وحله که در عربی اثری از آن وجود ندارد

● به جای هم نوشتن واژه های مشابه عربی

آذان / اذان: آذان (جمع اذن به معنی گوش است) و  اذان اعلام کردن و خبردادن وقت نماز است.

بها / بهاء : بها به معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی است، اما معنی بهاء روشنی ، درخشندگی ، رونق ، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آن ها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است

ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری نیز نادرست اسـت. ثواب اسـم است به معـنی " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت به  معـنی  "درسـت، به جا و مناسـب". 

جذر/ جزر: برخی ها در کاربرد درسـت این دو واژه نیز  اشـتباه می کنند.  جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد ٣ که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ۹ به دست می آید که آن را مجذور می گویند.  جزر اما فرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مد است.

حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز قرار گرفته و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت به معنی ترسـناک:

شـب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها ( حافظ )

ذِ لت / ز َ لّت:  معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت)  است، اما زلت یه معنای سـهو و خطا اسـت.

زرع / ذرع:  زرع  به معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم یرای طول و برابر با یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.

غیظ / غیض:  در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض به معنی کاهـش آب اسـت

فترت/ فطرت:  معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او

کُحل / کــَهل: کُحل اسم است به معنای " سـرمه"  اما کَهل ، صفتی اسـت برای مرد میان سـال  

محظور/ محذور:  واژه ی محظور به معـنای " ممنوع و حرام" اسـت و محذور، هم به معـنای " آن چه از آن می ترسـند" و هم به معنای "مانع و گرفـتاری"  آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقی " و یا  " در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم

هیز / حیز:  واژه ی هـیـز به معنای بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی  جا و مکان است.

هیئت / هیأت: واژه ی هیئت به معنی شـکل و صورت چیزی و یا به معنی عـده و دسـته ای از مردم است و  هیأت  جمع آن اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد.

١٣- به گردن یا در گردن و اشتباه گرفتن ترکیب اضافی با ترکیب وصفی

شاعران و نویسندگان واقعی هر ملتی نه تنها آیینه ی تمام نمای اوضاع جامعه و مردم روزگار خود، بلکه پاسداران زبان مردم خود نیز هستند و به همین علت نیز هر ملتی برای نشان دادن درستی کاربرد واژه یا عبارتی از زبان خود، از نوشته های این شاعران و نویسندگان نمونه و مثال می آورد و علت آن هم این است که این گونه شاعران و نویسندگان پیش از آن که دست به قلم ببرند، نخست با شکیبایی فراوان رنج فراگیری درست زبان مادری را بر خود هموار کرده و سپس با رعایت آیین های دستوری و نگارشی  زبان خود، به نوشتن  و بیان اندیشه های خود آغاز کرده اند.

امروز ولی در کنار شاعران و نویسندگان خوب و ممتاز کسانی هم ( به ویژه آنانی که "موج نو" را با هذیان گویی و یاوه سرایی اشتباه گرفته اند) دست به قلم برده اند که هنوز حرف اضافه مناسب جمله ی خود را نمی شناسند و آن را با حرف اضافه ی دیگری اشتباه می گیرند یا در جمله ی خود به جای یک ترکیب وصفی یک ترکیب اضافی را به کار می برند. اکنون به نمونه هایی ار این کاربردهای نادرست نگاهی بکنیم :

نویسنده ای نوشته بود: « نگاه غمگینی به من انداخت». دیگری نیز آورده بود: « با لحنی طلبکار رو به همه گفت» و سومی نوشته بود: « گردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود».

باید دانست که صفات چهار دسته است: یک دسته آن هایی که تنها به انسان اختصاص دارد مانند: عاقل، احمق، عاشق، فقیر، بداخلاق، شاد که همه صفت های انسان است که البته به مجاز می توان آن ها را به برخی از جان داران دیگر و با رعایت قاعده ای به اسم معنا نیز نسبت داد (که این قاعده را در پایین تر توضیح می دهم). دسته ی دیگر آن هایی است که مختص جاندار است مانند: هار، وحشی، تیزپا، رام. دسته ی سوم نیز ویژه ی بی جان و شی مانند: خشک، سفت، سرد، نرم، و دسته چهارم که هم شامل جان دار و هم بی جان می گردد مانند: سریع که آن را می توان هم برای انسان و حیوان و هم برای دوچرخه و اتوموبیل به کار برد.

نسبت دادن صفتی که ویژه ی انسان است به بی جان ممکن نیست و سنگ نمی تواند نادان و کتاب نمی تواند عاشق باشد. به همین علت نویسنده ای که می نویسد: « نگاه غمگینی به من انداخت» صفت "غمگین" را که صفتی ویژه ی انسان است برای نگاه که انسان نیست ( بلکه اسم معنا است) به کار برده است ولی قاعده ی این کار را رعایت نکرده است. پیش از توضیح این قاعده نخست باید دانست که صفت گاه ممکن است که جانشین اسم شود و جای موصوف را بگیرد. مثلن هنگامی که می گوییم جوانی را دیدم، شنونده ی فارسی زبان درمی یابد که مراد، یک "مرد جوان" است. به همین شکل هنگام استفاده از صفاتی که تنها مختص انسان است، اگر مثلن بگوییم "خانه ی فقیر" یا  "نگاه غمگین" شنونده فکر می کند منظور از "خانه ی فقیر" خانه ی یک شخص فقیر و منظور از "نگاه غمگین" نگاه یک شخص غمگین است. در حالی که "فقیر" و "غمگین" در واقع صفات توصیف کننده ی وضعیت و حالت "خانه" و  "نگاه" بوده است. یعنی شنونده، این ترکیب ها را نه یک ترکیب وصفی (یعنی صفت و موصوف)، بلکه یک ترکیب اضافی (یعنی مضاف و مضاف الیه) می فهمد. به همین ترتیب عبارت " لحن طلبکار" هم به معنی لحن شخص طلبکار دریافت می شود.

در فارسی برای جلوگیری از این برداشت نادرست این قاعده وجود دارد که هنگامی که صفتی را که ویژه ی انسان است به موصوفی بی جان یا یک اسم معنا نسبت می دهیم باید به آخر آن صفت جزء " انه " را بیافزاییم. یعنی در موردهایی که مثال زده شد باید نوشت: " نگاه غمگینانه ای به من انداخت"، " با لحنی طلبکارانه رو به همه گفت" و " خانه ی فقیرانه" ، همانگونه که می گوییم: فکر عاقلانه یا جمله ی عاشقانه. حال می توانید فکر کنید که آن شاعر یا نویسنده ی جوانی که می نویسد: "خانه ی مسکین" یا  "اندیشه ی فقیر"  چه به روز زبان فارسی می آورد و لابد آن را هم نشانه ای از تجدد و نوآوری می داند.

یکی دیگر نیز نوشته بود: « گردن بند زیبایی به گردنش آویزان کرده بود». در حالی که چیزی را نه به گردن، بلکه در گردن آویزان می کنند و این نویسنده نمی داند که هر حرف اضافه معنی جداگانه ای به فعل می دهد و نمی توان یک حرف اضافه را برای همه ی موردها  به کار برد و میان آویختن از چیزی ، آویختن به چیزی و آویختن در چیزی در معنا فرق هست و هیچ یک را به جای دیگری نمی توان به کار برد و در فارسی دست، حلقه، گردن بند ، کمند، طوق و قلاده را در گردن می آویزند و حمایل می کنند نه به گردن. و اکنون نمونه هایی از این مورد :

چون بود طوق وفا در گردنت / زشت باشد بی وفایی کردنت ( منطق الطیر)

حلقه ای در گردنم افکنده دوست / می برد هر جا که خاطرخواه اوست ( مثنوی)

به تازیانه گرفتم که بیدلی بزنی / کجا تواند رفتن کمند در گردن ( سعدی)

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار / دست او در گردنم یا خون من در گردنش ( سعدی)

ای دوست دست حافظ تعویذ چشم زخم است / آیا بود که بینم در گردنت حمایل ؟ ( حافظ)

 ١٤- درباره ی کاربرد نادرست صفت و اسم مونث در فارسی

در زبان عربی، برای ترکیب وصفی قانون ویژه ای وجود دارد و آن این که صفت با موصوف خود هم جنس است، یعنی موصوف مذکر، صفت مذکر و موصوف مونث (و نیز جمع بی جان)، صفت مونث می پذیرد. عرب ها برای مونث کردن صفت به پایان آن " تای " تأنیث می افزایند که در عربی به صورت "ة" نوشته می شود. مانند قیادة السیاسیة  (رهبری سیاسی) و مجالس الحاصة (نشست های ویژه). در فارسی تای تانیث را به صورت  "ه" (های غیرملفوظ) می نویسند.

ایرانیان در زبان فارسی که مونث و مذکر نمی شناسد، به ویژه در گذشته به تقلید از این قاعده ی ربان عربی به کارهایی بسیار جالب و البته نادرستی دست زده اند که خوشبختانه بخشی از آن ها امروز به دلیل خودآگاهی آنان کاربرد خود را از دست داده است، ولی بخش دیگر آن هنوز در زبان ما باقی مانده و همچنان از زبان ها شنیده و در نوشته ها دیده می شود. در زیر با برخی از آن ها آشنا می شویم:

•  مشهورترین ترکیب وصفی ساخته ی ایرانیان استفاده از صفت عربی "مربوطه" است که در عربی صفتی مونث است و همان گونه که گفته شد در این زبان فقط برای موصوف مونث به کار می رود. ولی ایرانیان و برخی دیگر از فارسی زبانان، هر واژه ای را که بخواهند (چه عربی باشد، چه فارسی، چه در عربی مونث باشد چه مذکر، چه مفرد باشد و چه جمع) در ترکیب با "مربوطه" به کار می برند و به گمان خود خیلی هم فصیح و بلیغ سخن گفته اند. مانند: رییس مربوطه، قانون مربوطه، پرونده مربوطه، گزارش مربوطه، دستگاه مربوطه، کشورهای مربوطه.

•  کار مونث کردن صفات به تقلید از زبان عربی در زبان فارسی که مذکر و مونث نمی شناسد بدانجا رسیده است که ایرانیان هر صفتی را (برای هر موصوفی، چه فارسی و چه عربی، چه مونث و چه مذکر،چه مفرد و چه جمع) به راحتی و بر خلاف دستور زبان های فارسی و عربی مونث می کنند . مانند: تحصیلات عالیه، دوره متوسطه، متون قدیمه، قانون مصوبه، پرونده مختومه، بانوی محترمه، نامه شریفه، کاغذ باطله، هیئت تحریریه، هیئت حاکمه، وسایط نقلیه، اعمال شاقه، امور خارجه، روابط حسنه، ارواح خبیثه، احترامات فائقه، قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضاییه، مکه معظمه، زن سلیطه، گناهان کبیره و انبوهی ار ترکیب های وصفی نادرست دیگر.

• مونث کردن کلمات که در زبان فارسی محلی ندارد چنان شکلی یافته است که کار از مونث کردن صفات گذشته و ایرانیان دیگر نه فقط صفات، بلکه با استفاده نابجا از تای تانیث عربی نوع مونث بسیاری از کلمات را نیز اختراع کرده و آن ها را نیز در کنار نوع مذکر آن در زبان خود به کار می برند. مانند: جد و جده، حاجی و حاجیه، خال و خاله، دلال و دلاله، رییس و رییسه، رقاص و رقاصه، زوج و زوجه، عم و عمه، مدیر و مدیره، شاعر و شاعره، محبوب و محبوبه، معشوق و معشوقه، ملک و ملکه، ندیم و ندیمه، والد و والده و بسیاری دیگر.

• با همین قاعده اسم ها و صفاتی نیز در فارسی پیدا شده اند که فقط برای زنان به کار می روند. مانند: ضعیفه، سلیطه، معروفه، مخدره و غیره.

 همان گونه که گفته شده بخشی از این واژه ها و ترکیب های من درآوردی اکنون دیگر به کار برده نمی شوند و ایرانیان می کوشند با به کار گرفتن برابرهای امروزی و درست برای باقی مانده ی آن ها، از کاربرد آن ها نیز در زبان فارسی خودداری کنند. ایدون باد.

  ١۵-  «ط» بنویسیم یا «ت»؟

 یکی از دغدغه‌های پیش روی هر زبانی در راه تبدیل شدن به یک زبان نوین و خردمندانه، جهش هرچه سریع‌تر به سوی سادگی و کنار نهادن هنجارهای دست ‌و‌ پاگیر بازمانده از منطق حاکم بر روزگاران کهن است. روزگار نو منطق نو می‌خواهد و منطق نو زبان و خط نو.

یکی از این ناهنجاری های بازمانده از روزگاران کهن در خط کنونی فارسی، وجود بیش از یک نویسه‌ (شکل حرف در نوشتار) برای برخی از واج ها (صدای حرف در گفتار) است. مثلن برای واج t دو نویسه ی "ت" و "ط" و همچنین نویسه‌های «س»، «ص» و «ث» برای واج ((s  وجود دارد. روشن است که این چندگانه نویسی از کاربست واژه‌های عربی در زبان فارسی سرچشمه گرفته است.

در زبان عربی کاربست این نویسه‌های گوناگون البته درست و خردمندانه است چرا که هر یک از این ها در برابر یک واج با واگویش (تلفظ) متفاوت قرار می گیرد. اما وجود این چندگانگی در خط فارسی خردمندانه و پذیرفتنی نیست، چرا که در واگویش فارسی، این نویسه‌ها هیچ تفاوتی با هم ندارند. از این رو اگر خط فارسی پیش از آن که جای خود را به خط دیگری بدهد، بخواهد خود را بازسازی کند و تبدیل به خطی آراسته، روان، ساده و منطقی شود، ناگزیر است تا آن جا که ممکن است به یک‌گانه‌نویسی روی آورد تا از کمند این آشفتگی‌ها برهد. اگر چه همان گونه که گفته شد ضروری است که خط فارسی جای خود را به خط دیگری بدهد.

اکنون برای بررسی به تر واژه‌هایی  که در آن ها نویسه ی "ط" به کار رفته است، آن ها را به چهار دسته تقسیم می کنیم:

دسته‌ی نخست: اعضای این دسته واژه‌هایی هستند که در اصل عربی هستند و به‌ همان گونه وارد زبان پارسی شده‌اند. مانند طول، طیر، طرح، طیران و ... . در باره ی این گروه، تا اطلاع ثانوی ناگزیریم همچنان از همان نویسه "ط" بهره ببریم. چرا که شمار واژه‌های وامی "ط"دار در پارسی امروز بسیار زیاد است و به کنارنهادن این نویسه ممکن است به آشفتگی و پریشانی در خط بیانجامد و از سویی ایجاد چنین دگرگونی ِ بنیادینی - که تنها مربوط به نویسه‌ی "ط" نیست، بلکه سایر حرف های تازی را نیز در بر می‌گیرد - نیازمند یک عزم و آهنگ ملی است و تنها یک "ملت" است که می تواند چنین تصمیم بنیادینی را در باره‌ی خط خود بگیرد. پژوهشگران و نویسندگان به اندازه‌ی توان خود، تنها می توانند بنیاد‌های نظری چنین دگرگونی‌هایی را بپرورانند.

 دسته‌ی دوم: این دسته دربرگیرنده‌ی واژه‌هایی است که در اصل عربی نیستند، بلکه به دلیل کاربست هنجارهای واگویشی عربی دارای نویسه "ط" شده اند (به اصطلاح مُعرَّب شده‌اند) و سپس با همان‌گونه‌ی عربی‌ شده وارد زبان فارسی شده‌اند. مانند امپراطور ، سقراط و ...

در این جا باید ، پوشش عربی این واژه‌ها را به کنار نهاده و آن ها را با در نظر گرفتن هنجارهای نگارشی و واگویشی خودمان بازسازی کنیم. چرا که "ط" نماد کاربست هنجارهای شنیداری و واگویشی عربی است و هیچ منطقی نمی تواند کاربست آن را در زبان پارسی توجیه نماید. هر زبانی خود شایستگی و حق آن را دارد که بر هر واژه‌ی بیگانه که برخورد می کند رنگ بومی بزند  و از این رهگذر آن را در خود فرو بلعد. بر این پایه باید همه‌ی این واژه‌ها را از نو با هنجارهای گویشی و شنیداری فارسی بازسازی کرد.

برای نمونه "امپراطور" (imperator) واژه‌‌ای است فرنگی که عرب ها آن را  "اِمبَراطور" شنیده و به کار بسته‌اند. حال چه در حالی که ما واج "ط" در فارسی نداریم. پس یک ایرانی باید  آن را "امپراتور" بنویسد – یعنی همانطور که می گوید و می شنود بنویسد.

همچنین است باطری (battery) که باید "باتری" نوشته شود یا "بلیط" (Billet) که نگارش درست آن "بلیت" است. استوره نیز در همین گروه است (معرب واژه‌ی یونانی historia ).

یک زیرگروه بزرگ این دسته، نام بزرگان غیرعربی است که نامشان معرب شده و سپس در پارسی به‌نادرستی به همان گونه‌ی  عربی ‌گشته به کار رفته‌اند. مانند: ارسطو (ارستو)، سقراط (سقرات)، ذیمقراطیس (دموکریتوس)، طالس (تالس) و ... . این واژه‌ها در اصل تازی نیستند بلکه تازی‌‌شده‌اند و بر پایه‌ی آن چه گفته شد زبان فارسی هیچ بایستگی ِ منطقی برای پاس داشت این رسم ‌الخط غیر بومی ندارد.

 دسته سوم: این دسته واژه‌های در اصل فارسی هستند که از سوی تازیان معرب شده و به دلیل چیرگی تازیان در دوره‌هایی از تاریخ، گونه‌ی نوشتاری آن ها بر بومیان غلبه کرده و آن ها نیز آن واژه‌ها را به همان‌گونه‌ی عربی شده به کاربسته‌اند. مانند طوس ( پهلوان و شهری ایرانی که باید توس نوشته شد)، اسطوانه (که پارسی است و از واژه ی فارسی "ستون" است و باید با "ت" نوشته شود.). همچنین است طنبور (تنبور)، طراز (تراز)، طوطی (توتی)، طاس (تاس)، طپیدن (تپیدن)، طوطیا (توتیا)، غلطیدن (غلتیدن)، خطمی (ختمی، گونه‌ای گل) و... که همه پفرسی بوده و باید با "ت" نوشته شوند. در این اواخر چنین دگرگونی هایی خود‌ به‌ خود در حال شکل گیری است.

 دسته چهارم: واژه‌هایی که در عمل دارای دو گونه‌ی نوشتاری هستند. یعنی هم با "ت" و هم با "ط" نوشته شده اند و هر دو گونه کم وبیش جا‌افتاده است. مانند: سفسطه/سفسته، اطاق/اتاق، اطو/اتو، اطراق/اتراق، تارم/طارم، طرخون/ترخون، قوطی/ قوتی، طپانچه/ تپانچه ...

درباره‌ی این واژه‌ها نیز با چشم پوشی از اصل و ریشه‌ ی آن ها می توانیم بدون هیچ‌گونه تردیدی گونه‌ی "ت"دار را برگزینیم و به‌کارگیریم. چرا که نویسه‌ی "ط" متعلق به خط فارسی نیست. یعنی در همه‌ی این موردها باید گونه‌ی "ت"دار را برگزید و نوشت. (از: سرای دانای توس. کورش جوشن لو)

.:: ::.
غلط های مشهور زبان فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:51

 

 

شماره ی نوشته : ۴ / ۵

 

دکتر سعید نفیسی

مهدی پرتوی آملی

محمد نبی عظیمی

 

غلط های مشهور املایی و دستوری زبان فارسی

 

غلط مشهور در توصیف دو دسته به کار برده می شود:

دسته ی نخست کسانی هستند که از رهگذر سالوسی و ریاکاری در زمره ی نیک مردان جای می گیرند. در باره ی این  " کندم نماهای جو فروش " می گویند:  فلانی غلط مشهور است، یعنی نان پرهیزکاری می خورد ولی " چون به خلوت می رود آن کار دیگر می کند ".

دسته ی دوم آن واژه ها و عباراتی است که بر خلاف حقایق تاریخی و یا آیین دستور زبان و صرف و نحو آن، بر زبان ها جاری است.

اکنون به نمونه های گوناگون این غلط های رایج در زبان فارسی که پرهیز از گفتن آن ها  بایسته است دقت کنید :

 

●  به کار بردن تنوین برای واژه های فارسی

کاربرد تنوین که ابزار ساختن قید در زبان عربی  است برای واژه های عربی جایز است، مانند: اتفاقا، تصادفا، اجبارا، ولی واژه های ناگزیر و ناچار و مانند آن ها که فارسی  است هرگز تنوین بر نمی دارد و نباید آن ها را چون این به کار برد:

گزارشا به عرض می رسانم ( به جای بدین وسیله گزارش می کنم که )،

 ناچارا رفتم ( به جای  به ناچار، یا  ناگزیر رفتم).

اکنون کار به جایی رسیده است که بسیاری تنوین را حتا برای واژه های لاتین نیز به کار می گیرند و مثلن می گویند: تلفونا به او خبر دادم، یعنی به وسیله ی تلفن، یا تلفنی  او را آگاه کردم.

تلگرافا  به او اطلاع دادم، یعنی با تلگراف یا تلگرافی او را آگاه کردم.

در این جا لازم به گفتن است که دیرزمانی است که  نوشتن تنوین به صورت ا در خط فارسی به کناری نهاده شده و آن را به صورت ن می نویسند. مثلن : اتفاقن، تصادفن یا اجبارن

 

●  واژه ی های  دو قلو، سه قلو، چهارقلو و مانند آن

واژه ی ترکی دو قلو اسمی مرکب از " دوق " و " لو "  است که روی هم همزادها معنی می دهد و هیچ گونه ارتباطی با عدد ۲ (دو) فارسی ندارد که اگر بانویی احیانن سه یا چهار فرزند به دنیا آورد بتوان سه قلو یا چهار قلو گفت.

 

درست مانند واژه ی فرانسوی دو لوکس De Luxe که بسیاری گمان می کنند با عدد ۲ (دو) فارسی ارتباطی دارد و لابد سه لوکس و چهار لوکس آن  هم وجود دارد. De حرف اضافه ی ملکی در زبان فرانسوی است به معنی " از" ( مانند Of در انگلیسی یا Von  در آلمانی ) و Luxe به معنی " تجمل و شکوه "  است و دو لوکس به معنی " از (دسته ی ) تجملاتی "  است ، یعنی هر چیزی که دولوکس باشد، نه از نوع معمولی،  بلکه از نوع تجملاتی و با شکوه آن است.

 

● به کارگیری واژه ها یا اصطلاحات با معنی نادرست

* جمله هایی مانند :

من به او مظنون هستم  ( می خواهند بگویند: من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه ظنین است ( می خواهند بگویند: او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

هر دو نادرست و درست وارونه ی آن درست است.

ظنین  صفت فاعلی و به معنی  کسی است که به دیگری بدگمان است و مظنون صفت مفعولی و به معنی  کسی است که مورد شک و بدگمانی قرار دارد. یعنی صورت درست  این جملات می شود:

من به او ظنین هستم .( یعنی من به او بدگمان هستم)

او در این قضیه مظنون است. ( یعنی او در این قضیه مورد شک و گمان قرار دارد)

 

* مصدر عربی فقدان به معنی کم کردن، کم شدن و از دست دادن  است و معنی  نبود  ندارد  و درمورد مرگ و فوت کسی هم باید گفت:  در گذشت، یا رخت بر بست.

 

* یا مثلن می گویند: " کاسه ای زیر نیم کاسه وجود دارد ". در حالی که کاسه هرگز زیر نیم کاسه جای نمی گیرد و در ادبیات هم همیشه گفته اند: زیر کاسه نیم کاسه ای وجود دارد.

 

* شعر سعدی، یعنی:  " بنی آدم اعضای یک پیکرند " را " بنی آدم اعضای یکدیگرند " می گویند.

 

* هنگامی که دانش آموزی در پایان سال تحصیلی در برخی از درس ها نمره ی کافی برای قبولی نمی آورد می گوید در فلان و فلان درس تجدید شدم و یا درباره ی کسی می گویند فلانی امسال تجدید شد. حال آن که این  نه خود دانش آموز،  بلکه درس های نمره نیاورده است که تجدید می شود و در شهریور ماه باید دوباره جدید شده و از نو امتحان داده شود ، چون این دانش آموزی تجدیدی شده است و باید او را تجدیدی، یعنی دارنده ی درس های تجدید شده نامید.

 

● غلط های دستوری

استاد:  این واژه فارسی است و باید جمع آن را استادان گفت نه اساتید .

مهر: مهر واژه ای فارسی است و صلاحیت اشتقاق عربی را ندارد و نباید مثلن گفت حکم ممهور شد، بلکه درست آن است که بگویند: حکم مهر کرده شد یا مهر زده شد.

 

● غلط های واگویی (تلفظی)

 پساوند " وَر " در زبان فارسی برای رساندن مالکیت و به معنی " صاحب " و دارنده  است. " رنج وَر " به معنی دارنده ی رنج و " مزد وَر " به معنی دارنده ی مزد است. امروزه بر خلاف این قاعده و برخاسته از خط عربی که ایرانیان به کار می برند، این واژه ها را به صورت رنجور و مزدور می نویسند که موجب آن گردیده است تا آن ها را  به نادرستی با  واو " سیرشده " (مانند واو  در واژه ی " کور ") تلفظ نمایند. 

واژه های دیگر ی نیز مانند دستور ( دست وَر به معنی صاحب منصب، وزیر) و گنجور ( گنج وَر) نیز از این گروه است.

 

● نامیدن پدر به جای پسر

زکریا نام پدر " محمد بن زکریای رازی "  و  سینا نیز نام پدر " ابوعلی این سینا " بوده است. لیکن همه جا آنان را با نام زکریای رازی و ابن سینا ، یعنی نه با نام خود، بلکه با نام پدران شان می نویسند. " بیمارستان ابن سینا " هنوز نیز در چهار راه حسن آباد تهران با این نام وجود دارد.

منصور نیز پدر " حسین ابن منصور حلاج " است که کوتاه شده ی نام وی "حسین حلاج " است. لیکن این نامی ترین عارف وارسته ی ایران  در سده ی سوم هجری را همه جا " منصور حلاج " می نامند و نه "حسین وار"، بلکه "منصوروار" بر سر دار می کنند، در حالی که منصور (یعنی پدر حلاج) در آن هنگام در خوزستان به حلاجی و پنبه زنی مشغول بوده است.

 

 

● غلط های املایی مشهور

 

آزمایشـات: واژه آزمایش را که فارسی اسـت برخی از فارسی زبانان با " آت " عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت و باید با " ها" ی فارسی جمع بسته شود. آزمایش ها درسـت اسـت.

در جمع بستن واژه ها ی فارسی با " جات " نیز غالبن همین گونه اشتباهات رخ می دهد، چرا که به نظر می رسد که  این نوع جمع فرقی با جمع با " آت " ندارد . اما برای نوشتن فارسی فصیح به تر است که این واژه ها نیز با " ها "جمع بسته شود، برای  احتراز از عربی مآبی . یعنی به جای روز نامه جات ، کارخانجات ، نوشته جات ، شیرینی جات ، ترشیجات ، دسته جات ، میوه جات ، نقره جات و.... به تر است چون این  بنویسیم :روزنامه ها ، کار خانه ها ، نوشته ها، شیرینی ها ، ترشی ها ، دسته ها ، میوه ها ، نقره ها .

از غلط های فاحش در همین زمینه یکی هم جمع بستن نام های جمع است. مانند تشکیلات که جمع تشکیل است و هنگامی که با : آت  آن را جمع می بندند ، جمع الجمع می شود،  از آن جمله اند : آثارها، اخبارها ، ارکان ها ، اعمال ها ، جواهرها یا جواهرات ، حواس ها ، عجایب ها ِ، منازل ها ، نوادرات ، امورات ، عملیات ها و دیگر، که شکل درست نوشتن وگفتن آن چون این  است : آثار، اخبار ، ارکان ، اعمال ، جواهر ، حواس ، عجایب، منازل ، نوادر ، امور ، عملیات و ..

آذان / اذان: این دو واژه را باید از هم جدا نمود. زیرا که معـنای آذان( گوش ها ) و معـنای اذان اعلام کردن، آگاه کردن، خبردادن  وقت نماز با خواندن کلمات مخصوص عربی در سـاعت های معینی از روز  در گلدسـته و مناره ی  مسجد است.

آزوقه / آذوقه: اصل این واژه که آن را آزوغه هم می نویسـند ترکی اسـت. پس باید  به" ز" نوشـته شـود.

آسـیا / آسـیاب: این واژه را به هردوشـکل می توان نوشـت و  بزرگان ادب فارسی هردو شکل را به کار بسـته اند.

آن را / آنرا:  " را"  واژه ی  مسـتقلی است و  پـیـوسته آن را جدا از کلمه ی پیشـین می نویسـند. مانند: این را،  وی را، ایشـان را، تو را، آن را .

اتاق / اطاق: از آن جا که این واژه ترکی اسـت و در ترکی مخرج " ط" وجود ندارد پس باید آن را با حرف " ت" نوشـت.

اتو / اطو:چون این واژه عربی نیسـت وممکن اسـت فارسی یا روسی باشـد، پس  به تر اسـت به " ت" نوشـته شـود .

ارابه/ عـرابه: ارابه واژه ی فارسی اسـت و عرابه معـرب آن. پس به تر اسـت آن را به صورت ارابه نوشـت.

ازدحام / ازدهام: این واژه را تنها می توان با حرف "ح" نوشـت زیرا  ازدهام واژه ای  بی معنی اسـت.

اسـب / اسـپ: به هردوصورت می توان این واژه را نوشـت. زیرا این واژه پهلوی اسـت نه عربی. امروزه بزرگان زبان بیش تر با " ب" می نویسـند. اما در گذشـته های بسـیار دور با " پ " می نوشـتند وهمین واژه جزء دوم نام های کهن خراسـانیان بوده است. مانند : ارجاسـپ، جاماسـپ، گشـتاسپ، تهماسـپ ، لهراسـپ و...

اسـتادان / اسـاتید: چون اسـتاد واژه ای فارسی اسـت جمع آن می شـود اسـتادان.  این کلمه که به صورت اسـتاذ به عربی رفـته است، در این زبان به صورت اسـاتیذ و اسـاتید جمع بسـته می شـود

اسـلحه/ سـلاح: بسـیاری کاربرد درسـت این دو کلمه را نمی دانند. به طوری که گاه به جای اسـلحه، سـلاح و گاه برعکس آن را به کار می برند. در حالی که اسـلحه جمع اسـت و سـلاح مفرد و نباید جمع اسـلحه را اسـلحه ها نوشت، زیرا که اسـلحه خود کلمه جمع اسـت و به جای آن می توان  واژهء سـلاح ها را به کار برد.

اقلاً / اکثراً: این دو کلمه در عربی به هیچ روی تنوین نمی گیرد و کاربرد آن ها بدین صورت از اغلاط مشهور به شمار می آید. به تر اسـت به جای اقلاً  " حد اقل " و یا به تر از آن " دسـت کم"  و یا " کم از کم " نوشـت و به جای اکثراً " غالبن"  و یا به تر از آن  " بیش تر " را به کار برد. .همچنین نمی توان واژه هایی مانند دوم وسـوم و چهارم راکه فارسی اند، دوماً و سـوماً و چارماً  نوشـت. یا واژه فارسی " زبان " را  زباناً .

اِن شاء الله / انشاء ألله:  جمله ی  " ان شاء الله "  از سـه کلمه سـاخته شـده اسـت: اِن ( اگر )، شـاء (بخواهد )، الله  (خداوند)، یعنی:  اگر خداوند بخواهد.  اما جمله ی " انشاء الله "  از دو کلمه سـاخته شـده اسـت: اِنشـاء ( آفریدن )، الله ( خدا ) به معنی:  خداوند بیافریند. آن چه به هنگام نوشتن این جمله مراد نویسنده است جمله ی نخست است ولی آن را به صورت جمله ی دوم می نویسد.

انتر / عـنتر: واژه انتر را که فارسی  و معـنای آن بوزینه می باشـد باید به همین صورت نوشـت. عـنتر به زبان عربی نوعی مگس و مجازن  به معنای شـجاع است.

باتلاق/ باطلاق:  واژه ی  باتلاق ترکی اسـت، نه عربی. پس نوشـتن آن با حرف " ت" درسـت اسـت.

باغ ها / باغات: واژه ی  باغ فارسی اسـت و  جمع بسـتن آن به " ات " عربی  نا درسـت اسـت.

بوالهوس / بلهوس: پیشـوند "  بُل " برسـر برخی واژه های فارسی می آید ومعـنای پـُر،  بسـیار و فراوان دارد، برابر این پیشوند در زبان عربی ابو می باشد که برای واژه های عربی به کار می رود و کوتاه شده ی آن را به صورت  بو می نویسند. پس"  بُل "  برای واژه های فارسی ( مانند بلکامه: پر آرزو،  بلغاک: پر شور) و "بو"  برای واژه های عربی (مانند بوالهوس : پر هوس، بوالعجب: پر شگفتی) درست است.

بوته / بته: معـنای این واژه، گیاه پـر شاخ و برگی اسـت که تنه ی ضخیم نداشـته باشـد و زیاد بلند نشـود و املای درسـت آن بوته اسـت.

به نام / بنام: در زبان عربی حرف جر " ب " را هـمیشـه باید به کلمه ی  بعد که مجرور اسـت متصل نوشـت، اما در زبان فارسی حرف اضافه " به" را باید همواره جدا از کلمه نوشـت. مگر در اشکال کهن مانند:  بدین  و بدو.، زیـرا اگر چون این  ننویسـیم  در موارد بسیاری امکان به جای یکدیگر گرفته شدن  واژه ها و معانی (التباس معنی)  وجود دارد، مانند همین "به نام" و  "بنام " که هر کدام جای کاربرد ویـژه ای دارد. به این نمونه ها دقت کنید:  او نویسـنده ی بنامی بود  و یا " من او را به نام نمی شـناختم".  به همین ترتیب  اگر  " به روی" را  " بروی"  بنویسیم معلوم نخواهد شـد که مراد چیسـت؟ آیا منظور از " بروی"  فعلی از مصدر رفـتن اسـت، مانند برو، بروی و... .یا آن که مثلن می خواهـیم بنویسـیم که:  این قـلم به روی میز اسـت  یا اگر ما " به درد " را " بدرد " بنویسـیم بازهم شباهت معـنا رخ می دهد، زیرا " بدرد : یعنی پاره کند و " به درد " یعنی به غم و اندوه.  به همین گونه اند صد ها واژه که باید به  هنگام نوشـتن آن ها با احتیاط بود، مانند: به دل و بدل، به شـتاب و بشـتاب، به کار و بکار، به گردن و بگردن، به کس و بکس، به همان و بهمان، به گردش و بگردش، به چشم و بچشم، به هر و بهر، به خر و بخر، به دوش و بدوش، به بار و ببار، به خواب و بخواب و غیره

بها / بهاء :  بها  به معنی قیمت ، ارزش و نرخ چیزی است . اما معنی  بهاء روشنی ، درخشندگی ، رونق ، زیبایی و نیکویی است و به معنای فر وشکوه و زینت و آرایش نیز به کار رفته است . مانند بهاء الدین یا بها ء الحق و یا بها ء الملک که معنای آن ها رونق دین ، شکوه دین و شکوه کشور است.  در پشت جلد ( پوشانه ) برخی از  کتاب ها می نویسند : بهاء .... ریال . که سخت نادرست است .

پایین / پائین:. شاید گروه بسیاری از پارسی نویسان روزانه ده ها بار  همزه ی عربی  را در نوشته های خود به کار می برند و نمی دانند که این نشانه ی نوشتاری عربی  درزبان پارسی جایی ندارد. براین پایه نوشتن واژه هایی مانند " پائیز " ، " پائین " ، "موئین " ، "روئین" ، " آئین " ،" پر گوئی" ، " چائی "،  " امریکائی " و... نادرست است و باید پاییز ، پایین ، مویین ، رویین ، آیین ، پر گویی ، چایی،  آمریکایی  و چون این ها نوشت.

تاس / طاس: تاس واژه ای فارسی اسـت که عرب ها آن را گرفته و طاس می نویسند (معرب کرده اند)، یعنی ایرانیان  باید آن را  به حرف ت بنویسند.

تراز/ طراز: تراز واژه ای فارسی است که عرب ها آن را گرفته و طراز می نویسند (معرب کرده اند). به همین سـبب " تراز" و همه ی ترکیبات آن باید  با حرف " ت" نوشـته شـود. مانند: تراز نامه، هم تراز، ترازکردن و مانند این ها.

تپیدن / طپیدن :  تپیدن  واژه ای فارسی اسـت. و باید  با حرف " ت " نوشـته  شـود و  نوشـتن واژه های مشـتق از آن نیز  مانند:  تپش،  تپنده، تپید، تپاندن و مانند آن نیز بایسته است. همچنان واژه هایی مانند تالار، تپانچه، تنبور، تشـت وتهران که فارسی اند، نباید با " ط" نوشـته شـود.

  دیگر آن که در زبان عربی، هم ت وجود دارد و هم ط. مانند تابع و طبیب. از این رو واژه های عربی را می توان  به همان صورت عربی نیز  نوشت.  نکته ی دیگر آن که: اگر کلمه ای مربوط به زبان های بیگانه ی دیگر باشـد، به ت نوشـته می شـود. مانند: ایتالیا، اتریش، اتیوپی، امپراتور، ترابلس. اما برخی نام های خاص مانند سـقراط و بقراط و افلاطون و مانند آن ها  که از رهگذر زبان عربی وارد زبان فارسی شـده است می تواند به همان صورت عربی هم نوشته شود و گر نه چه فرقی  با اسـامی عربی چون حافظ، نظامی، ملا صدرا، ابوریحان و جز آن دارد که در آن ها تغییری ایجاد نمی شود.

ثواب / صواب: نوشـتن یکی از این واژه ها به جای دیگری  نیز یکی از غلط های رایج در املای زبان فارسی اسـت. در حالی که ثواب وصواب معانی جدا گانه ای  دارد و نباید آن ها را با هم اشـتباه کرد. ثواب اسـم است به معـنی " مزد و پاداش " ، اما صواب صفت اسـت به  معـنی  "درسـت، به جا و مناسـب".

جذر/ جزر: برخی ها درکاربرد درسـت این دو واژه نیز  اشـتباه می کنند.  جذر به معـنای ریشـه اسـت و در ریاضی  نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می کنند. مانند عدد ٣ که وقتی آن را در خودش ضرب کنند عدد ۹ به دست می آید که آن را مجذور می گویند.  جزر اما فرو نشـسـتن آب دریا، بازگشـتن آب دریا و ضد مد می باشد.

جرأت/ جرئت: این واژه را باید جرات نوشت و به صورت جرئت اصلن وجود ندارد.

حایل / هایل: این دو واژه را نیز برخی  با یکدیگر اشـتباه کرده و به جای هم به کار می برند. حایل اسـم اسـت به معـنای چیزی که پرده وار میان دو چیـز واقع شده و مانع از اتصال آن دو گردد. اما هایل صفـت اسـت  به معنای ترسـناک: شـب تاریک وبیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حــال ما سـبکـسـاران سـاحل ها
( حافظ )
 

خرد/ خورد: معـنای واژه خُرد کوچک و ریز و اندک اسـت مانند: خرد سال یا خرده فروشی، و واژه خورد سـوم شـخص مفرد از مصدر خوردن است در زمان گذشته. نمونه های دیگر:  سالخورده یا خورد و خوراک

داوود/ داود: املای این گونه واژه ها را در املای زبان فارسی  با دو ( واو ) سفارش کرده اند. به همین ترتیب واژه هایی  مانند طاوس و کیکاوس را نیز  باید با دو ( واو ) نوشـت: طاووس، کـیکاووس.

دُچار/ دوچار: این واژه را که گمان می رود ریشـه ی آن دو چهار باشـد، در متون قـدیمی  به صورت دوچار می نوشـته اند. اما در سده های  اخیر آن را به صورت دُچار نوشـته اند. امروزه نیـز به تر اسـت به همین صورت نوشـته شـود.

ذِ لت / ز َ لّت:  معـنای ذلت خواری ( متضاد عزت)  است، اما زلت یه معنای سـهو و خطا اسـت.

رُتیل / رطیل:  نوعی عنکبوت زهر دار را به عربی رتیل می گویند و رطیل وجود ندارد.

زرع / ذرع:  زرع  به معـنای " کشـت" و " کاشـتن " اسـت، در حالی که ذرع مقـیاس قـدیم یرای  طول و برابر  یک دهم از چهارمتر بوده اسـت.

زغال / ذغال: املای درسـت این واژه زغال اسـت.

زکام / ذکام: این واژه را بایـد با ز نوشـت،

سِـتبَر/ سـِطبَر : این واژه را که به معنای درشـت و کلفت اسـت، قـدما با حرف ط هم نوشـته اند.اما چون  واژه ای فارسی اسـت  به تر اسـت با حرف ت نوشـته شـود.

سـؤال / سـئوال:  شـکل درسـت آن این واژه سـؤال است.

سـوک/ سـوگ: املای این واژه هم با ک وهم با گ درست اسـت.

شـرایین/ شـرائین: املای این کلمه به صورت شـرایین درسـت اسـت.

شـسـت/ شـصت: این واژه ها راهم بسـیاری ها به اشـتباه به جای یکدیگر به کار می برند. شـسـت به معنای انگشـت بزرگ دسـت وپا وشـصت عدد ۶۰  اسـت. آقای ابوالحسن نجفی می نویسـد که چون هر دو عدد فارسی اسـت، تنها برای تمایز میان معـنای آنها است که یکی را با س و دیگری را با ص می نویسـند. ولی درمتون کهن، هردو واژه با " س" آمده اسـت.

صد / سـد:  چون واژه ی " سـده "  فارسی اسـت، سـد را نیز می توان با " س" نوشـت. اما چون در متون کهن و جدید این واژه را با " ص " نوشـته اند، اکنون  نوشـتن آن با " س" غـیر متعارف به نظر می رسـد. از سوی دیگر چون معنای دیگر سـد، مانع و  بند و حایل اسـت، لابد قـدما، عدد ١۰۰ را برای تفکیک صد از سـد. با " ص" نوشـته اند

صفحه/ صحیفه : صفحه به هر کدام  از دو  روی کاغذ و صحیفه به خود ورق کاغذ ( که دارای دو روی ) اسـت گفته می شـود. البته  ورق را در سـال های پسـین  برگ نیز می گویند.

طوفان/ توفان:  اصل این کلمه یونانی اسـت و شکل های دیگر این واژه ی یونانی در بسـیاری از زبان های ارو پایی هم به کار می رود، چون آن که در زبان انگلیسی  Typhoon و در زبان فرانسوی Typhon به همین معنای طوفان به کار می رود.  در فرهـنگ معین  واژه ی طوفان  را که اسم و  معرب از کلمه یونانی اسـت به معنای باران بسـیار سـخت و شـدید و آب بسـیار که همه را بپـوشد وغرق کند و باد شـدید وناگهانی که موجب خسـارت و خرابی بناها و سـاختمانها شـود و سـبب تشـکیل امواج سـهمگین و مخرب گردد، و همچنان به معنای هر چیز بسـیار است که فراگیر باشـد مانند طوفان آتش یا  طوفان باد. اما در همان فرهنگ،  یک " توفان " هم  درفارسی هست که صفت فاعلی و از مصدر توفـیدن اسـت و به معنی شور و غوغا کننده، فریاد کننده و غُران  می باشد. پس برای تفکیک طوفان از توفان باید معنا های لغوی این واژه ها را  مد نظر قرار داد.

طوطی/ توتی: توتی واژه ای فارسی است و از این رو  می توان آن را با "ت " نوشـت. اما قـدمای زبان و ادب فارسی این واژه را با " ط" نوشـته اند و به این دلیل  امروزه نیز اگرچه  این واژه  فارسی می باشد نوشتن آن با "ط " نامانوس و نامتداول است.

غلتیدن/ غلطیدن: غلتیدن واژه ای  فارسی اسـت و باید  با " ت" نوشـته شـود . تر کیبات این فعل را  نیز  باید با ت نوشـت، مانند: غَلت، غلتیدن، غلتنده، غلتیده، غلتان، غلتک و...

 

غوته / غوطه : " در آب فرو رفتن " به فارسی " غوتیدن "  است که امروز در زبان تاجیک نیز به همین شکل و به همین معنی به کار می رود. از این رو غوطه خوردن، غوطه زدن و غوطه ور نیز همگی نادرست است و باید با تای دو نقطه نوشته شود. از این گروهند: تپش، تپیدن، غلتیدن؛ غلت زدن، ؛ غلت خوردن؛ غلتک، غلتان.

غیظ / غیض:  در عربی غیظ، خشـم و غضب را گویند و غیض  به معنای کاهـش آب اسـت.

فترت/ فطرت:  معنای فترت، رکود وسـسـتی و بی حاصلی اسـت میان دو دوران خوشـبختی، یا فاصله ی میان دو دوره ی فعالیت. اما فطرت به خصوصیت و هر موجود از آغاز خلقتش می گویند و به سـرشـت و طبیعت او.

فطیر/ فتیر: فطیر واژه ای عربی و به معنی  خمیر ور نیامده و تخمیر نشـده است و از این رو باید با " ط " نوشـته شود و  واژه ای به نام فتیر اصلن وجود ندارد.

قفص / قفس:  این واژه عربی اسـت و باید با "ص " نوشـته شـود . اما در زبان فارسی آن را همیشه با "س " نوشـته اند و املای آن به شکل قفس  رایج  اسـت.

قیمومت / قیمومیت:  واژه ی قیمومت  را که به معنی قیم بودن است،  فارسی زبانان ساخته اند و در زبان عربی کاربردی ندارد و کاربرد قیمومیت  نادرست است

کُحل / کــَهل: کحل اسم است به معنای " سـرمه"  اما کهل ، صفت اسـت برای مرد میان سـال.

 گزارش ها / گزارشات: برخی ها  واژه ی  فارسی گزارش  را با " ات" عربی جمع می بندند که نادرسـت اسـت

لایتجزا / لایتجزی: این واژه با آن که عربی اسـت املای درسـت آن لایتجزا اسـت و معنای آن تجزیه نا پذیر.

مآخذ / مأخذ: واژه ی عربی  مأخذ مفرد و به معنی منبع و محل گرفتن و مآخذ جمع آن  است  . اما برخی این واژه ها را به جای یک دیگر یعنی مفرد را به جای جمع وجمع را به جای مفرد به کار می برند.

 مبرا / مُبری : این واژه ی عربی به معـنی" تبرئه شـده از تهمت"  اســت و در فارسی و عربی آ ن را مبرا می نویسـند.

 مجرا / مجری: واژه ی مجری اسـم فاعـل  مصدر اجراء و به معـنای  اجرا کننده اسـت، مانند " مجری قانون ". ولی در عربی  مجری را به صورت مجرا نیز تلفظ می کنند که در آن صورت، اسـم مفعول مصدر  اجراء  و به معنای " اجرا شـده،  عملی شـده " اسـت که در فارسی به تر است که  به صورت "مجرا"  نوشـته شـود تا با "مجری" اشتباه گرفته  نشـود.

محظور/ محذور:  واژه ی  محظور به معـنای " ممنوع و حرام" اسـت و محذور هم به معـنای " آن چه از آن می ترسـند" و هم به معنای "مانع و گرفـتاری"  آمده اسـت. یعنی در مواردی که مراد گرفـتاری و مانع و حجب وحیای اخلاقی باشـد باید محذور نوشـت مانند: " محذور اخلاقی " و یا  " در محذور قرار گرفتم و پیشـنهاد اورا پذیـرفـتم "،

مسأله / مسئله: این واژه عربی اسـت و در خط عربی به صورت مسـألة نوشـته می شـود و در زبان فارسی هم بسـیاری  این اصل را رعایت نموده و آن را به صورت مسأله می نویسـند، نه مسئله.

مسـئوول/ مسـئول: املای این واژه به هردو شـکل آن درسـت اسـت. در عربی البته مسـئوول می نویسـند، اما در فارسی همیشه آن را  با یک واو نوشـته اند.

مزمزه / مضمضه: واژه ی مزمزه فارسی  و به معـنای چشـیدن و نرم نرم خوردن چیزی است و مضمضه عربی و به معـنای گرداندن اب در دهان برای شـسـتن آن است.

مُعتـَنی به/ متنابه: این واژه  عربی اسـت و معنی آن، هـنگفت، مهم و قابل اعتنا اسـت و املای آن نیز به صورت معتنی به درسـت اسـت.

 مقتدا / مقتدی : این واژه  را که به معنی پیشوا است در عربی مقتدی نوشته اما  مقتدا تلفظ می کنند. از این رو در زبان فارسی برای پرهـیـز از اشـتباه خواندن  باید آن را مقتدا  نوشـت.

منتها / منتهی:  این دو واژه را در فارسی  به تر اسـت برحسـب تلفظ شـان بنویسـیم مانند:  سـاختمان های این ناحیه هـمه بلند اسـت، منتها محکم نیسـت یا " این خیال باطل به جنون منتهی خواهد شـد" .

 

نیاگان / نیاکان : در فارسی نیاگ  یا  نیا به معنی جد است و جمع درست آن نیاگان است نه نیاکان.

وهله/ وحله: این کلمه را که به خط عربی وهـله می نویسـند ومعنای آن نوبت و دفعه اسـت، نباید وحله نوشـت، زیـرا که وحله  در عربی و  در فارسی معنایی ندارد.

هیز / حیز:  واژه ی  هـیـز  به معنای  بدکار و بی شـرم اسـت، مانند: او نگاه هـیـز و دریده ای داشـت. و حیز به معنی  جا و مکان است.

هیئت / هیأت: واژه ی  هیئت عربی  و به  معنی شـکل و صورت چیزی و نیز  به معنی عـده ودسـته ای از مردم است. جمع هیئت نیز  هیأت  اسـت و نباید یکی را به جای دیگری به کار برد.

 

 

 

از :

در مکتب استاد / دکتر سعید نفیسی

امثال و حکم / مهدی پرتوی آملی

مهر و فرهنگ / محمد نبی عظیمی

.:: ::.
پاک سازی زبان فارسی از قاعده های دستوری زبان عربی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:49

شماره ی نوشته : ۵ / ۵

محمد پروین گنابادی

پاک سازی زبان فارسی از قاعده های دستوری زبان عربی

اگرچه در قدیمی‌ترین نمونه‌های نثر پارسی نویسندگان از آوردن شعرهای تازی و حدیث‌ها و آیه‌های قرآن به عنوان تایید موضوع یا آرایش سخن و نیز از به كار بردن لغت‌های تازی خودداری نمی‌كردند، لیكن با بررسی دقیق نوشته‌های پیش از مغول، این واقعیت روشن می‌شود كه نویسندگان آن روزگار در نگهبانی از زبان فارسی از نفوذ زیان‌بخش قاعده‌های صرف و نحو تازی كوششی به سزا داشته‌اند. برای مثال، در نوشته‌های بلعمی و بیهقی و نصرالله بن عبدالحمید، مؤلف كلیله و دمنه، و جز آنان،  به ندرت به كلمه‌های تنوین‌دار چون اتفاقاً، نسبتاً، حقیقتاً، واقعاً، عمداً، مسلماً و جز این‌ها بر می‌خوریم. آنان بدین اصل توجه داشته‌اند كه داخل شدن واژه‌های بیگانه در زبان نه تنها زیانی بدان نمی‌رساند، بلكه مایه‌ی وسعت و توانگری آن هم می‌گردد. باز هم بدین واقعیت واقف بوده‌اند كه آن چه به استقلال و موجودیت یك زبان زیان‌های جبران ناپذیر می‌رساند، رخنه‌كردن ویژگی‌های صرف و نحوی یا دستوری بیگانگان است.

آری، پیشینیان ما شیوه‌ای در نوشتن پارسی برگزیده بودند كه ویژگی‌های دستوری بیگانگان را فرو می‌گذاشتند و از به كار بردن آن‌ها پرهیز می‌كردند. از آن جمله كلمه‌های تنوین‌دار كم تر به كار می‌بردند، زیرا این حركت در الفبای فارسی نیست و برحسب جست و جویی كه نگارنده كرده‌است در سراسر كتاب كلیله و دمنه یكی دو كلمه‌ی تنوین‌دار بیش نیست كه در ضمن عبارت‌های فارسی، آن‌ها را به كار برده است و یكی از آن‌ها كلمه‌ی متداول «مثلاً» است. همچنین در نثر استادان یادكرده كم تر به كلمه‌های تثنیه كه در زبان فارسی علامتی ندارد، برمی‌خوریم و نظیر طرفین، جانبین، حاجبین، نورین، والدین، نیرین را به ندرت به كار می‌‌برده‌اند. آنان چون می‌دانستند كه تای مدور تازی به صورت " ﺓ " یا " ﺔ " در الفبای پارسی یافت نمی‌شود، كلمه‌های تازی را كه دارای این حرف بود یا به صورت تای كشیده چون حقیقت، مملكت، جهت و مرحمت می‌نوشتند و یا آن‌ها را در زمره‌ی كلمه‌های پایان یافته به های مخفی كه در فارسی همانند های فراوان دارد می‌شمردند، مانند قوه، بنیه، حیله و جز این‌ها.

 همچنین برعكس متأخران جمع‌های عربی كم تر به كار می‌بردند و كلمه‌های تازی را به پارسی جمع می‌بستند و به جای كتب، حقایق، مكاتب، مكاتیب، مصائب، علما، امرا، شعرا، وزرا، معلمین، متقدمین، مدرسین، حادثات، اتفاقات، واقعات، كتاب ها، حقیقت ها، مكتب ها، مكتوب ها، مصیبت ها، عالمان، امیران، شاعران، وزیران، معلمان، متقدمان، مدرسان، حادثه‌ها، اتفاق ها و واقعه‌ها را به كار می‌بردند و از این راه نمی‌گذاشتند قاعده‌های صرف تازی در زبان مادری آنان رخنه كند و بنیاد آن را متزلزل سازد. در زمان معاصر نیز بسیاری از نویسندگان و گویندگان به تازگی این شیوه را پسندیده و برگزیده‌اند. نویسندگانی كه در دوره‌ی مغول و پس از آن به چنین تقلید ناروایی دست یازیده بودند تیشه به ریشه‌ی زبان فارسی می‌زدند.

هر قومی كه كلمه‌ی بیگانه ای را می‌پذیرد نخست آن را موافق لهجه‌ی خود تغییر می‌دهد و آن‌گاه قاعده‌های صرف و نحو زبان مادری خویش را درباره‌ی آن اجرا می‌كند، چنان كه تازیان كلمه‌ی "استاد" را كه از پارسی گرفته‌اند هرگز به "ان" فارسی جمع نمی‌بندند، بلكه آن را به شیوه‌ی جمع زبان خود "اساتید" به كار می‌برند و بسیار نارواست كه پارسی‌زبانان به جای "استادان"، "اساتید" را برگزینند. همچنین، آنان  هرگز "مارستان"، "برنامه"، "بنفشه" و "پسته" را كه از پارسی گرفته‌اند با "ها" ی فارسی جمع نمی‌بندند، بلكه نخست برخی از آن‌ها را از لحاظ حرف‌هایی كه در لهجه‌ی خود ندارند، تغییر می‌دهند و برنامه را "برنامج" و "بنفشه" را به "بنفسج" و "پسته" را به "فستق" تبدیل می‌كنند و آن‌گاه آن‌ها را به "ات" جمع می‌بندند یا اگر قاعده ایجاب كند جمع مكسر را درباره‌ی آن‌هابه کار می برند.

الف ) یكی  از نكته‌هایی كه نویسندگان پیش از مغول بدان توجه داشتند و در نثر معاصر نیز دنبال می‌شود، خودداری از آوردن كلمه‌های "الف و لام" دار است كه رواج یافتن آن‌ها زیان فراوانی به استقلال زبان پارسی می‌زند، زیرا در زبان پارسی كلمه‌ای به نام حرف تعریف وجود ندارد كه پیش از نام چیزی آورده شود، به همین سبب در نوشته‌های متقدمان پیش از مغول، به چنین كلمه‌هایی كم تر برمی‌خوریم:  بدیع الجمال، لازم الامتثال، لازم الرعایه، عند اللزوم، فارغ البال، واجب الاحترام، مع الوصف، زاید الوصف، وجه من الوجوه، علی السویه، فی الجمله، فی الفور، فی المثل و صدها گونه تركیب دیگر كه در دوره‌ی مغول و صفویه و تا پیش از مشروطه متداول بود.

اكنون از چند اثر كهن در زبان فارسی مثال‌هایی برای خوانندگان می‌آوریم تا با راه نیاگانمان در نگهبانی و تهذیب و پاک سازی زبان فارسی بیش از پیش آشنا شویم و نخست شاهدهای بی الف و لام را از نظر خوانندگان ارجمند می‌گذرانیم:

عبدالواسع جبلی (در گذشته در ۵۵۵ هجری قمری) در دیوان خود می نویسد:

١- در مدح اختیار الدین

اختیار دین كه سال و مه به حسن اختیار (ص ۹۵ )

۲- در مدح قطب الدن میر میران

 ای قطب دین سپهر برین در پناه تست (ص ۶۶  )

٣- حور عین به جای حور العین

 باده جز آب حیات و ساقیان جز حور عین (ص ٣۷٣  )

 آبدان چون حوض كوثر گلبنان چون حور عین (ص ٣۷۴  )

۴- حبل متین به جای حبل المتین

 خدمتش فوز عظیم و طاعتش حبل متین (ص ٣۷١  )

۵- سیف دین به جای سیف الدین

 مونس او در جهان جز میر حاجب سیف دین (ص ٣۷١ )

ب ) ترجمه‌ی تاریخ طبری (به تصحیح زنده یاد بهار)  گویا از نخستین نمونه‌های نثر پارسی پس از اسلام به شمار می‌رود و شاید دنباله‌ی زبان فارسی در عصر ساسانیان باشد. بلعمی در این اثر كلمه‌های تازی را با علامت جمع پارسی به كار برده و درین شاهدها از جمع‌های تازی مانند: نعم، علوم، حجج، آیات، اشعار، فواید، دهاقین، خلایق، عبر، منازل، حكما، مسائل، اطعمه، نباتات، منافع، مضار، احادیث، مشارق و مغارب، پرهیز جسته و در نهایت سادگی كلمه‌های تازی را به رنگ پارسی درآوره است:

« پس این همه آیت ها و نعمت ها بیافریند.» (ص ۲٣ )،

« و نعمت های او بر بندگان گستریدست.» (ص ١ )،

« و بدیدم اندر وی (تاریخ طبری) علم های بسیار و حجت ها و آیت های قرآن و شهرهای نیكو و اندر وی فایده‌ها دیدم بسیار.» (ص ۲ )،

« و این گزارش كه كنیم از گفتار دهقانان كنیم.» (ص ۸ )،

« و این همه خلقان ازیشان پدید آمدند.» (ص١٣)،

«و نخستین چیزی كه آفرید از خلقان دیو آفرید.» (ص ١۶ )،

« تا عبرت ها و قدرت‌های او ببینند.» (ص ۲١ )،

« چون از همه‌ی منزل ها برود.» (ص ۲٣ )،

« و حكیمان یونان ... ایدون گفته اند.» (ص ۲۶ )،

« و از این مسأله‌ها یك حدیث اصحاب كهف بود.» (ص ۲۶ )،

«و طعام ها و میوه‌ها و نبات‌ها برجای.» (ص ۶۴ )،

« و هرچه بدو اندر است از منفعت ها و مضرت ها.» (ص ٣٣ )،

« و از تورات حدیث ها كردی.» (ص ۴۹ )،

« و این همه مشرق ها و مغرب ها را خدای تعالی به قرآن اندر یاد كرد.» (ص ۴۵ ).

●  دوباره به دیوان عبدالواسع جبلی دیده می افكنیم كه با آن كه به سبك عراقی سخن می‌گفت و بر خلاف سخنوران پیرو سبك خراسانی سادگی سخن را رها كرده بود و لغت‌های مشكل تازی فراوان برمی‌گزید، با این همه بسیاری از كلمه‌های تازی را با جمع‌های پارسی می‌آورد و در دیوان وی شاهدهای فراوانی را نیز دیدیم كه چه گونه كلمه‌های الف و لام‌دار را بی الف و لام آورده است. درباره‌ی چنان شاعر توانایی نمی‌توان گفت ضرورت شعر این شیوه را ایجاب كرده است. به ویژه كه درباره‌ی بسیاری از تصرف‌های دیگر سخنوران ایرانی در كلمه‌های تازی از قبیل "میر" به جای "امیر" و "بو" به جای "ابو" و "بن" به جای "ابن" یعنی حذف همزه‌ی اول كلمه نیز می‌توان در دیوان وی نمونه‌های فراوان یافت.

او در این شعرها كلمه‌های تازی را به پارسی جمع بسته است:

 ١-  كو به جای فاضلان افضال صد چندین كند (ص ۹۷ )

۲- زایران حجّاج و سدّه صخره و درگه منا (ص ۹۷ )

٣- از نوع های كفایت هر آنچ بتوانست (ص ۶١ )

۴- از ثناهای بلیغ و از صفت های بدیع (ص ۶١ )

۵- عبارت های آن زیبا اشارت های آن دلبر (ص ١٣۴ )

۶- ناوك برنده ی تو از سفیران قضا (ص ١۴۹ )

۷- چون خطیبان در لباس قیرگون شد زاغ و گشت (ص ١۵۶ )

۸- سدیگر نعمت وافر چهارم حشمت خلقان (ص ٣۶٣ )

۹- رسم های تو چون صنع ابر در بستان گزین (ص ٣۷۷ )

١۰- سعی های تو چو فعل شمس در گردون بزرگ (ص ٣۷۷ )

تردیدی نیست كه در جاهایی كه برخی از جمع‌های عربی در زبان فارسی به صورت جمع مصطلح شده است ناگزیر آن‌ها را به همان صورت به كار می‌بریم و تعصب نشان نمی‌دهیم كه به بی‌سلیقگی و زشتی و نامأنوسی كلمه منجر شود. همان گونه كه درباره‌ی جمع‌هایی مانند واردات و صادرات و دیگر نام‌های خاص و اصطلاح‌های مختلف، آن‌ها را بی‌تعصب به كار می‌بریم تا هنگامی كه دستگاهی صلاحیت‌دار آن‌ها را تغییر دهد. منظورم این است كه در عین حال ذوق و زیبایی و مأنوس بودن كلمه را هم باید در نظر گرفت و از این كه كار به هرج و مرج نگراید، غافل نباید بود.

پ ) اكنون به تنوین می‌پردازم كه به هیچ روی در الفبای فارسی یافت نمی‌شود و برای نوآموزان بلای بزرگی است. آموختن صدایی كه «نون» تلفظ می‌گردد و آن‌گاه با حركت‌های دیگری نمایان می‌شود، به نوآموز ایرانی كار دشواری است، به ویژه كه هر سه گونه‌ی آن در نوشتن یكسان نیست: تنوین نصب به صورت الف نوشته می‌شود، ولی تنها دانستن این قاعده كافی نیست بلكه استثنا در استثنا هم دارد. بدین معنی كه كافی نیست دانش‌آموز بداند كلمه‌هایی چون ابداً، واقعاً، مسلماً و مانند این‌ها را كه تنوین نصب دارند باید به صورت الف نوشت، بلكه نویسنده باید این استثنا را هم فراگیرد که: كلمه‌های مختوم به تای مدور را نباید به صورت الف نوشت یا املای «استثنائا» نادرست است و باید آن را به صورت «استثناءً» نوشت.

بی هوده نبود كه متقدمان می‌كوشیدند زبان پارسی را از این گونه نفوذهای ناروا نگهبانی كنند، چنان كه در متن های معتبر پیش از مغول كم تر به كلمه‌های تنوین‌دار برمی‌خوریم. برای مثال در سراسر مجمع التواریخ و القصص (به تصحیح  بهار) كه در سده ی پنجم هجری تألیف شده است، نمی‌توان كلمه‌ای تنوین‌دار جست. همچنین، در ترجمه‌ی بلعمی نیز چنین كلمه‌هایی یافت نمی‌شود و در كلیله و دمنه نیز بیش از یكی دو كلمه‌ی تنوین‌دار نمی‌توان جست. از این روست كه برخی از نویسندگان معاصر می‌كوشند هر گونه قاعده‌ی صرف و نحوی را كه از زبان‌های بیگانه داخل فارسی شده باشد و با خصوصیات لغوی و صرف و نحوی زبان فارسی سازگار نباشد، فروگذارند و شیوه‌ی شیوا و استوار نیاگان را برگزینند و بكوشند زبان فارسی را تهذیب و تصفیه كنند.

  اكنون به نمونه‌هایی از نوشته‌های متقدمان اشاره می‌شود:

 ١- انصاف به جای انصافاً

  انصاف در هم افتادیم و داد فسق و فجور بدادیم. (گلستان سعدی)

 ۲- از هیچ روی و به هیچ حال به جای اصلاً و ابداً

  و اگر فرمان من می‌كنند مرا فزونی نبود، از هیچ روی. (ترجمه‌ی طبری، ص ۲۰ )

  و به هیچ حال آن را مهمل نتوان گذاشت. (بیهقی، ص ۲۰ )

٣- خاصه به جای مخصوصاً یا خصوصاً

  و مأمور را از فرمانبرداری چه چاره است خاصه پادشاه (بیهقی ص ۲۸ )

 ۴- به حقیقت به جای حقیقتاً

  و كس نداند به حقیقت چند شده بود و چند مانده بود. (ترجمه‌ی طبری، ص ۲۵ )

 ۵- به شرح به جای مشروحاً

  و حال آن به شرح باز نمود. . (بیهقی، ص۴۰)

 ۶-  تمامی به جای تماماً

  تمامی به جایگاه گفته شد. (مجمع التواریخ، ص ۷۶ )

 ۷- به زودی به جای فوراً یا سریعاً

  و به زودی قاصدان را بازگرداند. (بیهقی، ص ١۴ )

۸- به اتفاق به جای متفقاً یا مطلقاً

  وی را به اتفاق كفایت مسلّم است (عبدالواسع جبلی)

 ۹- به تن خویش به جای شخصاً

  به تن خویش با رعیت و دهقانان. (مجمع التواریخ، ص ۶۹ )

 ١۰- در وقت به جای فوراً و آناً

  در وقت باز گردد. (بیهقی، ص ١۲٣ )

 اکنون بسیاری از نویسندگان به جای فوراً، بی‌درنگ را به كار می‌برند.

توجه داشته باشید كه منظور نگارنده بیرون راندن همه‌ی كلمه‌های بیگانه از زبان فارسی نیست كه چنین پنداری بسیار نابخردانه و دور از منطق و امكان‌ناپذیر است. با آن كه بارها یادآوری كرده‌ام باز هم تكرار می‌كنم كه منظور از تصفیه و تهذیب زبان فارسی، راندن قاعده‌ها و آن گونه كلمه‌هایی است كه با دستور زبان فارسی و لهجه‌های ایرانی سازگار نیست از قبیل «ال»، «تنوین»، «جمع‌های بیگانه»، همزه و مانند این‌ها كه به استقلال زبان فارسی آسیب می‌زند و كار آموزش خواندن و نوشتن را در آموزشگاه‌ها دشوار می‌سازد و بی‌گمان این كار باید از طرف دستگاه صلاحیت‌داری رهبری شود.

ت ) و اكنون نكته‌هایی درباره‌ی همزه از نظر خوانندگان ارجمند می‌گذرانم كه صاحب‌نظران دستور و املای فارسی بر آنند كه حرف یا صدای همزه در وسط و آخر كلمه‌های فارسی یافت نمی‌شود و تنها برخی از كلمه‌های پارسی چون ایران، امروز، ابر، افتدن و مانند این‌ها با حرف یا صدایی آغاز می‌شود كه تلفظ آن همانند همزه‌ی عربی است و چون در وسط و آخر كلمه‌های فارسی همزه دیده نمی‌شود ناگزیر علامت آن هم كه در كلمه‌های تازی بدین سان « ء » نوشته می‌شود نباید به كار رود و پیداست كه چنین علامتی به نام و تلفظ همزه در كلمه‌های فارسی وجود ندارد.

در این‌جا سزاست به یكی از شیوه‌های رسم خط قدیم كه هم اكنون نیز در نسخه‌های خطی یافت می‌شود، اشاره گردد تا برخی از كسان در اشتباه نمانند. در دستور و رسم خط زبان فارسی از نوعی "ی" سخن به میان می‌آید كه آن را "ی" اضافی یا "ی" زاید یا "ی" وقایه می‌خوانند. این "ی" در جاهایی به كار می‌رود كه حركت آخر كلمه تغییرناپذیر یا به گفته‌ی نحویان زبان تازی "مبنی" باشد و بخواهند چنین كلمه‌هایی را جمع ببندند یا به كلمه‌ی دیگری اضافه كنند و یا پسوندی به آخر آن‌ها بپیوندند؛ مانند كلمه‌های مختوم به الف: دانایان، سرای ها، جای ها، دانای جهان، دانایی و كلمه‌های پایان یافته به صدای «او» مانند: دانش جویان، جوی ها، دانش جوی دانشكده، دانش جویی و كلمه‌های پایان یافته به های مخفی یا غیرملفوظ كه پایان آن‌ها باید مفتوح باشد و «ه» نشانه‌ی بیان حركت ماقبل است چون: خانه‌ی او، خانه‌یی.

متقدمان در نوشتن این «ی» شیوه‌های گوناگونی داشتند كه یكی از آن‌ها نوشتن نیمه‌ی اول «ی» با كسره‌ی اضافه به سان «ءِ» بود و آن را بالای حرف «ه» می‌گذاشتند مانند خانۀ یا در پایان  كلمه مانند داناء. چون علامت مزبور به همزه‌ی عربی شباهت یافته است متأخران آن را همزه پنداشته و در نتیجه دچار غلط‌ها و لغزش‌هایی شده‌اند و برخی از كلمه‌های همزه‌دار عربی را با این نشانه نوشته‌اند كه در واقع نشان «ی» است. همچنین همین نشانه‌ی همزه مانند، باعث شده است كه برخی نویسندگان در كلمه‌های فارسی پایان یافته به الف یا واو  با صدای "او" نیز نشانه‌ی همزه را به كار برند، مانند: شیمیائی، دانائی، دانش جوئی، بگوئیم و جز این‌ها. اما صاحب‌نظران برآنند كه به تر است این كلمه‌ها را به صورت شیمیایی، دانایی، دانش جویی و بگوییم، بنویسیم.

این شیوه را حتا برای كلمه‌های عربی پایان یافته به همزه‌ نیز اجرا كنیم و به جای نهائی، وفائی، فضائی و هوائی بنویسیم: نهایی، وفایی، فضایی و هوایی. این كار در نوشته‌های متقدمان نیز دیده می‌شود، چنان كه آمن را ایمن و جزء را جزو و وضوء را وضو تلفظ كردند و شرائط، وسائل، سائر و صحائف و صدها كلمه‌ی نظیر آن‌ها را با «ی» بدین سان متداول ساختند: شرایط، وسایل، سایر و صحایف.

در ترجمه‌ی طبری بدین گونه شاهدها دست می‌یابیم:

 ١- دریشان روح عطا كرد. (ص ١١٣ )

 ۲- بدانچه گفتی وفا كن. (ص ۹۹ )

 ٣- وضو عام بود. (ص ٣٣ )

 ۴- و زهره جزویست از چهل و نه جزو از زمین. (ص ۵١ )

 ۵- انبیا و اولیا (ص ۶۹ )

۶-  علما و حكما (ص ۹۸ )

  و انوری كلمه‌های: دوا، وفا، هوا، فضا، قضا، ریا، سخا، صفا، ضیا، لوا، خطا، ثنا، دعا، كبریا، لقا، حیا، مسا، استسقا، رجا، حوا، رضا و بسی از كلمه‌های دیگر را بی‌همزه با كلمه‌های فارسی: جدا، بی نوا، خرما و فردا قافیه كرده است و هم‌اكنون صدها از این گونه كلمه‌های عربی پایان یافته به همزه در پارسی بی‌همزه به كار می‌رود و درست هم همین است، زیرا امروز كلمه‌های مزبور جزو لغت‌های فارسی است و رنگ پارسی به خود گرفته است. حافظ شیرین سخن نیز در غزلی گفته است :

  سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌كرد وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌كرد

  و هزاران شاهد دیگر از دیوان‌های شاعران و كتاب‌های نثر می‌توان یافت كه آوردن بیش از این، مایه‌ی ملال خاطر خوانندگان ارجمند است.

در پایان سزاست به منظور روشن شدن موضوع به گفته‌های دانشمندانی كه پایه‌گذار لغت، صرف و نحو و تجدید زبان عرب بوده و بیش تر آنان از هم‌میهنان ما به شمار می‌رفته یعنی ایرانی بوده‌اند نیز اشاره كنیم:

 ●خلیل پسر احمد فراهیدی (١۰۰-١۷۰یا ١۷۵ هجری)، كه واضع دانش عروض و نخستین دانشمند ایرانی بود و كتاب عین را در لغت تازی تألیف كرد و در نحو و صرف و موسیقی و دیگر دانش‌های ادبی صاحب‌نظر بود، درباره‌ی همزه كه از حرف‌های ویژه‌ی الفبای تازی است گوید: «همزه سخت‌ترین حرف‌های شدید است زیرا از دورترین سوی گلو بر می‌آید». (فراهیدی، چاپ بغداد، ١۹۶۰، ص١٣٣ )

● سیبویه، دانشمند نحوی ایرانی نیز چون این می‌گوید: «همزه بانگ سهمناكی در سینه است كه به سختی و تلاش از آن برمی‌آید.» (الكتاب، ج ۲ ، ص ١۶۷ ).

● نظام اعرج نیشابوری در شرح شافیه‌ی ابن‌حاجب (متوفی ۶۴۶ هجری) گوید: «همزه چون از بیخابیخ حلق گفته می‌شود و آوازش به آواز تهوع‌كننده شباهت دارد تلفظ بدان بر گوینده سنگین و دشوار می‌آید و قومی از عرب آن را به تخفیف ادا می‌كنند و ایشان بیش تر اهل حجاز و به خصوص قریشند.

● و از علی(ع) روایت شده است كه : « قرآن به زبان قریش نازل شده و قریش به همزه تلفظ نمی‌كنند و اگر جبریل همزه را از آسمان بر پیغمبر نازل نكرده بود ما تلفظ نمی‌كردیم» .

● و در ماخذهای دیگر از خود پیغمبر(ص) روایت شده است كه به صحابه فرمود قرآن را به عربیت بیاموزید و در خواندنش از تلفظ به همزه خودداری كنید.

● و از ابوالسود نقل كرده‌اند كه اعرابیی پیغمبر را آواز داد: «یا نبیءالله» و پیغمبر فرمود: «من نبیءالله نیستم، نبی الله هستم» (به تشدید یا).

● و خلیل پسر احمد متوجه شده بود كه تلفظ همزه برای تازیان بسیار سنگین است چه آن را حذف می‌كردند و حركت آن را به حرف پیش از آن می‌دادند و می‌گفتند: «من بوك؟» (پدر تو كیست؟) به جای: «من ابوك؟».

باری درباره‌ی همزه‌ی تازی و تخفیف و ابدال و حذف آن قاعده‌ها و بحث‌های فراوانی است كه در این مقاله نمی‌گنجد و این اندازه از این رو نقل شد تا ثابت شود فارسی‌زبانان حق دارند كلمه‌های همزه‌دار را به صورت‌هایی درآورند كه از سنگینی تلفظ آن‌ها كاسته شود، زیرا حرفی كه در زبان اصلی ثقیل باشد و دانشمندان بر حسب پیروی از تلفظ اهل زبان قاعده‌های گوناگون برای تسهیل تلفظ ان گردآوردند. در زبان ما كه به هیچ روی در وسط و آخر كلمه یافت نمی‌شود،  باید مورد توجه دانشمندان صرف و نحو قرار گیرد و ناگزیر باید از شیوه‌هایی پی روی كنند كه از یك سو به آسانی نوشتن و خواندن كمك كند و از سوی دیگر به استقلال رسم‌ خط و لهجه و دستور زبان گزند نرساند.

 

● ● ●

گزینه ی مقاله ها، محمد پروین گنابادی

 از : جزیره ی دانش

.:: ::.
در جست و جوی قاعده های ساحتن ماده ی مضارع فعل های فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:48

 

شماره ی نوشته: ٦ / ۵

ع. ح پارسا    

ویراستار: آریا ادیب          

در جست و جوی قاعده های ساختن

ماده ی مضارع فعل های فارسی

 

در زبان فارسی هر فعلی دو ماده (بن) دارد که برای صرف صیغه های فعل در زمان های گذشته، حال و آینده یکسان می ماند و تغییر نمی پذیرد: یکی ماده ی ماضی که برای ساختن همه ی صیغه هایی که بر زمان گذشته دلالت می کند به کار می رود و دیگری ماده ی مضارع که همه ی صیغه هایی که معنی حال و آینده دارد از آن مشتق است.

برای تشکیل صیغه های گوناگون فعل در زمان های گوناگون، یعنی صرف فعل در گذشته، خال و آینده جزیی تغییر پذیر که شناسه نام دارد به ماده ی فعل افزوده می شود که از روی آن شخص و عدد (یعنی مفرد یا جمع) نیز دریافته می شود.

برای مثال مصدر فعل "نوشتن" را در نظر می گیریم. برخی از صیغه هایی که از این فعل ساخته می شود از این قرار است: نوشتم، می نوشتم، نوشته ای، نوشته بودند، نوشته باشند /  می نویسم (مضارع اخباری)، بنویسیم (مضارع التزامی)، بنویس.

همان گونه که می بینیم این صیغه ها به دو دسته تقسیم شده اند. در دسته ی نخست (که بر زمان کذشته دلالت می کند) جریی که ثابت است و تغییر نمی کند نوشت است و در دسته ی دوم (که به زمان های خال و آینده دلالت دارد) نویس است. یعنی در دسته ی نخست، نوشت ماده ی ماضی و در دسته ی دوم نویس ماده ی مضارع است.

در صرف صیغه های فعل گاه جریی نیز به آغاز ماده ی فعل های فارسی افزوده می شود که به آن "جرء پیشین " می گویند که دو تا است: یکی "می" و دیگری " ﺑ " که در مثال های بالا نیز دیده می شوند.

ماده ی ماضی افعال با برداشتن "ن" از مصدر آن ها ساخته می شود. مانند رفت از "رفتن" و دید از "دیدن". اکنون می خواهیم ببینیم که آیا ساخته شدن ماده ی مضارع نیز در زبان فارسی تابع قاعده و قانونی است یا نه.

در نگاه نخست به نظر می آید که ماده ی مضارع در زبان فارسی تابع قاعده ای نیست، لیکن اگر نیک بنگریم قاعده ی آن نیز به دست می آید. تا کنون ساخت ماده های مضارع را به دو دسته ی باقاعده و بی قاعده تقسیم می نموده اند.

١- فعل های باقاعده

مصدر فعل

ماده ی ماضی

ماده ی مضارع

دوشیدن

دوشید

دوش

رسیدن

رسید

رس

پریدن

پرید

پر

پیچیدن

پیچید

پیچ

رنجیدن

رنجید

رنج

دمیدن

دمید

دم

 

٢- فعل های بی قاعده

مصدر فعل

ماده ی ماضی

ماده ی مضارع

پختن

پخت

پز

خواستن

خواست

خواه

خوابیدن

خوابید

خواب

شستن

شست

شوی

دانستن

دانست

دان

 

اکنون اگر بخواهیم این نمونه‌ها را بیش تر واکاوی کنیم، به تر است نمونه‌های بیش تری را به آن ها بیافزاییم و مورد بررسی قرار دهیم. در گروه های ششگانه ی زیر نمونه‌های همانند در یک جدول نهاده شده‌اند تا بتوان آن ها را با هم سنجید.

-  گروه یک

 مصدر فعل

ماده ی مضارع

پختن

پز

ساختن

ساز

گداختن

گداز

سوختن

سوز

بیختن

بیز

انداختن

انداز


همان گونه که دیده می شود، در همه‌ی این نمونه‌های همانند، "خ" تبدیل به "ز" شده است. یعنی آن که افعالی که تاکنون بی‌قاعده نامیده می‌شده‌اند، چندان هم بی‌قاعده نیستند و شاید اصلن بی‌قاعده نباشند.  برای بررسی بیش تر این فرضیه، نمونه‌های دیگری را نیز می‌آزماییم.

-  گروه دو

مصدر فعل

ماده ی مضارع

خفتن

خواب

رفتن

روب

کوفتن

کوب

یافتن

یاب

تافتن

تاب


همانگونه که می‌بینید، در همه‌ی  این افعل ها، "ف" به "ب" تبدیل شده است و این فرضیه را به واقعیت بیش تر نزدیک می‌کند. اکنون نمونه‌های دیگری را می آزماییم و قانون تبدیل را نیز در خود جدول می نویسیم.

-  گروه سه

مصدر فعل

ماده ی مضارع

قانون تبدیل

شستن

شوی

تبدیل "س" به "ی"

رستن

روی

تبدیل "س" به "ی"

جستن

جوی

تبدیل "س" به "ی"

گریستن

گری

تبدیل "س" به "ی"

آراستن، پیراستن، ویراستن

آرای، پیرای، ویرای

تبدیل "س" به "ی"


-  گروه چهار

مصدر فعل

ماده ی مضارع

قانون تبدیل

دانستن

دان

حذف "س"

مانستن

مان

حذف "س"

یارستن

یار

حذف "س"

شایستن

شای

حذف "س"

بایستن

بای

حذف "س"


-  گروه پنج

مصدر فعل

ماده ی مضارع

قانون تبدیل

داشتن

دار

تبدیل "ش" به "ر"

کاشتن

کار

تبدیل "ش" به "ر"

پنداشتن

پندار

تبدیل "ش" به "ر"

انگاشتن

انگار

تبدیل "ش" به "ر"

انباشتن

انبار

تبدیل "ش" به "ر"

گماشتن

گمار

تبدیل "ش" به "ر"

 

-  گروه شش

مصدر فعل

ماده ی مضارع

قانون تبدیل

رستن

ره

تبدیل "س" به "ه"

جستن

جه

تبدیل "س" به "ه"


در زبان‌های هند و اروپایی دیگر نیز چنین ویژگی‌ای وجود دارد. به یک نمونه از زبان انگلیسی نگاه می کنیم:

-  یک نمونه از زبان انگلیسی

Past tense

verb

crept

creep

slept

sleep

kept

keep


نکته‌ای که در بررسی فعل ها و جای دادن آن ها در گرو‌های بالا باید در نظر گرفته شود این است که ریخت کهن فعل ها را نیز باید در نظر گرفت (شکستن و اشکستن). نکته‌ی دیگر این که استثنا و بی‌قاعد‌گی نیز ، در فرآیند تکمیل زبان، امری طبیعی است، به ویژه در زبان‌هایی مانند پارسی که قدمت نوشتاری آن ها زیاد است.

با بررسی این شش گروه فعلی می‌توان به این نتیجه رسید که فعل های به ظاهر بی‌قاعده در زبان پارسی نه تنها بی‌قاعده نیستند که قاعده های زیبا و در خور توجهی دارند ‌و به نظر می‌رسد که این قاعده های تبدیل، دلایل آوا‌شناختی دارد که خود می‌تواند انگیزه‌ای برای پژوهش های دیگری باشد و به تر است آن ها را بی‌قاعده ننامیده و نام دیگری برای آن ها برگزینیم.

 

 از : زبان فارسی

.:: ::.
چگونگی نوشتن حمزه در زبان فارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:46

 

شماره ی نوشته: ٧ / ۵

مرتضی کاخی

چه گونگی نوشتن همزه در زبان فارسی

در زبان فارسی «همزه» را می توان به این صورت ها نوشت: اَ (مانند: اَسب)، ـئـ (مانند: هیئت) ، ؤ (مانند: سؤال)، ءِ (مانند: جزء)

نخست باید به دو نکته ی مهم اشاره کرد:

۱- نشانه ی «ء» كه بر روی برخی واژه های فارسی می آید، مانند: خانۀ من و نامۀ تو، با همزه ی عربی ارتباطی ندارد و این نشانه نه همزه، بلکه کسره ی آخر و از لحاظ شكلی، کوتاه شده و  نیمی از «ی» است كه دنباله­ اش نوشته نشده است. از این رو می توان آن را به شکل کامل هم نوشت. یعنی می توان نوشت: خانه ی من و نامه ی تو.

۲- فرق همزه و الف آن است که همزه حرکت می پذیرد، مانند: اِسم، اَبر.
ولی الف همیشه ساکن است. مانند: دار، بازار
الف هیچ‌گاه در آغاز کلمه نمی‌آید بنابراین حرف‌ ‌ِ اول اسفندیار همزه است نه الف.
در فارسی همزه فقط در آغاز کلمه قرار می گیرد. بنابراین کلمه هایی که همزه در میان یا پایان آن‌هاست عربی‌اند نه فارسی.

همزه می تواند در آغاز، میان و پایان کلمه بیاید:

الف) همزه­ ممكن است در آغاز كلمه بیاید كه به صورت های «اَ»، «اِ»، «اُ» یا «آ» است، مانند: اَستر، اُشتر، اداره، آسیب.
و در كلمات فرنگی مانند: اَندكس، اِستادیوم، اُسوالد، آربری.

ب) همزه ممكن است در میان کلمه بیاید، در این صورت:
اگر كلمه­ی فارسی باشد، هرگز در میان كلمه یا پایان كلمه به صورت «همزه» نیست، بنابراین همواره با حرف «ی» نوشته می­شود. مانند: آیین نه آئین، پاییز نه پائیز، پایین نه پائین، روییدن نه روئیدن، بوییدن نه بوئیدن، مویین نه موئین، رویین نه روئین،

و اگر كلمه ی عربی باشد که به زبان فارسی آمده است:                 

- پس از حرف صدادار كوتاه ـَ «A» به صورت «أ» نوشته می شود. مانند: تألیف، تأثیر، تأدیب، مأوا، رأس، مستأجر و از این دست.

- پس از حرف صدادار كوتاه ( ـَ =A) و پیش از حرف صدادار بلند ( آ=Â ) به شكل «آ» نوشته می شود. مانند: منشآت، مآخذ، مآثر، مآل، لآلی (جمع لؤلؤ).

سعدی گوید: بر رخ گل از نم اوفتاده لآلی         همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

- پس از حرف بی صدای ساكن و پیش از حرف صدادار بلندِ «آ= » مانند مورد پیش به صورت «آ» نوشته می شود، مانند: قرآن، مرآت.

- پس از حرف صدادار (اُ=O) به شكل «و» كه روی آن نشانه ی همزه قرار می گیرد نوشته می شود، مانند:
مؤتمن، مؤتلف، مؤسس، مؤثر، مؤدب، سؤال، مؤنث. که امروزه فارسی زبانان از گذاشتن این همزه بر روی «و» چشم پوشی می کنند.

جز موارد چهارگانه­ی بالا در دیگر موارد، همزه­ی میان كلمه های عربی یا فرنگی به صورت دندانه­ای كه روی آن نشانه ی همزه قرار می­گیرد، نوشته می شود. یعنی به صورت « ـئـ » مانند: ائتلاف، تخطئه، تئاتر، سئانس، رئالیست، توطئه، هیئت، قرائت، دنائت، ژوئن، پنگوئن، مسائل، مصائب، رسائل، علائم، ملائك، نوئل، سوئد.

توجه: فارسی زبانان اغلب پیش از حرف صدادار كوتاه مكسور « ـِ = E » را با «ی» می نویسند، مانند:
مصایب، رسایل، غایب، ملایك، جایز، عواید، فواید، شمایل، سایر، نایل، نایب، قبایل.

واژه های لاتینی مانند نوئل، سوئد، رئالیسم و مانند آن ها را كه تلفظ آن ها با «ی» از نظر فونتیک در زبان اصلی تغییر می كند، نیاید با «ی» نوشت.

- پیش از حرق صدادار بلند «او = U» به صورت دندانه­ای كه روی آن نشانه ی همزه قرار می­گیرد، نوشته می شود. یعنی به صورت « ـئـ » مانند:
شئون، رئوف، مسئول، مرئوس، زئوس، كاكائو، شائول نوشت.

- پیش از حرف صدادار كوتاه «ـُ = O» ( كه بیش تر مربوط به واژه هایی است كه از زبان های اروپایی به فارسی آمده است) با « ـئـ » (دندانه + نشانه ی همزه) باید نوشت:
لائوس، لئون، ناپلئون، نئون، كلئوپاترا، لئوپلد، ژئوفیزیك، تئودور.

پ) همزه ممكن است در پایان كلمه بیاید (در واژه های فارسی همزه­ی پایانی نداریم و این همزه ویژه ی واژه های های عربی است که به فارسی آمده است).
- پس از حرف صدادار كوتاهِ ( ـَ =  A) به صورت « أ » یا « ـأ » می آید، مانند:
مبدأ منشأ، ملجأ، خلأ، ملأ (ملأ عام). که فارسی زبانان در اغلب موارد برای آن از «ا» استفاده می کنند. یعنی می نویسند: ملا عام، مبدا یا منشا.

همزه ی این گونه واژه ها به هنگام چسبیدن به «یا» ی وحدت، نكره و نسبت، به صورت « ـئـ » در می آید. مانند:
مبدئی، منشئی، ملجئی، خلئی، ملئی.

- پس از حرف صدادار كوتاهِ « ـُ = O » به صورت « واو » كه بالای آن نشانه ی همزه است  «ؤ»، نوشته می شود، مانند: تلؤلؤ، لؤلؤ.

به جز دو مورد بالا همه جا به صورت خود نشانه ی همزه «ء» نوشته می شود، مانند: سوء، شیء، جزء،

همزه ی این دسته از واژه ها هنگام چسبیدن به « یا » ی وحدت، نكره و نسبت به صورت « ـئـ » نوشته می شود، مانند: جزئی، سوئی، شیئی.

همزه ی پایانی پس از حرف صدادار بلند « آ = Â » حذف می شود، مانند: ابتدا، انتها، املا، انشا، اجرا، وزرا، اطبا، انبیا، اولیا، امضا، ابتلا، صفرا، سودا و مانند آن ها.

در حالت نسبت و همراهی با « یا » ی وحدت و نكره و نیز در اضافه، به جای همزه، « ی » قرار می گیرد، مانند: ابتدای، انتهای، املای، انشای، اجرای، وزرای، اطبای، انبیای، اولیای، امضای، ابتلای.

همزه از آغاز ضمیرها و صفت های اشاره حذف نمی شود، مانند: بنابراین، از این، در این، از او، در او، جز او. از این رو نوشتن آن ها به صورت « بنابرین » و ... نادرست است.

.:: ::.
فارسی گویی فارسی زبانان
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:45
 

شماره ی نوشته: ۸ / ۵

دکتر پرویز رجبی

تدوین: آریا ادیب

فارسی گویی فارسی زبانان

حیات زبان فارسی در كوچه و خیابان را میزان آشنایی و درك ما از این زبان رقم می زند. تابلوهای تبلیغاتی، دست نوشته های پشت شیشه ی مغازه ها، پارچه نوشته های سازمان های گوناگون و مجموعه اعلان ها و ابزاری كه برای اطلاع رسانی در سطح شهر، چند جمله كوتاه را یدك می كشند، برآیند همان درك كلی مردم و مسئولان از زبان فارسی است.
با مطالعه و تفكیك نوشته های در و دیوار و مغازه ها و خیابان ها به آسانی می توانیم به دسته بندی قبیله های زبانی گوناگون دست پیدا كنیم كه در آن ها می توان سطح های زبانی صتف ها و قشرهای گوناگون را بازشناخت.
عبارت "نهار موجود می باشد" كه با خطوطی ابتدایی و كج و كوله نوشته شده است به ما می فهماند صاحب رستوران ِ پرت و دور افتاده ی وسط جاده، نمی داند نهار یك كلمه عربی و به معنای ظهر است و آن چه به عنوان وعده ی غذایی مورد نظر او بوده "ناهار" است.
دور از انصاف است كه صاحب این رستوران را برای فعل "می باشد" محاكمه كنیم، چرا كه استفاده از این فعل غلط نزد بسیاری از سازمان های ریز و درشت فرهنگی و غیرفرهنگی نیز مرسوم است. وقتی مطبوعات یا رسانه ملی صدا و سیما كه در طول شبانه روز بارها در اخبار و دیگر برنامه های خود به فراوانی از این واژه استفاده می كند، توقع تشخیص درست و نادرست بودن چنین فعلی از صاحب یك رستوران توقع نابه جایی است.
در زبان فارسی مصدر "باشیدن" اصلن وجود ندارد و این فعل غلط، اغلب به جای فعل های "است" و "هست" به كار می رود.
شاید همین سهل انگاری ها و شلختگی های زبانی سبب شده است كه برج مخابراتی میلاد را "دو متخصص" به تنهایی بسازند. اگر به تابلویی كه در بزرگراه همت و در کنار این برج عظیم پا در زمین سفت كرده نگاه كنیم با این عبارت رو به رو می شویم: «برج میلاد، نماد عزم ملی متخصصین ایرانی است» . واژه ی "متخصصین" كه بنا به نیت نگارنده اش قرار بوده به گروه بسیاری از متخصصان اطلاق شود، از آن جا كه با "ین" جمع بسته شده فقط به معنای دو متخصص است و آن چه مورد نظر او بوده با آسانی از جمع بستن واژه ی متخصص با علامت جمع الف و نون (متخصصان) به دست می آمده است.
عبارت "لطفا شئونات اسلامی را رعایت نمایید" چیزی نیست كه هر ایرانی روزانه در اماكن عمومی بارها با  آن رو به رو نشود. معنی این جمله در حقیقت این می شود: "لطفا شأن هاهای اسلامی را رعایت نمایش دهید" . واژه شئون خود جمع شأن است و دیگر نیازی به دوبار جمع بستن آن نیست. فعل نمایید ، نمود ، نمودند و... در رسانه ها، مكاتبات اداری و نزد عموم مردم به ترتیب به معنای فعل های كنید ، كرد و كردند به كار می رود، در حالی كه بن فعل نمود، نما است و همه ی شكل های گوناگون این فعل چیزی جز معنای "نمایش دادن" را نمی رسانند.
فعل "می گردد" نیز سرنوشتی مشابه شكل های گوناگون فعل نمود را دارد. این فعل نیز در معنای "می شود" به كار گرفته می شود كه كاملن غلط است. فعل می گردد به معنای می چرخد، گردش (نه به معنای تفریح) یا جست وجو كردن است.
مثال: "زمین به دور كره خورشید می گردد" یا "می گردیم پیدایش می كنیم" . از این رو عبارت "همایش آسیب شناسی زبان فارسی برگزار می گردد" . در حقیقت یعنی: "همایش آسیب شناسی زبان فارسی برگزار می چرخد."
در همه ی ایستگاه های مترو در یك اعلان دیواركوب، دستورالعمل ایمنی مسافران كه در ۲۵ بند تنظیم شده تمامی نكته هایی كه مسافران برای داشتن سفری امن باید رعایت كنند، آمده است. در این  ۲۵ بند دقیقن ۲۸غلط نگارشی وجود دارد كه ۴ بار فعل "می باشد" ، ۱۰ بار فعل "نمود" و "نمایید" ، ۹ بار كلمه ی "درب" ۳ بار واژه ی "مسئولین" و دو بار نیز ركن اول فعل مركب با چند كلمه فاصله از ركن دوم فعل آمده است.
جالب تر این كه در لوح یادبودی كه در مراسم آغاز به كار مترو پرده برداری شده آمده است: « ... با حضور ... رئیس محترم... افتتاح گردید. »
یعنی در واقع:  مترو با حضور... رئیس محترم... افتتاح چرخید.
واژه ی خلأ (با همزه روی الف) در بسیاری از پوسترهای نصب شده در بیمارستان ها و سازمان های گوناگون و حتا در مطبوعات به صورت خلاء (با همزه پایین الف) نوشته می شود كه به معنای آبریزگاه است.
برخی از رانندگان روی تكه كاغذی كه به داشبورد ماشین چسبانده اند نوشته اند: "كرایه را پول خورد بدهید".  واژه ی "خورد" به معنای ریز ریز شده است و واژه ی درست مورد نظر آنان "خرد" است.
اگر همین چند نمونه ی كوچك و دم دستی را در كوچه ها و خیابان های شهر دنبال كنید، به غلط های بسیاری برمی خورید كه نه تنها در دست نوشته های یك سوپرماركت یا خیاطی بلكه از سوی روابط عمومی سازمان های عریض و طویل كشوری و حتا دانشگاهی نوشته شده است. فرهنگستان ایران توان خود را صرف برابر گذاری برای واژه های بیگانه كرده و غلط های مشهور چنان خود را به زبان فارسی تحمیل كرده اند كه به هیچ روی نمی توان آن ها را از ذهن مردم فارسی زبان بیرون راند. حضور قدرتمند غلط های مشهور تا اندازه ای است كه بسیاری از كسانی كه به غلط بودن كاربرد این واژگان آگاهی دارند نیز شكل درست آن ها را به كار نمی برند چرا كه ممكن است از سوی دیگران به بی سوادی متهم شوند.
نخستین علت تاسیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی برابر سازی برای واژه های فرنگی بوده و این امر كه در سال ۱۳۱۴ش به تاسیس فرهنگستان اول منجر شد تا به امروز جزو سرلوحه اصلی كار فرهنگستان بوده است.
فرهنگستان به عنوان مرجع و منبع ضرب واژه و اصلی ترین نهاد سیاست گذار زبان فارسی شناخته می شود؛ از این رو شورای عالی انقلاب فرهنگی طی بخشنامه مورخ ۲۹/۹/۸۳ مصوب هیئت دولت، همه ی دستگاه های دولتی را نسبت به استفاده از واژه های مصوب فرهنگستان در مكاتبه های اداری مكلف كرده است.
وزارت فرهنگ نیز طی آیین نامه ای اجرایی، قانون ممنوعیت به كارگیری اسامی، عنوان ها و اصطلاح های بیگانه در تابلوهای سردر مغازه ها را به واحدهای صنفی ابلاغ كرده است. بر پایه ی این آیین نامه استفاده از تابلو یا نوشته هایی كه فقط به خط غیر فارسی تنظیم شده باشد، به استثنای نشانه های بین المللی، ممنوع است و نیروی انتظامی موظف است از نصب و ادامه ی استفاده از آن ها جلوگیری كند. از سویی مجلس شورای اسلامی نیز ۱۰۰ میلیون ریال اعتبار برای كمك به اجرای این قانون اختصاص داد. حداد عادل رییس مجلس شورای اسلامی- خواستار منع كامل كاربرد كلمه های خارجی در بسته بندی كالاها شده بود. چنان كه پیداست توان و حساسیت فرهنگستان بیش تر نسبت به برابر سازی و جلوگیری از پخش واژه های بیگانه متمركز شده است و نسبت به غلط های مصطلح و مشهور زبان فارسی و خطاهای فاحش در نوع به كارگیری واژه ها و فعل ها، املای درست كلمه ها و استخوان بندی جمله در زبان فارسی چندان توجهی ندارد و حتا در كتاب ها، خبرنامه ها و مكاتبه های خود نیز مرتكب برخی از خطاهایی كه برشمردیم می شود.
وقتی با حسن قریبی مدیر روابط عمومی فرهنگستان زبان و ادب فارسی درباره ی این شكل نادرست از حضور زبان فارسی در اماكن عمومی، دولتی و خصوصی گفت و گو می كنم و واكنش فرهنگستان را در این باره جویا می شوم، می گوید: «فرهنگستان پس از مدت ها رایزنی دستور خط و شیوه نامه ای تهیه كرده كه در آن شكل صحیح واژه های نادرست آمده و این شیوه نامه در اختیار بسیاری از سازمان ها و همچنین مردم قرار گرفته است» .
نكته جالبی كه قریبی به آن اشاره می كند این است كه در رعایت شیوه نامه های فرهنگستان، ارتش و نیروی انتظامی رتبه های نخست را دارند و صدا و سیما نیز در این رتبه بندی جزو تنبل ترین نهادهاست.
قریبی می گوید: « ارتشی ها و نظامی ها اصولن به خاطر نظم خاصی كه در ساختار مدیریتی خود دارند و به كلماتی نظیر دستور حساسیت ویژه ای نشان می دهند، بیش ترین استفاده ها را از دستور خط فارسی مصوب فرهنگستان می كنند، اما صدا و سیما به واسطه ی وسعت و تنوع برنامه ها دچار نوعی پریشان گویی شده است و فقط در بخش خبر به مصوبات فرهنگستان توجه نشان می دهد» .
در طبقه ی ششم فرهنگستان و پیش از آن كه به روابط عمومی وارد شوم، نامه های داخل تابلو اعلانات را می خوانم: «از همه همكاران عزیز دعوت می شود كه در جشن كوچك صمیمانه ای كه به مناسبت انتشار جلد اول دانشنامه زبان و ادب فارسی برگزار می شود شركت فرمایند» . و نامه بعدی: «كار گروه ورزش فرهنگستان در نظر دارد به مناسبت دهه فجر یك دوره مسابقات در رشته های فوتبال، شطرنج و... و نیز گردش یك روزه برگزار نماید، همكارانی كه مایلند در این برنامه ها شركت كنند با ما تماس حاصل نمایند».
در نامه ی نخست،  "كه" یک بار بدون دلیل آمده است و فعل "نماید" و "نمایند" نیز در نامه ی دوم كاربرد درستی ندارد. در دیگر نامه نگاری ها و پاره ای از مطالب خبرنامه ی فرهنگستان نیز استفاده ی نادرست از فعل "می گردد" و برخی دیگر از واژه ها به روشنی دیده می شود. اما این عبارت كه: «این آسان بر فقط در این طبقات توقف می كند» نشان می دهد كه فرهنگستان چنان محو ضرب واژگان جدید و برابر سازی شده است كه ساده ترین اصول درست نویسی فارسی را در متن های خود رعایت نمی كند؛ وسواسی كه برای استفاده نكردن از كلمه ی "آسانسور" وجود دارد، برای برگزیدن درست فعل ها در متن های این نهاد وجود ندارد.
فرهنگستان زبان و ادب فارسی باید به عنوان اصلی ترین و مشروع ترین نهاد علمی زبان فارسی، این زبان را از كلكسیون خطاهای زبانی بپیراید و شكل درست این خطاها را به صورت تصویب شده به همه ی نهادها اعلام كند.
صدا و سیما نیز با استفاده ی دایم از شکل های درست این خطاهای زبانی و تهیه ی برنامه های گوناگون با حضور متخصصان زبان فارسی، می تواند بسترهایی را فراهم كند تا رفته رفته غلط های مشهور كه در ظاهر، نشان از فرهیختگی اداری و كارمندمابانه دارند، از زبان فارسی جارو شوند.

اکنون به نمونه های گوناگون دیگری از نادرست گویی در زبان فارسی نگاه می کنیم:

- درجه ی سانتیگراد و چهل درجه تب

«گراد» همان «درجه» است. از این رو به جای گفتن: «دمای هوا  به ۲۵ درجه ی سانتیگراد خواهد رسید»، باید گفت به ۲۵ سانتیگراد خواهد رسید. این اشتباه یادآور «سنگ حجرالاسود» است. و به جای، مثلن «چهل درجه تب»، باید گفت: «سه درجه تب»!

- ساختن

ناگفته پیداست که ساختن به معنی مثبت «درست کردن» ، «آبادکردن» و «سامان دادن» و... است. پس شایسته است که به جای «ویران ساختن» و «نابودساختن» و «پایمال ساختن» و... بگوییم: «ویران کردن» و «نابودکردن» و «پایمال کردن» و...

- چالش

چندی است که بیش تر در گفت و گوهای سیاسی، برای رساندن مفهوم «برخورد ناخواسته»، به گونه ای روزافزون،   واژه ی ترکی «چالش» به معنی «زد و خورد»  و «جنگ» به کار می رود. پیداست که در این جا پای واژه ی به ظاهر فارسی «چالش» به معنی «همبستری» و «سیری ناپذیر در همبستری»  و یا « چالیدن» به معنی «خرامیدن» و «راه رفتن با ناز و خودبزرگ بینی» در میان نیست.

- هر از گاهی یا گهگاهی؟

در سال ۱۳۴۲ سازمان کتاب های جیبی کتابی منتشر کرد به نام «لبه ی تیغ» از سامرست موآم که مهرداد نبیلی آن را ترجمه کرده بود و در زمان خود از ترجمه ی ارزشمندی برخوردار بود. من با خواندن این کتاب چنان شیفته ی آن شدم که بی درنگ به تقلید از راهی که «لاری» شخصیت اصلی داستان پیموده بود پرداختم و شاید هنوز هم پیرو این راهم...

در این کتاب مهرداد نبیلی همواره از اصطلاح «هر از چندی» و «هر از گاهی» استفاده کرده بود که مرا به دل نشست. من از آن روزگار به گونه ای ناخودآگاه و بدون توجه به درستی و نادرستی ساختار دستوری آن از آن سود جسته ام و همچنان می جویم.

امروز نامه ای داشتم از استاد نام دار سخن دکتر جلیل دوستخواه که آن را در این جا می آورم:

«شما در رونوشت ها نکته های زبانی چشم گیری را مطرح و درباره یس آن ها روشنگری می کنید. از سوی دیگر دیدم در «سیمرغ» ترکیب به باور من بدترکیب «هراز گاهی» را به کار برده اید. کاربرد این ترکیب پیشینه ی درازی ندارد و من نمی دانم نخستین بار چه کسی و بر چه پایه ای آن را به کار برده است که بسیار زود هم رواج یافت و همگانی شد. اما هنوز که هنوز است، ساختار این ترکیب بر من روشن نیست و من هیچ گاه آن را به کار نبرده ام و به جای آن «گاهی» یا «گاه گاه» یا «گاه گاهی» یا «گه گاه» یا «گه گاهی» یا «هر چندگاه یک بار» می نویسم».

«خواهشمندم اگر توجیه ساختاری برای کاربرد «هر از گاهی» دارید، مرا هم از آن آگاه فرمایید».

اعتراف می کنم که با خواندن یادداشت استاد یکه خوردم. بیش از شش ساعت از درهای بسیاری درآمدم و توجیحی نیافتم جز همان برداشتی که از نخست داشته ام:

«هر از گاهی» می تواند قید استمراری باشد. برای نمونه:

در برلین گاهی زمین می لرزد. نه همیشه. گاهی. و ممکن است مدت ها و دهه ها زلزله ای پیش نیاید. اما در بم هر از گاهی (به طور مستمر) زلزله می آید. یعنی بم زلزله خیز است.

ظاهرن این اصطلاح همان است که ابوالفضل بیهقی به صورت «گاه از گاه» می آورد: منوچهر بن قابوس «مردی که وی را حسن محدث گفتندی نزدیک امیرمسعود فرستاده بود، تا هم خدمت محدثی کردی و هم گاه از گله نامه و پیغام آوردی و می بردی».

- کاندیدا، نه کاندید. کاندیداتور، نه کاندیداتوری

شایسته است که در استفاده از واژه های بیگانه نیز اندکی دقیق تر باشیم. به ویژه هنگامی که معنای واژه ای با اندکی دگرگونی کاملن از منظور ما فاصله می گیرد.

«کاندیدا» یعنی داوطلب، خواستار (داوطلب انتخاب شدن به مقامی معین) و «کاندید» در لاتینی و فرانسه یعنی ساده دل و صاف و صادق (بیش تر با معنایی منفی، مانند نادان و ساده لوح) و [با کاندیدا (در فرانسه: candidat و در انگلیسی: candidate) به معنای «داوطلب و کسی که خواهان مقامی است یا کسی و چیزی که برای کاری در نظر گرفته شده» بسیار متفاوت است.
کاندیدا از ریشه‌ی لاتین candidatus یا candidus می‌آید به معنای سپیدپوش و علت نیز آن است که در روم باستان کسانی که خواهان مقامی بودند و مثلن می‌خواستند وارد مجلس سنا شوند، لباس سپیدی بر تن می‌کردند. (Senate به معنای مِهان و بزرگان با senior مرتبط است. در زمان اشکانیان، ایران نیز مجلس مشابهی داشت که به نام مجلس «مِهستان» خوانده می‌شد و دقیقن همین معنا را دارد یعنی جایی که مِهان و بزرگان جمع می‌شوند.] ¤

در زبان فارسی واژه ی «کاندید» با معنای حقیقی خود اصلن کاربردی ندارد، ولی اغلب دیده می شود که به جای «کاندیدا» گفته می شود «کاندید».

همچنین [در زبان فرانسه و انگلیسی (به ویژه انگلیسی بریتانیا) اسم مصدر candidate می‌شود candidature (در انگلیسی امریکایی بیش تر candidacy استفاده می‌شود.) اما برای پارسی‌زبانان گویی واژه‌ی «کاندیداتور» نشانی از اسم مصدر ندارد. برای همین خودشان یک «یای مصدری» نیز به پایان آن چسبانده‌اند و واژه‌ی عجیب «کاندیداتوری» را به معنای «کاندیدا شدن یا کاندیدا شدگی» ساخته‌اند.] ¤

¤ توضیح نهاده شده در [] در تکمیل موضوع "کاندیدا" و "کاندید" از تارنمای "شهربراز" گرقته شده است. آریا ادیب. http://shahrbaraz.blogspot.com/2008/10/blog-post_24.html

- ورزشگاه، نه مجتمع ورزشی!

 به تازگی با فراوان شدن ورزشگاه ها، نام «مجتمع ورزشی» بر آن ها نهاده می شود. با برداشتی نادرست از «مجتمع» و گویا منظور «مجموعه» است. شایسته است که به «ورزشگاه»، واژه ی زیبای فارسی، بسنده کنیم و در این اندیشه نباشیم که اصطلاح «مجتمع» کیفیت ورزشگاهمان را بالا می برد!

«مجتمع مسکونی» نیز داستانی است از این دست است. گویا تا پیداشدن نامی درخور، «سرای» کفایت نمی کند! مثلا «سرای گلستان»!

-  استفاده ی بی مورد از "مورد"

این اصطلاح «مورد» هم از آن موارد است!

خیلی کم پیش می آید که ما ناگزیر از به کار بستن واژه ی عربی «مورد» باشیم. اما اغلب دیده می شود که برخی این واژه را بی آن که نیازی باشد به کار می بندند. برای نمونه:

«مورد استفاده قرار داد» . به جای «استفاده کرد».

«مورد عفو قرار گرفت» . به «جای بخشیده شد».

«مورد دلخواه» . به جای «دلخواه».

«مورد ستایش قرار گرفت» . به جای «ستوده شد».

«مورد استقبال قرار گرفت» . به جای «استقبال شد».

«مورد نوازش قرار گرفت» . به جای «نوازش شد».

آیا مگر ما به جای«بوسیده شد» می گوییم: «مورد بوسیده شدن قرار گرفت»!

و یا به جای«کله پاچه خورده شد»: «کله پاچه مورد خوردن قرار گرفت»!

- کاربرد نادرست اصطلاح نادرست «حیات وحش»

این که اصطلاح «حیات وحش» ساختاری درست ندارد بماند. اما همین اصطلاح نادرست هم اغلب در برنامه های تلویزیونی، نادرست به کار گرفته می شود. برای نمونه:

«شکار غیر قانونی حیات وحش»!

«آزار حیات وحش»!

«محیط بان ها دو نفر را که در حال شکار حیات وحش بودند دستگیر کردند»!

«با شکار بی رویۀ حیات وحش نسل برخی از جانوران در حال انقراض است»!

شگفت انگیز است که در سازمان رادیو تلویزیون کسی به این کاربرد نادرست اعتراض نمی کند. گویا نه مترجم یا نویسنده به معنی درست «حیات وحش» کاری دارد، نه ویراستار، نه تهیه کننده و کارگردان و نه گوینده. شنوندگان و بینندگان هم بیش تر متوجه ی بازیگوشی های شیرین بچه شیرها در کنار مادرشان هستند، تا زبان مادری خود و قند پارسی!

- سؤال پرسیدن

به گونه ای فزاینده، به ویژه در رادیو و تلویزیون شنیده می شود که می گویند: «می خواهم یک سؤال بپرسم» به جای:  «پرسشی دارم» یا «سوالی دارم»

- دستشویی و توالت داشتن

دستشویی و توالت را نمی شود داشت، اما به دستشویی و توالت می توان رفت و حتما هم باید رفت!

- واگیردار

گاهی از برخی و حتا از رادیو و تلویزیون اصطلاح نادرست «واگیردار» را می شنویم. در حالی که یک بیماری «واگیر» است نه «واگیردار». همچنان که آدمی می تواند «باسواد» باشد نه «باسواددار»! و همچنان که نمی گویم: بانمک دار!

- مثل این می ماند که!

که درستش این است که بگوییم: «مثل این است که» یا «به این می ماند که».

- انیستیتو

اغلب از همه و حتا از دانش آموختگان شنیده می شود که واژه ای را که خود institute  «انستیتو» (تلفظ فرانسوی) نوشته اند، «انیستیتو» می خوانند. این گروه بزرگ حتا در نام های خاص خارجی نیز دچار همین نادرستی می شود. برای نمونه، نام «گیرشمن»، باستان شناس نامی فرانسوی را که در ایران به دلیل کاوش ها و دستاوردهای ارجمندش در شوش و سیلک کاشان آوازه ای بلند دارد، «گیریشمن» می گویند.

- پُرفُسور

عنوان و یا واژه ی Professor  «پروفسور» اغلب به ناروا «پُرفُسور» خوانده می شود. حتا از سوی دانش آموختگان.

- بلوک

امروز انتظار می رود که دست کم دانش آموحتگان آشنا به زبان های اروپایی واژه ی Block  «بلُک» را «بلوک» ( blook) تلفظ نکنند. «بلُک» در بیش تر زبان های اروپایی به معنی «قطعه» است: یک بلُک سیمانی، یک بلُک ساختمان... و  در فارسی «بلوک» به ناحیه ای دارای چند روستا گفته می شود.

- شوکولات

و در این جا تنها نادرستی تلفظ «شکلات» به صورت «شوکولات» مطرح نیست. تقریبن از همه، حتا از تحصیل کرده های دانشگاهی می شنویم که به انواع آب نبات پیچیده، با خاطری آسوده "شکلات" می گویند.

شاید این نادرستی شناخت، چندان آزاردهنده نمی بود، اگر برای کودکانمان هرجنبده ی کوچک را کرم و هر روینده ی کوچک را علف نمی نامیدم و نمی خواندیم و تصور نمی کردیم که دندانمان را کرم خورده است!

- پوستر

کم نیستند تحصیل کرده های دانشگاهی که با واژه ی بیگانه ی «پُست» آشنا هستند، اما به Poster «پُستر» به نادرست «پوستر» Pooster  می گویند. متاسفانه حتا گاهی گویندگان و مجریان رادیو تلویزیون.

- بوتون

از کارگران ساده ی ساختمانی که نمی دانند که بتُن Beton  واژه ای فارسی نیست، انتظار نمی رود که به این واژه به نادرست «بوتون» نگویند. از تحصیل کردگان، مهندسان و معماران چرا !

 - مشما

«مشمع» پارچه ای است موم اندود که در گذشته مصرفی بهداشتی داشته و همراه دارو بر روی پوست چسبانده می شد. امروز این هنجار به کلی منسوخ شده است. در گذشته از پارچه ای با اندود پلاستیک در قنداق بچه استفاده می شد تا رطوبت به بیرون قنداق رخنه نکند و پدر و مادر چند ساعتی، به جای کودک، نفسی راحت بکشند! بعدها با پیدایش پوشک و همانندهای آن، این هنجار نیز منسوخ شد و این نوع پارچه ی به اصطلاح «مشمع» بیش تر برای سفره و رومیزی معمول شد، تا تاب چرک را بیاورد و از بار گران بانوی خانه دار بکاهد!

اما، اینک این «مشمع» که نامش را از پارچه های شمع اندود روزگاران بسیار دور دارد، با تلفظ تازه ی «مشما» کاربرد تازه ای پیدا کرده است که حتا تحصیل کردگان دانشگاهی حاضر به چشم پوشی از آن نیستند! برای آنان «مشما» یعنی هر نوع کیسه ی پلاستیک !!

- ظرف روحی

«روی» فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی که با آلیاژی از آن ظرف های گوناگونی نیز می سازند. آلیاژ روی و مس همان برنج است و روی و آهن همان فلزی است که "حلبی" خوانده می شود.

ظرف های آلومینیومی نیز «رویی » (رویین) نامیده می شوند. اما متاسفانه دیده می شود که نه تنها مردم عامی، بلکه تحصیل کردگان و حتا آنان که فیزیک و شیمی خوانده اند، به تقلید از مردم عامی ظرف های رویین  یا آلومینومی را «روحی» می نامند! حتا نخست وزیری در مصاحبه ای گفت: «من در نوجوانی روحی فروشی می کردم».

- لازم به یادآوری است

مجریان برنامه های رادیو تلویزیون اغلب به جای «یادآوری می شود»، می گویند: «لازم به یادآوری است». نیاز به آگاهی چندانی در زمینه های دستوری نیست، تا بدانیم که ساختار این جمله درست نیست. توجه به معنی واژه ی «لازم» برای پی بردن به نادرستی این جمله بسنده می کند!

- تطبیقی

 ما معمولن دو موضوع را باهم مقایسه می کنیم (یا می سنجیم). بنابراین شایسته است که بگوییم: ادبیات مقایسه ای (یا سنجشی)  نه ادبیات تطبیقی.

- احقاق حق،  مسبوق به سابقه

«احقاق» خود به معنی به حق رسیدن و  «مسبوق» به معنی سابقه دار است. بنابراین شایسته است که از به کار بردن دو اصطلاح بالا پرهیز شود. همان گونه که گفتن «سنگ حجرالسود» درست نیست.

- خودکشی کردن

می نویسند: «او برای سومین بار خودکشی کرده است و هر بار همسرش او را نجات داده است!» پیداست که او هربار که خودکشی کرده است، به کلی نمرده است! درست این است که بگوییم، او سه بار دست به خودکشی زده است.

- در، نه درب  

یکی از واژه هایی که می توان به آسانی کنارش نهاد، واژه ی عربی «درب» (دروازه ی فراخ، دروازه ی دژ و شهر) است که اغلب به جای «در» فارسی از آن استفاده می شود. به ویژه در جاهای همگانی. بر در شیشه ی پژوهشکده ای ادبی با بی سلیقگی آشکاری کاغذی چسبانده بودند که بر روی آن با خطی بسیار بد و خام نوشته بودند: «لطفا درب را پشت سر خود ببندید».

بی درنگ اندیشیدم که کار کار نگهبان پشت در است و نگران نشدم، اما اندوهگین شدم که رییس یک پژوهشکده ی ادبی روزی چند بار با این نوشته سینه به سینه می شود و به یاد نگهبانی خود نمی افتد...

- انجام دادن یا رسیدگی کردن، اما نه ترتیب دادن!

پیداست که در کنار زبان ادبی و فاخر هر ملتی زبان کوچه و بازار هم حضور دارد. اشکالی هم ندارد.

این هم پیداست که واژه هایی از زبان کوچه و بازار به مرور به زبان ادبی و فاخر رخنه می کنند و جا می افتند و سبب بارور شدن زبان می شوند. بسیاری از اصطلاح ها و واژه های ضروری زبان امروزی ما را مردم عامی ساخته اند و کار فرهنگستان کُند ما را آسان کرده اند. برای نمونه تنها در پیوند با ماشین: «جعبه دنده»، «فرمان»، «سپر»، «سگدست»، «یاتاقان»، «بستنی خوری»، «میل لنگ»، «پروانه» و...

و از روزی که فرهنگستان اول، در خردادماه ۱۳۱۴ تاسیس شد تا کنون، دستاورد کوچه بیش تر از فرهنگستان بوده است... و سپاس زبان کوچه را... ولی پیداست که در این میدان، میدان سالاری کوچه همیشه نمی تواند سودمند باشد. دوست نازنینی، که خود دبیر زبان است، می گفت: «اگر چنین باشد چه می شود»؟...

برداشت ساده ی من این است که زبان نان شب است. یعنی برآورنده ی نیازی ناگزیر. البته اگر سیر باشیم، گوهری هم هست برای آویختن از گردن و نشاندن بر سینه...

ولی پخت نان قاعده و قانون دارد. نه نان سوخته گوارا است و نه نان خمیر. نانی که سوخته و خمیر نیست، بیات هم که باشد می توان خوردش...

ما با زبان، خودمان را تفهیم می کنیم و با زبان اندیشه ای خردمندانه را برای رستگاری هم زبانانمان به آن ها منتقل می کنیم. پیداست که هرچه قدرت انتقال بیش تر باشد، امکان فراهم آوردن تفاهم نیز بیش تر است...

و زبان خام ما را از هم دور می کند و ناخواسته از باروریمان می کاهد. بلاتکلیف می مانیم که کسی مانده است، خسته است و یا مرده است...

و نمی دانیم که سخنی را به شوخی می شنویم و یا به جد.

آن هم در روزگاری که تفهیم و تفاهم، با انفجار پرسش ها و پاسخ های مادی و عاطفی، روز به روز دشوارتر می شود.

همین است که گاهی سخن از زبانی جهانی، مثلا اسپرانتو، می رود. ما امروز نیاز به درک بی درنگ داریم، تا ارسال مثل و استعاره.  شعر نو هم برآیند همین نیاز بود...

در این میان جای تاسف بسیار است که گاهی – نه، روز افزون – می بینیم که واژه ها و اصطلاح های ناهنجار کوچه، کاربردی گسترده پیدا می کنند و رویارویی دانش آموختگان نیز با آن ها انفعالی است.

برای نمونه فعل مرکب «ترتیب دادن» ... که معنایی رکیک نیز دارد...

چند سالی است که این فعل به جای «انجام دادن» یا «رسیدگی کردن» کاربرد پیدا کرده است. این فعل صرف نظر از ساختار بی قاعده و قانون، دارد کم کم قائم مقام چند فعل می شود...

نخست فکر می کردم می توان به آن ایرادی نداشت، چون از زبان کوچه برآمده بود و به حرمت زبان کوچه، می توانست وجاهت و جایگاهی داشته باشد...

اما امروز به گونه ای روزافزون می بینم که دارد در زبان تحصیل کرده ها و مسؤلان بلندپایه جاخوش می کند...

همه در حال ترتیب دادن هستند!

ای امان!

یاد یزدی های شیرین سخن می افتم با انجام دادنشان!

- - -

از: روزنوشت های پرویز رجبی

.:: ::.
پژوهشی در ((فعل های نمودی)) درفارسی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:42

شماره ی نوشته: ۹ / ۵

زهرا ابوالحسنی چیمه

پژوهشی در "فعل های نمودی" در فارسی

"نمود" مقوله ای از چند مقوله‌ی درهم‌پیچیده‌ی تصریف فعل است كه آن‌قدر در دو مقوله‌ی دیگر، یعنی زمان و وجه فعل، حل شده كه تا این اواخر، یعنی تا نزدیک به سه تا چهار دهه‌ی پیش، به وجود آن در زبان فارسی تصریح نشده، چه رسد به این كه پژوهشی فراگیر و مستقل در این‌باره ارایه شده باشد. تنها منبع جدید و مستقل در این‌باره پایان‌نامه‌ی نگارنده (۱۳۷۵) به راهنمایی جناب آقای دكتر حق‌شناس است كه به تفصیل به این مفهوم پرداخته است. مقاله ی زیر بسط بخش كوچكی از این اثر با عنوان «فعل های نمودی» است.

نمود: ویژگیواژگانی یا دستوری در فعل ها
ب. كامری در تعریف "نمود" می‌گوید: «نمود راه های گوناگون نگرش به ساختار زمانی و درونی یك موقعیت است» (۱۹۷٦، برگ ۳). این تعریف خود (به نقل از كامری) بر تعریف هولت استوار است كه نمودها را راه های گوناگون دریافت جریان فرایندها می‌داند. از انواع اصلی نمود می‌توان به تمایز نمود كامل/ ناقص اشاره كرد. نمود كامل كلیت یك موقعیت را بدون اشاره به عناصر زمانی درونی آن نشان می‌دهد، در حالی‌كه نمود ناقص به ساختار زمانی درونی موقعیت اشاره می‌كند و آغاز و پایان عمل را مورد نظر قرار نمی‌دهد. این تفاوت در جمله‌ی زیر به ترتیب در دو فعل «رسید» و «داشتم می‌شستم» نشان داده شده است.
«وقتی علی رسید، داشتم ظرف می‌شستم.»
تركیب نمود دستوری از این دست با آن دسته از مشخصه‌های معنایی كه لاینز (۱۹۷۷) آن ها را ویژگی نمودی و كامری (۱۹۷٦) معنی ذاتی می‌نامد، خود پیامدهای معنایی و نحوی خاصی به دنبال دارد. تفاوت نمود واژگانی (ویژگی نمودی) با نمود دستوری تمایز واژگانی شدن و دستوری شدن واحدهای زبانی است. فعل های حاوی نمود واژگانی بدون اخذ نشانه‌ی دستوری خاص، مبین نمود معینی هستند كه ناشی از مشخصه‌های معنایی آن ها بوده و طرح زمانی خاصی را از نظر آغاز، ادامه و یا پایان حقیقت نشان می‌دهند.
در این راستا، در زبان فارسی تعدادی فعل وجود دارد كه كاربرد آن ها در جملات و یا ساختارهای خاص، باعث عملكردی نمودی در آن ها می‌شود، به گونه ای ‌كه وجود آن ها به طرح زمانی موقعیتی اشاره می‌كند كه در متمم آن ها وجود دارد. این فعل های، كه فعل های نمودی (aspectual verbs) خوانده می‌شوند و به نقل از خمیجانی (۱۹۹۰) در زبان انگلیسی توسط فرید (Freed) شناخته شده‌اند، از نظر نحوی نیز رفتاری ویژه از خود نشان می‌دهند. بدین معنا كه ساخت متمم این فعل های را «اسم ذات»، «اسم مشتق» و یا «عبارت مصدری» تشكیل می‌دهد.
 
انواع فعل های نمودی

۱- فعل هایآغازی(۱)
۱) علی نامه را آغاز كرد.
۲) علی آزمایش را آغاز كرد.
۳) علی درس خواندن را آغاز كرد.
فعل «آغاز كرد» در جمله های بالا بیانگر آغاز موقعیتی است كه به صورت متمم این فعل جلوه‌گر می‌شود. همان‌ گونه كه از جمله ی ۳ برمی‌آید، در فارسی متمم جمله‌ای وجود ندارد، بلكه مصدری به كار می‌رود كه تقریبن نقش جمله را دارد. جمله‌ی اول كه متمم را در ساخت «اسم» نشان می‌دهد، دو تعبیر در بر دارد كه هر دو تعبیر معنا را به ساخت مصدری مربوط می‌كند:
«علی نامه نوشتن را آغاز كرد.»
«علی نامه خواندن را آغاز كرد.»
در جمله‌ی دوم هم «اسم مشتق» می‌تواند تعبیر مصدری داشته باشد، به طوری‌كه می‌توان به جای آن گفت: «علی آزمایش كردن را آغاز كرد.»
این ساخت فعل های نمودی را می‌توانیم در مبحث بسیار كوتاه  «فعل های آغازی» خانلری (۱۳۵۱- ۴٦۸) ببینیم. وی در توضیح این فعل ها می‌گوید: «فعل های آغازی كلماه هایی را می‌گوییم كه بر آغاز جریان فعلی دلالت می‌كنند و فعلی كه منظور اصلی است، غالبن به صیغه‌ی مصدر است:
سر گنج های كهن باز كرد / سپه را درم دادن آغاز كرد».
اگرچه از چند فعلی كه خانلری به عنوان فعل های آغازی نام می‌برد، بیش ترشان در فارسی امروز منسوخ شده‌اند، اما ردپای آن ها به شکلی در نمود واژگانی برخی از فعل ها بازتاب یافته است. از این فعل ها می‌توانیم موارد زیر را نام ببریم كه نگارنده مواردی نیز بر آن افزوده است:

گرفتن
«جستن گرفتند هیچ جای خبر نیافتند»؛ خانلری این فعل را یكی از فعل های آغازی در نظر می‌گیرد. ویندفور (۱۹۷۹) اشاره‌ای به این مضمون دارد كه فعل «گرفتن» می‌تواند دو معنی داشته باشد: جنبه‌ی كامل و جنبه ی آغازی. از فعل "گرفتن" در فارسی امروز در ساخت های تركیبی ساختی جدید پدید آمده كه به صورت «نمود كامل» با فعل اصلی ظاهر می‌شود و معنی آغاز فعل اصلی را می‌رساند:
۴) بگیر بخواب.
۵) گرفتند خوابیدند.
٦) گرفتم حسابی كتكش زدم.
فعل «از سر گرفتن»، نیز كه از «گرفتن» مشتق شده است، فعلی نمودی است. بنابراین، مانند «آغاز كردن» در تمامی ساخت های فعل نمودی شركت می‌كند:
۷) علی كار را از سر گرفت.
۸) علی دیدار را از سر گرفت.
۹) علی نوشتن را از سر گرفت.
جهان‌پناه تهرانی (۱۳٦۳) در تحلیل فعل های لحظه‌ای اشاره می‌كند كه ساخت ماضی مطلق فعل لحظه‌ای آغاز کار یا حالتی را كه در گذشته رخ داده است، می‌رساند. در واقع، قاعده‌ای كه وی ارایه می‌دهد تنها ویژه‌ی فعل های آغازی است، یعنی در مورد فعل های آغازی صدق می‌كند و همه‌ی فعل های لحظه‌ای چنین تعبیری را نشان نمی‌دهند. وی می گوید كه «برای آن كه بتوانیم آغاز عملی یا حالتی را كه در زمان مشخصی در گذشته صورت گرفته است برسانیم، یكی از امكان های زبان آنست كه فعل لحظه‌ای را در ساخت ماضی مطلق به كار ببریم. اگر چنین فعل لحظه‌ای وجود نداشته باشد، معمولن از ساخت ماضی مطلق فعل غیربسیط و لحظه‌ای "شروع كردن به"، به علاوه‌ی فعل تداومی معادل همان فعل لحظه‌ای، استفاده می‌شود». وی در مثالی كه از این موارد می‌آورد، فعل «خندیدن» را به عنوان فعل تداومی و فعل «خنده‌اش گرفت» را به عنوان فعل لحظه‌ای در نظر می‌گیرد. اما نگارنده بر این باور است كه در فارسی فعل «گرفتن» دارای نمودی است كه آغاز را می‌رساند؛ یعنی، «خنده‌اش گرفت = آغاز به خندیدن كرد.» به عبارتی این استثناها و تمایزات چیزی نیست جز نمود آغازی كه در فعل «گرفتن» نهفته است.

افتادن
از فعل های دیگری كه به صورت واژگانی آغاز یک موقعیت را می‌رساند، «افتادن» است كه از لحاظ نحوی دقیقن رفتاری مشابه «گرفتن» را نشان می‌دهد، مگر در پاره‌ای موارد كه می‌توان متمم اسمی آن را، بدون ساختار بلاتكلیف فعل مركب، به كار برد:
۱۰) علی از این حرف به گریه افتاد= علی از این حرف گریه‌اش افتاد = علی از این حرف افتاد به گریه.
۱۱) ماشین به راه افتاد؛ اما * ماشین افتاد به راه.
معادل متعدی این فعل، یعنی «انداختن»، نیز جزو این طبقه قرار می‌گیرد و درست ویژگی های «افتادن» را از خود نشان می‌دهد:
۱۲) علی بچه را به گریه انداخت./ علی بچه را انداخت به گریه.
۱۳) علی حسن را به خنده انداخت./ علی حسن را انداخت به خنده.

آمدن
«آمدن» یكی دیگر از فعل های آغازی است. این فعل در بیش تر موارد كاملن واژگانی شده و به صورت جزو فعلی فعل های مركبی به كار می‌رود كه معنی آغازی خود را به كلی از دست داده‌اند. اما در مواردی هنوز هم ردپایی از آغازی بودن را در فعل هایی مانند فعل های زیر می‌توان دید:
۱۴) سماور جوش آمد: «شروع كرد به جوشیدن»
۱۵) بچه گریه‌اش آمد: «شروع كرد به گریه كردن»
اگر فعل «درآمدن» را فعل پیشوندی از «آمدن» به شمار آوریم، می‌توان برای آغازی بودن آن مصداق هایی یافت. این فعل در فهرست فعل های خانلری هم دیده می‌شود. اما در فارسی معاصر، به ویژه در محاوره، می‌توان ردپای این فعل را دید (مثال ۱٦)؛ این فعل در اغلب اوقات (مثال ۱۷) با فعل اصلی «گفتن» همراه می‌شود.
۱٦) درآمد هرچه از این و آن شنیده بود كف دست من گذاشت.
۱۷) درآمد گفت: «نمی‌روم».
این فعل با متمم اسمی هم معنای آغازی دارد:
۱۸) پرچم ایران به اهتزاز درآمد؛
كه غالبن به همراه بخش اسمی در ساخت هایی شبه‌مركب مانند: «به اهتزاز درآمدن»، «به جنبش درآمدن»، «به خروش درآمدن»، «به صدا درآمدن»، «به رقص درآمدن» دیده می‌شود.

ایستادن
این فعل آغازی اگرچه در فارسی قدیم كاربرد فعل نمودی داشته، اما در فارسی كنونی كاربردی بسیار محدود دارد.
۱۹) علی به تماشای منظره ایستاد.
ظاهرن در این جمله خلط معنای «ایستادن» با «نمود آغازی» آن، جداسازی آن ها را از یكدیگر مشكل ساخته است.
این فعل نمودی بیش تر در نثرهای ادبی به كار می‌رود. اما آن چه در محاوره دیده می‌شود، صورت پیشاوندی این فعل، یعنی «وایستادن»، است كه آن‌هم موارد كاربردی محدودی داشته و به مرور از این صحنه نیز حذف می‌شود.
۲۰) وقتی این حرف را شنید، وایستاد به گریه.

بناكردن
«بنا كردن» هم فعلی نمودی است كه ویژگی آغازی دارد:
۲۱) علی با دیدن حسن بنا كرد به داد و بیداد.
كاربرد ساختاری این فعل نیز مانند «وایستادن» است، با این تفاوت كه پس از آن، علاوه بر «اسم»، ممكن است مصدر كامل نیز به كار رود:
۲۲) بچه تا مادرش به خانه آمد، بنا كرد به گریه كردن.
۲۳) علی تا رسید بالای كوه، بنا كرد به فریاد زدن.
آن چه از تحلیل این فعل نمودی به دست می‌آید، نشان می‌دهد كه در این فعل مشخصه‌ی معنایی منفی وجود دارد كه كاربرد آن را به مواردی محدود می‌كند كه از ساخت جمله تعبیری ناخوشایند به دست می‌آید.

گذاشتن
این فعل در ساختارهای متفاوت، معناهای متفاوتی را القاء می‌كند:
۲۴) تا این رفتار را دید، گذاشت به شكوه.
فعل به‌ظاهر مركبِ «بنا (ی كاری را) گذاشتن» نمود آغازی دارد:
۲۵) علی بنای ناسازگاری گذاشته است./ خوب است با هم بنای دوستی بگذاریم.
معنای «شروع» و «آغاز» در این جملات ناشی از نمود آغازی فعل به‌ظاهر مركب «بنا گذاشتن» است كه خود حاصل جمع عناصر موجود در این تركیب است.
اما در ساختارهایی مثل «كنار گذاشتن»، «معلق گذاشتن» و «گذاشتن» در ساختارهایی مثل «گذاشت رفت»، معنی پایانی دیده می‌شود كه در جای خود مطرح خواهد شد.
از آن چه تا این جا  گفته شد، برمی‌آید كه نمود در فعل های نمودی، یا واژگانی شده است و یا هنوز واژگانی نشده است. به طور مثال، «شروع كردن» فعل نمودی است كه هنوز واژگانی نشده، اما «افتادن» فعل نمودی واژگانی است.
از ویژگی های نحوی فعل های آغازی كه تا به حال برشمردیم و گفتیم واژگانی شده‌اند، این است كه با هم‌آیی آن ها با «فعل های نمودی» كه هنوز واژگانی نشده‌اند ناسازگار است و تولید ساختی غیردستوری می کند. به طور مثال، «به خنده افتادن»، كه حاوی فعل نمودی و واژگانی‌شده‌ی آغازی «افتادن» است، نمی‌تواند در ساختی كه فعل آغازی غیرواژگانی «شروع كردن» در آن به كار رفته، شركت کند؛ اما همراهی «خندیدن»، كه فعل تداومی است و نمود آغازی ندارد، با این فعل سازگار است:
۲٦) حسن با این حرف شروع كرد به خندیدن؛ اما * حسن با این حرف شروع كرد به خنده افتادن.
همان‌گونه كه گفتیم، فعل های آغازی بر شروع یك موقعیت مداوم دلالت دارند و به این ترتیب عبارت نمودی متن را تشكیل می‌دهند. از فعل های نمودی از نوع آغازی كه هنوز واژگانی نشده‌اند، موارد زیر را می‌توان نام برد:
آغاز كردن/ شروع كردن/ از سر گرفتن

۲-  فعل هایپایانی
«فعل های پایانی» – نامی كه نگارنده برگزیده است– با همان رفتار نحوی فعل های آغازی و در كل فعل های نمودی، بر پایان یافتن موقعیت مشخص شده در متمم خود دلالت می‌كنند. این فعل ها عبارتند از:
كامل كردن/ پایان دادن/ به پایان رسانیدن
تمام كردن/ خاتمه دادن/ كنار گذاشتن
متوقف كردن/ به اتمام رسانیدن/ رها كردن
ترك كردن/ به انجام رسانیدن/ معلق گذاشتن
این فعل ها بر پایان یافتن موقعیت گفته شده در جمله دلالت می‌كنند. اما این پایان یافتن ضرورتن مثل نمود كامل، بر پایان حقیقی موقعیت دلالت نمی‌كند، بلكه ممكن است در مواردی، مثل «متوقف كردن» یا «ترك كردن»، پایانی ساختگی برای این موقعیت پدید آید. اما در برخی از موارد، نقطه‌ی پایانی طبیعی مشهود است، به گونه ای‌كه برای بیان معنی نمود كامل، كه بر كامل‌شدگی دلالت می‌كند، می‌توان از این فعل های نمودی استفاده كرد، مثل «كامل كردن»:
۲۷)  علی آزمایش را كامل كرد.
۲۸) مریم لباس را كامل كرد.
۲۹) حسن خوبی (كردن) را كامل كرد.
همان‌ گونه كه قبلن گفتیم، فعل هایی مثل «كنار گذاشتن» و  «معلق گذاشتن»، كه فعل های مركب از «گذاشتن» هستند، نیز دارای نمود پایانی هستند. فعل  «گذاشتن» در تركیب «گذاشت رفت» یا «بگذار بریم» نیز نمود پایانی را از خود نشان می‌دهد، به طوری‌كه در معنی «گذاشتن» در این تركیبات عنصر «رها كردن» وجود دارد كه خود مبین نمود پایانی است. معنی «گذاشتن» در ساختار زیر، علاوه بر معنی پایانی، بیان کننده ی نوعی رویداد ناگهانی و غیرمنتظره است:
۳۰) داشتیم به توافق می‌رسیدیم كه گذاشت رفت.
تركیب «گذاشتن (و) رفتن» نه تنها از لحاظ نمودی و معنایی مانند «رها كردن» است، بلكه از لحاظ رفتار نحوی نیز در تمامی ساختارهایی كه از لحاظ نمودی «رها كردن» وارد می‌شود، این تركیب نیز ساختار دستوری تولید می‌كند:
۳۱) علی كتاب را رها كرد. مثل: علی كتاب را گذاشت (و) رفت.
۳۲) علی آزمایش را رها كرد. مثل: علی آزمایش را گذاشت (و) رفت.
۳۳) علی درس خواندن را رها كرد. مثل: علی درس خواندن را گذاشت (و) رفت.
«گذاشتن» با همین مفهوم در ساختارهایی مثل «گذاشتی حالا اومدی»، نیز به كار می‌رود.

۳-  فعل های استمراری
این فعل های نمودی بر استمرار موقعیت گفته شده در جمله دلالت می‌كنند و مانند نمود دستوری استمراری یا ناقص نشان می‌دهند كه موقعیتی جریان دارد. فعل های فارسی كه از این ویژگی برخوردارند، شامل فعل های زیر هستند: ادامه دادن، تكرار كردن.
«تكرار كردن» نمود تكراری را به نمایش می‌گذارد كه آن را می‌توانیم نمودی ناقص در نظر بگیریم.
۳۴) حسن كار را ادامه داد.
۳۵) علی كار را تكرار كرد.
نكته‌ای كه قبلن در مورد عدم با هم‌آیی فعل نمودی واژگانی با فعل نمودی غیرواژگانی به آن اشاره رفت، در مورد فعل های پایانی و استمراری نیز صدق می‌كند.
۳٦) حسن با این حرف خندیدن را ادامه داد؛ اما * حسن با این حرف خنده افتادن را ادامه داد.
۳۷) حسن با این حرف خندیدن را تمام كرد؛ اما * حسن با این حرف خنده افتادن را تمام كرد.
در واقع این رفتار، ناسازگاری قاعده مند و قابل انتظاری است كه نشان می‌دهد، نمودهای متفاوت در توزیع تكمیلی قرار دارند و نمی‌توانند در یك جایگاه و هم‌زمان ظاهر شوند كه این رفتار از لحاظ منطقی نیز توجیه‌پذیر است.

- - -

پی‌نوشت:
۱- برای فعل های آغازی در انگلیسی واژه های متعددی به كار رفته است، از جمله : ingressive, inceptive, inchoative

كتابنامه:
باطنی، محمدرضا. «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی»، تهران: امیركبیر، ۱۳۴۸.
جهان‌پناه تهرانی، سیمین‌دخت. «فعل های لحظه‌ای و تداومی»، مجله‌ی زبان شناسی، سال اول، شماره‌ی دوم، پاییز و زمستان ۱۳٦۳، برگ های ۱۰۳- ٦۴.
راستار گویوا. «دستور زبان فارسی میانه»، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۴۷.
شفایی، احمد. «مبانی علمی دستور زبان فارسی»، تهران: انتشارات نوین، ۱۳٦۳.
كلباسی، ایران. «ساخت اشتقاقی واژه در فارسی امروز»، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، ۱۳۷۱.
مشكور، محمدجواد. «دستورنامه در صرف و نحو زبان فارسی»، تهران: مؤسسه مطبوعاتی شرق،۱۳۵۰.
ناتل خانلری، پرویز. «دستور زبان فارسی»، تهران: بنیاد فرهنگ ایران،۱۳۵۱.
ناتل خانلری، پرویز. «تاریخ زبان فارسی»، تهران: نشر نو، ۱۳٦۵ (چاپ اول ۱۳۵۱)
وحیدیان كامیار، تقی. «دستور زبان عامیانه فارسی»، مشهد: باستان مشهد.
وحیدیان كامیار، تقی. «فعل های لحظه‌ای، تداومی، لحظه‌ای- تداومی»، مجله‌ی زبان شناسی، سال نهم، شماره‌ی دوم، پاییز و زمستان ۱۳۷۱، برگ های ۷۵- ۷۰.
همایونفرخ، عبدالرحیم. «دستور جامع زبان فارسی»، تهران: انتشارات علمی، ۱۳۷۷.

Comrie, B. Aspect. Cambridge University Press, 1976.
Comrie, B. Tense. Cambridge University Press, 1985.
Dinsmore, J. "Tense Choice and Time specification in English". Linguistics 19, 475- 494, Mouton Publishers, 1981.
Hocket, C.F. A Course in Modern Linguistics. New York: Macmillan Company, 1958.
Khomeijani Farahani, A. A. A syntactic and semantic study of the Tense and Aspect system of Modern Persian. PhD dissertation, The University of Leeds, Department of Linguistics and Phonetics, 1990.
Lambton, A. K. S. Persian Grammar. Cambridge: Cambridge University Press, 1953.
Lyons, J. Introduction to Theorical Linguistics. Cambridge: Cambridge University Press, 1968.
Lyons, J. Semantics. Vol. 2. Cambridge: Cambridge University Press, 1977.
Smith, C. S. "A Theory of Aspectual Choice" Language 59, 427- 510. Austin: University of Texas, 1983.
Vendler, Z. "Verbs and Times" In: Z. Vendler linguistics in Philosophy, 97- 121. New York: Cornell University Press, 1967.
Windfuhr, G. L. Persian Grammar, History and State of its Study. New York: Mouton Publishers, 1979.
Zand, H. Aspect of Persian Intransitive Verbs. PhD dissertation, University of Kansas, 1991.

از: جلد نخست «مجموعه مقاله‌های ششمین كنفرانس زبان‌شناسی». دانشكده‌ی ادبیات فارسی و زبان های خارجی دانشگاه علامه طباطبایی، آذر ماه ۱۳۸۳، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.

از: مقاله نت

.:: ::.
غلط املایی
نویسنده roohallah abdipoor تاریخ ارسال چهار شنبه 19 آذر 1393 در ساعت 22:41
 

شماره ی نوشته: ۱۰ / ۵

عباس اقبال آشتیانی

غلط املایی

به جز مردم لاابالی و بی­مبالات، هیچ­کس نیست که پیش از بیرون رفتن از خانه و گام نهادن در کوچه دست کم روزی یک بار، خود را در آیینه نبیند و وضع سر و لباس و کفش و کلاه خود را تحت مراقبت نیاورد، و ایرادها و بی‏نظمی‏ها و آشفتگی­های شکل ظاهر خویش را به شکلی بر طرف و درست نکنند.

چرا ؟
برای آن که انسان، در ذات خودخواه است و خود را از هیچ­کس کم تر و پست­تر نمی‏شمارد، و بر او بسی ناگوار است که با اندامی ناساز و شکل و ریختی منکر در برابر دیگران جلوه کند و دیگران در ظاهر او عیب و نقصی قابل سرزنش و خرده‏گیری ببینند و بر او بخندند.
این توجه و دقت در رفع عیب های ظاهری به هر نظر که تعبیر شود، به شرط آن که به حد خودآرایی و ظاهرسازی نرسد، ستودنی است. چه برای انسان دردی بدتر از آن نیست که مورد عیب­جویی هرکس و ناکس قرار گیرد و به علت عیبی که رفع آن بسیار آسان بوده، انگشت نمای این و آن واقع شود.
اما شگفت در این­جاست که غالب همین مردم که برای رفع عیب­جویی دیگران، درحفظ ظاهر گاهی از حد اعتدال نیز گام فراتر می­گذارند، هر روز در گفته و نوشته­ی خود، مرتکب هزار غلط انشایی و املایی می‏شوند و متوجه نیستند که به علت نوشتن نادرست و بی‏اندام، تا چه حد مورد طعنه و ریشخند خاص و عامند و چون تأثر و تألّمی هم از این بابت ندارند به هیچ­ روی درصدد رفع این عیب بزرگ نیز بر نمی‏آیند.
ممکن است که انشاء کسی سست و نارسا و مبهم و دور از قاعده های فصاحت و بلاغت باشد، اگرچه رفع این عیب ها نیز تا حدی به یاری جست و جو در آثار بزرگان ادب و گوشش در خواندن و به یاد سپردن گفته‏های فصیح و بلیغ فراهم می‏آید، لیکن چون نویسندگی هم مانند شعر تا حدی وابسته به استعداد و طبع ذاتی است، باز می‏توان صاحب چنین نوشته‏ای را بخشود و از او چیزی را که ندارد و جز به اکتساب شدنی نبوده، نخواست. اما غلط املایی چنین نیست، اصلاح آن به کلی به دست خود انسان است و در مرحله­ی چیز نویسی، اتفاقن از هر کار دیگری آسان­تر است.
ذوق، تنها آن نیست که انسان فریفته و دلداده­ی هر منظره­ی زیبا و هر شکل موزون و هر آهنگ دلنواز شود، بلکه یک درجه از ذوق سلیم هم است که انسان طبعن از هر منظره­ی زشت و هر شکل ناموزون و هر آهنگ ناساز، تنفر و بیزاری به دست آورد و آن­ها را با اکراه و ناخوشی تلقی کند، تا طبعش به پستی و زشتی نگراید و همیشه جویای زیبایی و رسایی و درستی باشد.
کسانی که در نوشته‏های خود، پیوسته مرتکب علط های املایی می‏شوند و به این عیب بزرگ که به دست ایشان پرداخته می‏شود، پی نمی‏برند، افزون برآن­که از آن درجه از ذوق که مانع انسان از همراهی با زشتی و نادرستی است بی بهره اند، از درک ننگ و عار نیز بی‏نصیبند و آن همت را ندارند که زشتی و نادرستی را که در وجود ایشان هست و مسبب آن نیز خود آنانند و به خوبی می‏توانند آن را رفع کنند، از میان بردارند و درست و سالم چیز بنویسند.
در کشورهای متمدن دنیا، هر روزنامه‏ای را که بخرید، اگرچه ممکن است که نوشته های آن سخیف و تهوع آور و خلاف حقیقت و بر ذوق ناگوار باشد، اما کم تر اتفاق می‏افتد که یک غلط املایی در آن دیده شود، و به اندازه ای غلط املایی برای هرکس که قلم به دست می‏گیرد در این کشورها ننگ است که علط های املایی را که ما در نوشته­ی کارکنان اداره ها و پاره‏ای از بزرگان بلند مرتبه­ی خود هر روز می‏بینیم، ایشان «غلط‏های زنان رخت شوی» می­گویند، زیرا که زنان رخت شویند که به علت بی‏سوادی تمام به این شغل پست سر فرود آورده و به هنگام برداشتن صورت ِ جامه‏هایی که برای شستن می‏گیرند، مرتکب این گونه غلط ها می‏شوند.
روزی به یکی از همین آقایان که در نوشتن املای کلمه ها بسیار بی‏مبالات است و اتقاقن مایه و استعدادی طبیعی نیز برای نویسندگی دارد، گفتم که : املای فلان کلمه و فلان کلمه غلط است. در پاسخ گفت که : من مخصوصن آن­ها را به این شکل ها نوشته­ام و چون یقین دارم که دنیا زیر و زبر نخواهد شد، در این کار تعمد کرده‏ام.
من دیگر به او چیزی نگفتم، چه مسلم می­دانستم که اگر کسی املای درست کلمه­ای را که همه در ضبط آن اتفاق کرده و اهل لغت آن را به همان وضع قرار داده‏اند، بداند محال است که شکل درست آن را که همه می‏شناسند و معنی آن را می‏فهمند، و اگر هم نفهمند به یاری واژه نامه ها به معنی آن پی خواهند برد، رها کند و به جای آن از خود شکلی تازه که معروف و مفهوم هیچ­کس نیست، به کار برد و با این حرکت خود خواهانه، درک آن معنی را هم که کلمات قراردادی برای بیان آن­ها وضع شده اند، بر دیگران دشوار یا محال کند.
این گونه بی‏مزگی­ها، اگر هم به گفته آن رفیق، واقعن عمد شمرده شود و ناشی از نادانی و عجز و بی‏همتی در راه رفع عیب نباشد، اگرچه دنیا را زیر و زبر نمی­کند، ولی باز زشت و خنده آور است و اگر کسی در دنبال کردن آن لجاج و اصرار به خرج دهد، هیچ­چیز دیگری از آن، جز خفت عقل و سبک مغزی فاعل آن برنخواهد آمد.
قرار همه ی  مردم عادی و عاقل بر این است که کلاه را بر سر بگذارند و کفش را در پا کنند. اگر کسی پیدا شود که به عقیده­ی نادرست و گمان سست خود بخواهد برخلاف عادت و قرار عام برود و کلاه را در پا و کفش را برسر قرار دهد البته دنیا زیر و زبر نمی‏­شود، لیکن او با این حرکت، خود را مضحکه و مسخره­ی عموم می‏سازد، و همه بر سبکی عقل و اختلال حواس او اتفاق می‏کنند.
از این گذشته اگر بنا شود که هرکس به هوای نفس و تفنن شخصی در املای کلمه ها تصرف کند، چون هوای نفس و تفنن هرکس به شکل ویژه ای است، دیگر میزانی برای تشخیص درست و نادرست برای کسی باقی نمی‏ماند و هرج و مرج غریبی پیش می­آید که هیچ­کس معنی نوشته­ی دیگری را نمی‏فهمد، و غرض اصلی از وضع خط و لغت که تفهیم و تفاهم باشد، یکباره از دست می‏رود.
اگرچه غلط املایی برای هرکس عیب است لیکن، هرقدر اهمیت مقام شخص بیش تر و رتبه­ی او درمقامات دنیایی بالاتر باشد، این عیب نمایان‏تر و ننگ و رسوایی صاحب آن واضح­تر می‏شود. البته غلط املایی یک رخت شوی را مردم معذورتر می­شمارند تا غلط املایی یک امیر یا وزیر را.
بسا شده است که بر اثر مشاهده­ی یک چنین غلطی، تمام هیبت و شوکت وزیر یا امیری برباد رفته است.
وقتی در مجلس «شمس ‏الدین درگزینی» وزیر «سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه سلجوقی»، هنگامی که «کمال‏الدین زنجانی» (که بعدها وزیر طغرل سوم شد) از بغداد به اصفهان رسیده بود «شمس‏ الدین درگزینی» او را مخاطب ساخته گفت : «با وجود ناامنی راه­ها، چه گونه بوده است که به سلامت ماندی مگر از جعده نیامدی ؟»
«کمال الدین» گفت : «ایها الوزیر جاده است نه جعده.»
گفت: راست گفتی، جعده آنست که تیرکمان، در آن می‏گذارند و مقصود او جعبه بود که این معنی اخیر را دارد.
تمام حضار مجلس بر «شمس‏ الدین» وزیر خندیدند و وزیر چون دریافت که نه املای صحیح جاده را می‏داند نه شکل درست جعبه را، شرم بسیار برد و تا مدتی جسارت آن­که در روی حضار نگاه کند نداشت.
یکی از مغلطه بازی این گونه آقایان، وقتی که ایشان را در غلط نوشتن املاها سرزنش کنید این است که املاهای فارسی، آمیخته به عربی مشکل است و به آسانی نمی‏توان آن را آموخت. فرض کنید که این گفته ی بی‏ پایه درست باشد. چون زبان فارسی امروزی با همین املاء و انشاء زبان ما و وسیله­ی امتیاز ما از دیگر ملت ها و با ثروت گران بهایی از نظم و نثر که دارد مایه­ی سرافرازی ما در جهان است، باید آن را با هر اشکالی که دارد همان گونه  که گذشتگان ما آن را درست و راست فرا می‏گرفته و تا حد توانایی در تکمیل و ستایش آن می‏کوشیدند فرا بگیریم و اگر نمی­توانیم چیزی بر کمال و جمال آن بیافزاییم، دست کم تیشه­ی ستم بر پیکر زیبای آن نزنیم و شکل موزون آن را به ناخن نادانی و خودخواهی نخراشیم.
اگر قدری تامل کنیم و انصاف به خرج دهیم می‏بینیم که این عذر بدتر از گناه این معترضان نیز پذیزفتنی نیست، زیرا که همه ی لغت های دشواری که املای آن­ها نیازمند آموختن و ضبط است و در نوشته­ی‏ این گونه آقایان می‏آید، شاید از هزار تجاوز نکند. آیا ضبط درست هزار کلمه و به خاطر سپردن آن­ها چنان کار دشواری است که از عهده­ی یک شخص عادی برنیاید و اگر اشکال و زحمتی دارد تا آن اندازه باشد که از تحمل ننگ بی­سوادی و مضحکه شدن در پیش هرکس و ناکس سخت‏تر و ناگوارتر به شمار آید ؟

- - -

مجله ی یادگار، سال اول، شماره ی ۴

از: پایگاه پژوهشی آریا بوم

.:: ::.
عناوین آخرین مطالب بلاگ من


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد


.:: Design By : wWw.Theme-Designer.Com ::.